شما یادتون نمیاد

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم




شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وگ، وگ وگ وگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...



شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو



شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....




شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده میشدیم



شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...


شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه


شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم


شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی
ی (تیتراژ سریال هانیکو)



شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد



شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح،رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم




شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!




شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون،تو کتاب تعلیمات اجتماعی



شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد



شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم



شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند




شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی




شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد
(مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:

آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه
جا رو آتیششش میزنم




شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)



شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...



شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه




شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است...
قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!
 

zakari

عضو جدید
آخییییییییییییی یادش به خیر همش یادم اومد جز آخریش آخه دیگه واقعاً به سن من نمیخوره!
اولین تبلیغای ایمنی رو هم یادم اومد که آقای ایمنی میرفت سر یه کلاس میگفت :اگه یه روز تو خونه یا توی آشپزخونه بوی گازو شنیدی/ اول باید چه کار کرد چه کاری نباید کرد ....بعدش آخرش یه پسر میگفت: بزرگتر رو صدا کرد پنجره ها رو وا کرد/کلید برق رو نزد چراغو روشن نکرد....بعد یه پسر خیلی تپل پا میشد میگفت: چون گاز میشه منتشر/ خونه میشه منفجرررررر!
یا اون تبلیغ کف صابون و کبریت یا بابا برقی که میگفت هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.....خوشمزه ترین تبلیغ هم تبلیغ پفک نمکی مینو بود که داستان کدو و پیرزن رو اجرا کرده بودن و آخر داستان گرگ و شیر و روباه به جای این که پیرزنه رو بخورن پفک نمکی مینو میخوردن
 
آخرین ویرایش:

zahra az iran

کاربر بیش فعال
شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، تو خونه ما هیچ کس بلند نمیشد کانال رو عوض کنه تا آخرش یه کانال رو میدیدیم
 

reza4321

عضو جدید
کاربر ممتاز


شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد
(مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت !!!!

ما که یه خرده بزرگتر بودیم از این مواظب باشید و اون اکو دادن صداش ترسمون میگرفت.چه برسه به بچه ها.
یادش بخیر اون وقتها چراغ علائدین بود باهاش غذا رو هم گرم میکردیم.
یادش بخیر سریال اوشین میداد بعد یه جور شلوار لی اومد اسمش شد شلوار اوشینی!!!

کارت جمع کردن ها رو هم خوب اومدی بعد مثلا با خصوصیت موتوری که عکسش بود بازی میکردیم مثلا یکی که میگفت سرعت 260 بقیه که کارتشون سرعتش کمتر بود باید برگشون رو به برنده میدادن و بعد موتور بعدی.
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما که یه خرده بزرگتر بودیم از این مواظب باشید و اون اکو دادن صداش ترسمون میگرفت.چه برسه به بچه ها.
یادش بخیر اون وقتها چراغ علائدین بود باهاش غذا رو هم گرم میکردیم.
یادش بخیر سریال اوشین میداد بعد یه جور شلوار لی اومد اسمش شد شلوار اوشینی!!!

کارت جمع کردن ها رو هم خوب اومدی بعد مثلا با خصوصیت موتوری که عکسش بود بازی میکردیم مثلا یکی که میگفت سرعت 260 بقیه که کارتشون سرعتش کمتر بود باید برگشون رو به برنده میدادن و بعد موتور بعدی.



