زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد…
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست !
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد .
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است، تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد.
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
امیرالمومنین علی علیه السلام
قيامت پيش روى شما
و مرگ در پشت سر، شما را می ‏راند
سبكبار شويد تا برسيد
همانا آنان كه رفتند در انتظار رسيدن شمايند


خطبه بیست و یک نهج البلاغه



 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شادی هایمان غمهای شماست که نقابش را برداشته اند.
و چاهی که خنده هایتان از ان می جوشد همان است که از اشکهایتان پرشده است.
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز













 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
:)........................سلام
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یازم کسی نیست....
.
.
..
.
.
.
.

.
..بابایییییی.....
خوش بگذره به همه دوستان.
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
این منم پنهانترین افسانه ی شبهای تو

آنکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم

زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت . . .

 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
حاصل سبزترین باور من برگ زردی است که از لای ورق های دلم میریزد.
مانده ام سخت غریب....
دیگر از سبز ترین حادثه ها می ترسم....


 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادم هست که همیشه می گفتی:
یا تو یا هیچکس دیگه!
و من ساده باور می کردم.
غافل از اینکه در این دوره زمانه، هیچکس هم برای خودش کسی ست...!

 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز



درد دارد ...
وقتی می رود ...
و همه می گویـند : دوستـت نـداشـت ...
و تو نمی توانی به همه ثابـت کنی
كه هرشـب ...
با عـاشقانه هایـش خوابت می كرد ...​
 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
امان از دست این مردا

امان از دست این مردا

سایز !!


همسر: چکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟

شوهر: قطعا نه!
همسر: چرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟
شوهر: خوب معلومه که میخوام
همسر: خوب چرا پس نمیخوای دوباره ازدواج کنی؟
شوهر: باشه باشه دوباره ازدواج میکنم
همسر: ازدواج میکنی واقعا؟
شوهر: ……!؟

همسر: یعنی تو همین خونمون باهاش زندگی میکنی؟
شوهر: البته خوب اینجا خونه خوب و بزرگیه
همسر: باهاش روی تختمون هم میخوابی؟
شوهر: مگه جای دیگه هم میتونیم بخوابیم؟
همسر: بهش اجازه هم میدی ماشینم رو برونه؟
شوهر: احتمال زیاد، خوب ماشین نو هست دیگه
همسر: عکسهای من رو هم با عکسهاش عوض میکنی؟
شوهر: اگر جای مناسبی باشه چرا که نه؟
همسر: جواهراتم رو هم بهش میدی؟
شوهر: مطمئنم که اون جواهرات مخصوص خودش رو طلب میکنه
همسر: یعنی کفشم رو هم میپوشه؟
شوهر: نه سایزش 38 هست
همسر: [سکوت]
شوهر: [گند زدم!]
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
سایز !!


همسر: چکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟

شوهر: قطعا نه!
همسر: چرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟
شوهر: خوب معلومه که میخوام
همسر: خوب چرا پس نمیخوای دوباره ازدواج کنی؟
شوهر: باشه باشه دوباره ازدواج میکنم
همسر: ازدواج میکنی واقعا؟
شوهر: ……!؟

همسر: یعنی تو همین خونمون باهاش زندگی میکنی؟
شوهر: البته خوب اینجا خونه خوب و بزرگیه
همسر: باهاش روی تختمون هم میخوابی؟
شوهر: مگه جای دیگه هم میتونیم بخوابیم؟
همسر: بهش اجازه هم میدی ماشینم رو برونه؟
شوهر: احتمال زیاد، خوب ماشین نو هست دیگه
همسر: عکسهای من رو هم با عکسهاش عوض میکنی؟
شوهر: اگر جای مناسبی باشه چرا که نه؟
همسر: جواهراتم رو هم بهش میدی؟
شوهر: مطمئنم که اون جواهرات مخصوص خودش رو طلب میکنه
همسر: یعنی کفشم رو هم میپوشه؟
شوهر: نه سایزش 38 هست
همسر: [سکوت]
شوهر: [گند زدم!]

عالیییییییییییییی بووود..:biggrin:
مرسی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


تاریک بــاد !

خـانـه ی مــــردی که . . . نــمی جنـگـــــد

بـــرای زنـی که . . .
.
.
.
دوستـــش دارد .. . .



چــه پـر جـرات مـی شـود در بـرابـرت ...

کـسـی کـه می فـهمد :

از تـه دل دوسـتش داری !
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به حُرمَت نان وَ نَمَکیــ کهـ با هَمْـ خُوردیمـ...نـان را تُـو بـِبـَر که راهَت بُـلـَند اَسْـت وَ طاقَــتَت کوتـاهـ...


نَمَکـــ را بگُـذار بَـرای مَــنْ...
ـ مـی خـواهَـمـ ایـن زَخــمـ هَمیشـهـ تــازهـ بـِمانـَد...!
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه کســـــــی منتظر است… نه کسی چشم به راه…

نه خــــــــــــــــــــــــیال گذر از کوچه ما دارد ماه…

بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی است؟

وقتی از عشق سهمی نبری غیر از آه
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
نامه ای از طرف خدا

نامه ای از طرف خدا

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!! موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی،به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟! هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی... احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی! آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم به نمایش بگذاری؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید... دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی



 

seyyedalizeinali

عضو جدید
در نزدیکی روستایی فلسطینی مرغی است که تخمهای صورتی رنگ می گذارد. این مرغ که مثل همه مرغهای دیگر تخمش سفید رنگ بود، ناگهان بدون هیچ دلیلی تخمهای رنگی می گذارد.
صاحب آن می گوید تغذیه این مرغ عوض نشده است. رنگ سفیده و زرده تخم مرغهای این مرغ مثل تخم مرغهای معمولی است.

 
بالا