سرنوشت شمر بن ذي الجوشن بعد از واقعه کربلا

esmaeili60

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس از قيام مختار، اشراف و بزرگان كوفه از ترس جان خود از كوفه گريختند و از جمله فراريان شمربن ذي الجوشن بود. مختار غلام خود زرنب را در پي او فرستاد، غلام مختار چون به شمر و همراهانش نزديك شد، شمر به همراهان خود گفت: «گويا اين شخص براي كشتن من آمده است، شما از جلو برويد و مرا پشت سر بگذاريد گويا از من فرار كرده ايد تا او در كشتن من طمع كند.» همراهان شمر رفته و او را تنها گذاشتند، غلام مختار آمد و با شمر درگير شد؛ شمر ملعون بر او حمله كرد و ضربه اي بر كمر و پشت او زد و او را از پاي درآورد.

آنگاه او را رها كرد و از آنجا رفت و نامه اي براي مصعب بن زبير كه در بصره بود نوشت و او را از آمدن خود آگاه ساخت. در آن زمان هر كس در واقعه شورش كوفه از شهر فرار كرده بود به سوي بصره نزد مصعب بن زبير مي رفت. شمر، نامه را توسط مردي از قريه كلبانيه براي مصعب فرستاد و خود در آن قريه كه نهري در آن در كنار تپه اي بود توقف كرد، پس آن شخص نامه را برداشته تا نزد مصعب در بصره ببرد، در بين راه با شخصي برخورد كرد كه از او پرسيد: «كجا مي روي؟»

گفت: «مرا شمر فرستاده است.»

پس آن شخص به او گفت: «با من بيا تا تو را نزد سرورم ببرم.» و او را نزد ابوعمره فرمانده سپاه مختار برد و ابوعمره نيز در پي و جستجوي شمر بود. آن نامه رسان «ابوعمره» را از مكان و مخفيگاه شمر با خبر كرد، و ابوعمره نيز عازم آن مكان شد، كساني كه با شمر بودند به او گفتند: «مصلحت در اين است كه اينجا را ترك كنيم.» شمر گفت: «هرگز به خدا سوگند! اين مكان را تا سه روز ترك نخواهم كرد، تا اين كه قلب ياران مختار را ترسانيده و پر از وحشت نمايم.»

چون شب فرا رسيد ابوعمره با گروهي از سواران بر او حمله ور شدند، شمر در حالي كه برهنه بود برخاست و با نيزه بر آنان حمله كرد و بعد داخل خيمه شد و شمشيري به دست گرفت و بيرون آمد، ياران مختار او را به جهنم فرستادند و ياران او را شكست داده و فراري دادند و در همان هنگام، در تاريكي شب، صداي تكبير سپاهيان مختار بلند شد و شنيدند كه آنها مي گفتند: «خبيث كشته شد.» و سپس سرش را از بدن جدا كرده و نزد مختار بردند.(1)
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس از قيام مختار، اشراف و بزرگان كوفه از ترس جان خود از كوفه گريختند و از جمله فراريان شمربن ذي الجوشن بود. مختار غلام خود زرنب را در پي او فرستاد، غلام مختار چون به شمر و همراهانش نزديك شد، شمر به همراهان خود گفت: «گويا اين شخص براي كشتن من آمده است، شما از جلو برويد و مرا پشت سر بگذاريد گويا از من فرار كرده ايد تا او در كشتن من طمع كند.» همراهان شمر رفته و او را تنها گذاشتند، غلام مختار آمد و با شمر درگير شد؛ شمر ملعون بر او حمله كرد و ضربه اي بر كمر و پشت او زد و او را از پاي درآورد.

آنگاه او را رها كرد و از آنجا رفت و نامه اي براي مصعب بن زبير كه در بصره بود نوشت و او را از آمدن خود آگاه ساخت. در آن زمان هر كس در واقعه شورش كوفه از شهر فرار كرده بود به سوي بصره نزد مصعب بن زبير مي رفت. شمر، نامه را توسط مردي از قريه كلبانيه براي مصعب فرستاد و خود در آن قريه كه نهري در آن در كنار تپه اي بود توقف كرد، پس آن شخص نامه را برداشته تا نزد مصعب در بصره ببرد، در بين راه با شخصي برخورد كرد كه از او پرسيد: «كجا مي روي؟»

گفت: «مرا شمر فرستاده است.»

پس آن شخص به او گفت: «با من بيا تا تو را نزد سرورم ببرم.» و او را نزد ابوعمره فرمانده سپاه مختار برد و ابوعمره نيز در پي و جستجوي شمر بود. آن نامه رسان «ابوعمره» را از مكان و مخفيگاه شمر با خبر كرد، و ابوعمره نيز عازم آن مكان شد، كساني كه با شمر بودند به او گفتند: «مصلحت در اين است كه اينجا را ترك كنيم.» شمر گفت: «هرگز به خدا سوگند! اين مكان را تا سه روز ترك نخواهم كرد، تا اين كه قلب ياران مختار را ترسانيده و پر از وحشت نمايم.»

چون شب فرا رسيد ابوعمره با گروهي از سواران بر او حمله ور شدند، شمر در حالي كه برهنه بود برخاست و با نيزه بر آنان حمله كرد و بعد داخل خيمه شد و شمشيري به دست گرفت و بيرون آمد، ياران مختار او را به جهنم فرستادند و ياران او را شكست داده و فراري دادند و در همان هنگام، در تاريكي شب، صداي تكبير سپاهيان مختار بلند شد و شنيدند كه آنها مي گفتند: «خبيث كشته شد.» و سپس سرش را از بدن جدا كرده و نزد مختار بردند.(1)
لعنت بر شمر و یزید و یزیدیان
 

Similar threads

بالا