بس تو هم یادته
 

sana b

عضو جدید
نه هرچی فک میکنم هیچی یادم نمیاد
فک کنم آلزایمر گرفتم:cry:
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز



شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است
قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!
این رو یه جا دیگه گفته بودم یادش بخیر وقتی آژیر میزدم همه میرفتن خونه یکی از همسایه ها به نام آقای اکبری که خونشون اون زمان سه طبقه بود و همه میرفتن تو زیر زمینش که بعدها شهید شدمنو داداش خدا بیامرزم میرفتیم بالای پشتمون که برای هواپیما های بعثی یا گاها خودی دست تکون بدیدم که بعد که همه میومدم یه کتک مفصل میخوردیم ولی دست بردار نبودیم
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این رو یه جا دیگه گفته بودم یادش بخیر وقتی آژیر میزدم همه میرفتن خونه یکی از همسایه ها به نام آقای اکبری که خونشون اون زمان سه طبقه بود و همه میرفتن تو زیر زمینش که بعدها شهید شدمنو داداش خدا بیامرزم میرفتیم بالای پشتمون که برای هواپیما های بعثی یا گاها خودی دست تکون بدیدم که بعد که همه میومدم یه کتک مفصل میخوردیم ولی دست بردار نبودیم
:smile:پس از این شیطونی هات اون موقع هم داشتی
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
:smile:پس از این شیطونی هات اون موقع هم داشتی
آره یادش بخیر یه تلویزیون داشتیم شکل کمد بود بعد درش باز میشد با برادرم و خواهرم میرفتیم از روش نوبتی میپردیم بعد برنامه کودک که شروع میشد اول دعوامون میشد سر اینکه کی وسط بخوابه و بعدشم هر کی از یه برنامه کودک خوشش نمیومد شلوغی میکرد و تلویزیون رو خاموش روشن میکردی تا بقیه نتونن ببینن اونقدر این شیطنت ها ادامه داشت تا بابام میومد کلا تلویزیون رو از برق میکشد و میفتادیم به التماس که دیگه تکرار نمیشه ولی تا میرفت روز از نو روزی از نو:biggrin: وقتی تعریف میکنم براتون میگم میخندم ولی بعد که فکر میکنم اشک تو چشاشم جمع میشه اینکه زود بزرگ شدیدم و دوم اینکه برادرمون از دست دادیم:cry: خدا رحمتش کنه:cry:
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آره یادش بخیر یه تلویزیون داشتیم شکل کمد بود بعد درش باز میشد با برادرم و خواهرم میرفتیم از روش نوبتی میپردیم بعد برنامه کودک که شروع میشد اول دعوامون میشد سر اینکه کی وسط بخوابه و بعدشم هر کی از یه برنامه کودک خوشش نمیومد شلوغی میکرد و تلویزیون رو خاموش روشن میکردی تا بقیه نتونن ببینن اونقدر این شیطنت ها ادامه داشت تا بابام میومد کلا تلویزیون رو از برق میکشد و میفتادیم به التماس که دیگه تکرار نمیشه ولی تا میرفت روز از نو روزی از نو:biggrin: وقتی تعریف میکنم براتون میگم میخندم ولی بعد که فکر میکنم اشک تو چشاشم جمع میشه اینکه زود بزرگ شدیدم و دوم اینکه برادرمون از دست دادیم:cry: خدا رحمتش کنه:cry:


خدا رحمتش کنه متاسفم

ولی یه حس وصف نشدنیه قبول دارم
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم وقتی یهو فکرش رو میکنه میبینه با یه چشم بهم زدن عمر آدم چقدر زود میگذره ما با این خاطراته که زنده ایم شاید سالهای آینده هم حسرت یه همچین روزهایی رو که الان داریم سپری میکنیم بخوریم
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آدم وقتی یهو فکرش رو میکنه میبینه با یه چشم بهم زدن عمر آدم چقدر زود میگذره ما با این خاطراته که زنده ایم شاید سالهای آینده هم حسرت یه همچین روزهایی رو که الان داریم سپری میکنیم بخوریم


خوشم میاد از اون حالت فمنیستی دراومدی و اهل دل شدی
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ببین تو مواضعتو معلوم کن اینوری یا اون وری؟!!:biggrin::razz:
من حمایت نکردم حقیقت ها رو گفتم که به مذاق آقایونه x و y خوش نیومد

بابا شوخی کردم من به همه اونایی که اهل حق هستن تو یه جبهه هستم
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
نازي اينايي كه استارتر گفته بعضياشو منم يادمه خيلي قشنگ بودن...
ياد اون روزا بخير....
 

Similar threads

بالا