امتحان ترجمه متون ادبی معاصر داشتیم.
نمونه ادبی اون ترم کتاب پیرمرد و دریا همینگوی بود که در موردش کلی انالیز ادبی و نقد و بررسی کرده بودیم .
قرار بود امتحان open book ( به قول ما جزوه باز ) باشه .
همه بچه ها با کلی کتاب و جزوه و دیکشنری وتقلب و جزوه های بچه های ترم بالاتر و لبهای خندون و این تصور که کمتر از نمره A نمی گیرن اومدن سر جلسه نشستن .
وفتی برگه ها ی امتحان پخش شد قیافه ها دیدن داشت . دقیقا همه شبیه ادمای مسخ شده هنگ کرده بودن .
استادمون اقایی بود مسن با چشمان ابی که در تمام طول ترم با ارامش و ادب و مهربانی و علم فراوان سرکلاسا حاضر میشد ولی نمی دونم چرا وقتی سرجلسه امتحان نگاهش میکردم فکر میکردم شبیه همون کوسه های توی کتاب بنظر میرسه . به صورت بچه ها که نگاه کردم دیدم اونها هم با نگاه عصبانی دارن به استاد نگاه میکنن . بگذریم که در دل همه مون داشتیم بد و بیراه می گفتیم بهش.
خلاصه با اون همه جزوه و کتاب و رفرنس و تقلب هیچ کاری نتونستیم بکینم . همه مجبور شدیم دست به دامن اطلاعات عمومی مون در مورد ادبیات بشیم و سمبل کنیم بره .
از اون درس فقط 3 نفر نمره قبولی گرفتن و بقیه کلاس همه افتادن .