سکولاریسم ضعف ها و تناقض های آن

amirhm

عضو جدید
کاربر ممتاز

ادعای سکولاریسم اینست که بدلیل خارج کردن ارزش های مطلق دینی از دایره سیاست قادر است اصول، قوانین و روابط موجود در اجتماع را بر پایه خرد و خردورزی (reasoning) (بجای اتکاء بر ارزشهای آسمانی که در آنها جای بحث و چند و چون نیست) سامان دهد. نتیجه طبیعی چنین ادعائی اینست که انسانها بجای درگیر شدن در اختلافات و جنگ که ریشه در غیر قابل گفتگو بودن مفاهیم دینی دارد می توانند با تکیه بر عقل و بحث و اقناع اختلافات میان خود را حل کنند و نهایتا صلح و آرامش جایگزین جنگ و خونریزی شود. از نظر سکولارها اشکال ورود دین به محوطه سیاست اینست که مذهبیون هیچ اعتقادی به بحث و گفتگو ندارند چرا که مذهب از دید آنان محل گفتگو و مذاکره نیست. این خصیصه، از دیدگاه سکولارها به سکولاریسم حالت جهان شمول می دهد باین معنی که چون تفکر سکولار بی طرف است قادر است در همه کشورها و جوامع جهان پیاده شود و انسانها را به صلح و دوستی رهنمون شود. اما به عنوان مخاطب سکولارها بلافاصله این سئوال برای من مطرح می شود که آیا بزرگترین خونریزی های تاریخ بشر که در جنگ اول و دوم صورت گرفت و به مرگ دهها میلیون انسان و ویرانی بخشی از جهان منجر شد بر اثر برخورد نظام های سکولار صورت نگرفت؟ اگر وجه تعقل و خرد غالب است چنان فاجعه هائی چگونه اتفاق افتاد؟ من در این نوشته سعی می کنم به تناقض های درونی و بعضا خطرناک سکولاریسم بپردازم و نشان دهم که سکولار ها در ادعای خود بیطرف نیستند و دقیقا از یک گفتمان دینی برای بیرون راندن رقبای خود یعنی ادیان الهی از صحنه استفاده می کنند.

سکولاریسم، آنچنان که امروز در جهان عمل می کند راه را بر هر گونه گفتمان دینی که بخواهد وارد دنیای سیاست شود می بندد. باین ترتیب بطور ناگفته برای خود حق و برتری قائل است که نه تنها راه عمل بلکه حتی راه دیالوگ و گفتگو را هم بر معتقدان به ادیان که بخواهند از زاویه دین به سیاست نگاه کنند می بندد. این صفت چنانکه پیداست نوعی عدم تحمل عقاید دگراندیشان است که سکولارها مذهبیون را به آن متهم می کنند. اگر مذهبیون راه ورود سکولارها را به حیطه سیاست می بندند سکولارها دقیقا همان روش را در برخورد با مذهبیون پیشه می کنند. این عدم بردباری می تواند به نوعی مطلق گرائی ترجمه شود که "سکولار" هیچ نظری را قابل طرح نمی داند جز برداشت هائی که خود انتخاب می کند و به آنها مهر تائید می زند. این همان موضعی است که مذهبیونی که قدرت سیاسی را بدست دارند اتخاذ می کنند. اما خاصیت بزرگ این روش برخورد سکولارها این است که با برچسب زدن به مذهبیون به عنوان عناصر "غیرمنطقی"، "کم تحمل" و از همه مهمتر "خشونت آفرین" تمایلات و اعمال خود را به خصوص در زمینه اˍعمال خشونت توجیه می کنند. لشکرکشی ها و کشتارها و کودتاها و حمایت از دیکتاتورها در پوشش حمله به مذهبیون به عنوان عناصر غیرمنطقی از نظرها پنهان می شود. به این ترتیب سکولاریسم خود به مذهبی بدل می گردد که مخالفین خود را در قدرت شرکت نمی دهد و "مطلق" های خود را بوجود می آورد. خطر بزرگی که این نحوه تفکر دارد این است که اولا: چون خود را جهان شمول می داند سعی می کند که ارزش های خود را بر تمامی جهان تحمیل کند.

این اعتقاد برخلاف انتظار که باید به صلح و دوستی منجر شود به جنگ و درگیری منجر می گردد. نمونه این تلاش برای بسط دموکراسی را در عراق دیدیم چرا که مدیریت سیاسی در غرب اعتقاد راسخ دارد که دین مدنی غرب (Civil Religion) خاصیت جهانی شدن دارد و باید چنین شود تا جهان در اُسایش زندگی کند. ثانیا: چون مذهبیون برای همیشه از شرکت در گفتگو های سیاسی محروم می شوند از خود عکس العمل نشان می دهند و نهایتا در تلاش برای مشارکت در قدرت سیاسی دست به خشونت می زنند. وقوع انقلاب اسلامی در ایران و ادامه دشمنی ها با نظام سکولار غرب تا امروز مصداق کامل این جریان است. در اینجا من می خواهم به دو نوع سکولاریسم و وجوه افتراق آنها اشاره کنم با آنکه هر دو گروه معتقدند که دین باید از صحنه حیات سیاسی حذف و تنها جنبه شخصی داشته باشد. سکولارهای لائیک گروهی هستند که پایه تفکراتشان بی خدائی است (Laicism) این تفکر در میان متفکران مارکسیست بطور عام و نیز غیرمارکسیست ها یک طیف را تشکیل می دهد. اما آنچه که در غرب از حدود قرن 13 آغاز شد و در قرن هفده به عنوان یک پدیده شاخص در اروپا درآمد تفکری در درون دنیای مسیحیت بود که دین را در حیطه زندگی خصوصی می پذیرفت اما امور دنیوی را در جامعه برکشید و ترجیح داد. این جریان از زمان جنگهای سی ساله در قرن هفده نتیجه تلاش شاهان، دوک ها، و کنت ها در اروپا بود که "با کمک تفکرات مذهبی" اما ضد کلیسا و پاپ "در قالب پروتستانیزم" علیه کلیسا قیام کردند و "سرزمین و مردم" برای خود خریدند (Casanova 1994) به عبارت دیگر پیدایش مفهومseculere” (لغت لاتین) ریشه در تلاش برای رسیدن به قدرت و زمین و جمعیت توسط دولت ها (states) علیه کلیسا داشت. همین بینش امروز با اندکی تغییر موتور رقابت بین سکولارهای غربی برای بدست گرفتن قدرت و خاک در خاورمیانه و مذهبی های اسلامی است. این نوع سکولاریسم را تیلور (Taylor 1998) سکولاریسم "یهودی – مسیحی" (Judeo-Christian Secularism) می خواند.

تقسیم دنیا به سکولار و مذهبی و بستن راه ورود به "گفتگو" از همان ابتدا بر روی حامیان مذهب توسط سکولار ها، ناقض ادعای بیطرفی، کثرت گرائی و دموکراسی است. نظرسنجی موسسه معتبر Pew که چند ماه پیش منتشر شد نشان می دهد که اکثریت قاطع مردم مصر (95 درصد) خواهان دخالت اسلام در اداره امور کشور هستند. انتظار می رود در پی تحولات مصر حاکمین نظامی پیش نویس قانون اساسی مشابه قانون اساسی ترکیه که از ورود دین به حوزه سیاست جلوگیری کند را تهیه و نهایتا به اجرا بگذارند. این سناریوی مصری (در صورت تحقق) دقیقا مصداق بحثی است که ما در اینجا می کنیم. به این ترتیب چگونه می توان از یک طرف به دموکراسی اعتقاد داشت و از طرف دیگر نظر اکثریت قاطع را زیر پا گذاشت و سکولاریسم را بر جامعه تحمیل کرد؟

آنچه که امروز بنام سکولاریسم بخصوص در آمریکا حاکم است سکولاریسمی است که ریشه در مسیحیت دارد (نوع دوم سکولاریسم) که امروزه با نهادهای یهودی در هم آمیخته شده (Judeo-Christianity) . مفهوم عمیقی که در این نوع سکولاریسم نهفته اینست که به اعتقاد تیلور (1998) در واقع و بطور پنهان این مسیحیت است که به اداره امور کشور می پردازد و ادعای سکولاریسم تنها برای خارج کردن رقبای دینی از صحنه قدرت سیاسی است. برای اثبات این ادعا به چند نمونه اظهار نظر و سخنان پرزیدنت بوش که غیرسکولار و کاملا مذهبی است توجه کنید: "در این روز شکرگزاری ملی ما از خدای قادر و متعال می خواهیم که ملت ما را تحت توجه خویش بگیرد... باشد که او آرامش را به کشور ما عطا کند و همواه کشور ما را هدایت کند. رحمت خدا بر آمریکا باد". و یا در جای دیگر "آزادی و ترس، عدالت و شرارت همواره با یکدیگر در جنگ بوده اند و ما می دانیم که خداوند در این نبرد بیطرف نیست". در یکی از مذهبی ترین اظهارنظرهای خود در نطق افتتاحیه دوره اول ریاست جمهوری پرزیدنت بوش می گوید: "ما نویسنده این داستان (تاریخ) نیستیم که زمان و ابدیت را با خواست خود پر کنیم". واضح است که از دیدگاه بوش نه با هدف و خواست ما انسانها بلکه با خواست و هدف خداوند است که تاریخ نوشته می شود و واضح است که این دیدگاهی قاطعا غیرسکولار است. تام دیلی (Tom Delay) رهبر اکثریت کنگره (در دوران بوش) در یک سخنرانیمی گوید: "ما برگزیده شده ایم که به عنوان مسیحی در دورانی که فرهنگ مان در شرف مسموم شدن است زندگی کنیم... خداوند ما را برای این منظور مشخص آفریده است... این خواست مسیح بوده که ما (معتقدان به مسیح) در این دوران و در میان این ملت زندگی کنیم".
بنابراین آنچه که در جریان است ممکن است که حاکمیت دین در جامعه آمریکا نباشد اما با قطعیت می توان گفت که سکولاریسم حاکم، بین ادیان (آنچنانکه ادعا می کند) بیطرف نیست. این عدم بیطرفی است که در صحنه روابط بین المللی مقاومت و از پی آن خشونت و درگیری می آفریند. بهمین دلیل روشن است که هانتینگتون صفت مشخصه همه تمدن ها را "دین" آن تمدن ها می داند و دین فرهنگ "غرب" (The West) را یهودی – مسیحی (Judeo – Christianity) بر می شمرد. از نظر هانتینگتون "نیروی مرکزی که مردم را در جهان مدرن انگیزه می بخشد و به حرکت در می آورد مذهب است.
in the modern world, religion is a central, perhaps the central, force that motivates and mobilizes people”. Huntington: 1996, 63
واقعیت های جامعه ای مانند آمریکا و تئوری هانتینگتون ما را به یک واقعیت دیگر رهنمون می شود و آن اینکه انسان های مذهبی از رئیس جمهور آمریکا گرفته تا افراد مذهبی کوچه و خیابان در شرق و غرب، زمانی که دست به یک انتخاب و یا عمل سیاسی می زنند عمل مزبور از اعتقادات مذهبی آنان جدائی پذیر نیست. فرد مذهبی بطور ناخودآگاه اعتقاداتش را در انتخابات سیاسی خود دخالت می دهد. این امر هم در جوامع دموکراتیک مثل آمریکا که در آن دهها میلیون معتقد به کلیسای انجیلی وجود دارد صادق است و هم در کشورهائی که با نظام مذهبی اداره می شوند. به این ترتیب ادعای جدائی دین و سیاست و دین و حکومت امری غیرواقعی، بی محتوا و تنها برای رسیدن به برخی آرمان های سیاسی است چرا که در عمل انسان های مذهبی بر اساس انگیزه های مذهبی خود وارد پروسه های سیاسی می شوند. تعصب سکولاریستی در غرب معنائی جز این ندارد که "دین همه ادیان" و دین برتر نزد ماست و مذاهب دیگر حق مداخله حتی گفتگو در مدیریت جامعه را ندارند. این دین می تواند برای همه ادیان تصمیم بگیرد و نظام جهانی را شکل دهد. انسان های جدیدی که بدلیل این فشار سکولاریسم در تمدن های دیگر ساخته می شوند با مشاهده حذف خود از مشارکت در قدرت سر به طغیان بر می دارند. اگر واقعیتی در تئوری "برخورد تمدن ها" وجود داشته باشد اینگونه است که شکل می گیرد. چیزی که هانتینگتون آنرا "جهانی گرائی فرهنگ غرب" (Universalism) خوانده و آنرا خطرناک و خطا و غیر اخلاقی می داند (Huntington: 310). سکولاریسم غربی با وارد شدن به گفتگوی سیاسی با پیروان ادیان هم به دموکراسی و کثرت گرائی (Pluralism) جنبه عینی خواهد داد و هم از خطر برخورد خواهد کاست.

مهندس شهیر شهید ثالث

منابع اصلی:

The Political Authority of Secularism in International Relations, Elizabeth Shakman Hurd, 2007, European Journal of International Relations



Religion in the Public Sphere, Jurgen Habermas, 2006, European Journal of Philosophy



Notes on a Post Secular Society, Jurgen Habermas, 2008, Sign and Sight, http://www.signandsight.com/features/1714.html



Habermas and the Post-Secular Society, Austin Harrington, 2007, European Journal of Social Theory



Why I am not a Secularist, William E. Connolly, 2000



Public Religion in the Modern World, Jose Casanova, 1994



Modes of Secularism, Charles Taylor, 1998



The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order, Samuel P. Huntington, 1996



 
آخرین ویرایش:
Similar threads

Similar threads

بالا