زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
سلام//
دیگه اینجام نمیشه درد دل کرد//
چون حذف میشه و ....

ای وای من////
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
فرق است بین با خدا و نا خدا
اولی همیشه دل آرومه و دومی همیشه دل آشوب ...

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
عاشق این جمله ام...
وای...............

زمین در انتظار تولد یک برگ.....
من در حال شمارش معکوس.....
صفر همیشه پایان نیست.......
گاه آغاز پرواز است........



 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
آنکه ثروت خود را از دست داد ، زیاد نباخته است ولی آنکه دوست خود را از دست داد پاک باخته است ...


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
از افراد بى شخصيت بترس!

امام على بن محمّد تقى (هادى)(عليه السلام) مى فرمايد:


مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ(1)

ترجمه

آن كسى كه شخصيتى براى خود قائل نيست از شر او برحذر باش!

شرح كوتاه

در حقيقت يكى از مهم ترين عواملى كه جلو فساد و بدكارى را مى گيرد وجود شخصيّت يا لااقل احساس شخصيّت است،

افراد با شخصيّت يا آنها كه براى خودش شخصيّتى قائلند هر چند در نظر ديگران چندان شخصيّتى نداشته باشند، به خاطر حفظ موقعيّت خود هم كه باشد از انجام بسيارى از زشتكارى ها و اعمال خلاف خوددارى

مى كنند، ولى همين كه احساس كردند نه آبرويى دارند و نه احترام و شخصيّتى، از هيچ چيز پروا نخواهند كرد.

لذا امام(عليه السلام) مى فرمايد از اين گونه افراد بپرهيز!
 

fatima-t

عضو جدید
مشاهده پیوست 60455




خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد


نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد


شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت


کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟


چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر


به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...


رها کنی، برود، از دلت جدا باشد


به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد


رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند


خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد


گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری


که هق هق تو مبادا به گوششان برسد


خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد


به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد


خدا کند فقط این عشق از سرم برود


خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
ali bud pesar !
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بچه ها\ يه سوال ميدونيد به چه كسي ميگن كودك\ من ميدونم\ نظر بديد......؟
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از افراد بى شخصيت بترس!

امام على بن محمّد تقى (هادى)(عليه السلام) مى فرمايد:


مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ(1)

ترجمه

آن كسى كه شخصيتى براى خود قائل نيست از شر او برحذر باش!

شرح كوتاه

در حقيقت يكى از مهم ترين عواملى كه جلو فساد و بدكارى را مى گيرد وجود شخصيّت يا لااقل احساس شخصيّت است،

افراد با شخصيّت يا آنها كه براى خودش شخصيّتى قائلند هر چند در نظر ديگران چندان شخصيّتى نداشته باشند، به خاطر حفظ موقعيّت خود هم كه باشد از انجام بسيارى از زشتكارى ها و اعمال خلاف خوددارى

مى كنند، ولى همين كه احساس كردند نه آبرويى دارند و نه احترام و شخصيّتى، از هيچ چيز پروا نخواهند كرد.

لذا امام(عليه السلام) مى فرمايد از اين گونه افراد بپرهيز!
بزرگش كن بزن تو اتاقت تمريني باشه برات. اصلاح كني خودتو نه انكار؟!!!!!!!
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانم محترم مراقب حرفهاتون باشید//
کسی از شما نظری نخواست//
برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه//
درگیری؟؟؟
آقاي محترم\ اينجا محل گپ و گفتگوئه \
شما بريد خدا روزيتونو جاي ديگه حواله كنه\
شما هم مراقب حرفاتون باشيد\ واقعا مايه ننگه يه مهندس اينطوري حرف بزنه\ به خودت مراجعه كن حتما.......
بلا سرتون نيومد احيانا!!
مجبور نيستي وارد اين بحث بشيد\ احترام خودتونو حفظ كنيد\ احترام احترام مياره\ انگار شما مورد احترام نيستيد....
درگيري حرف واقعا زشتيه\ متاسفم براي خودم كه چنين مهندساني به جامعه تحويل داده شدن.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ين قفسه سينه که مي بيني يه حکمتي داره .

خدا وقتي آدمو آفريد سينه اش قفسه نداشت
يه پوست نازک بود رو دلش .
يه روز آدم عاشق دريا شد .

اونقدر که با تموم وجودش خواست تنها چيز با ارزشي که داره بده به دريا.
پوست سينه شو دريد و قلبشو کند و انداخت تو دريا .
موجي اومد و نه دلي موند و نه آدمي .

خدا … دل آدمو از دريا گرفت و دوباره گذاشت تو سينش .
آدم دوباره آدم شد .
ولي امان از دست اين آدم

دو روز بعد آدم عاشق جنگل شد .
دوباره پوست نازک تنشو جر داد و دلشو پرت کرد ميون جنگل .
باز نه دلي موند و نه آدمي .


خدا ديگه کم کم داشت عصباني ميشد .
يه بار ديگه دل آدمو برداشت و محکم گذاشت تو سينه اش .
ولي مگه اين آدم , آدم مي شد

اين بار سرشو که بالا کرد يه دل که داشت هيچي با صد دلي که نداشت عاشق آسمون شد .
همه اخم و تخم خدا يادش رفت و پوست سينه شو جر داد و باز دلشو پرت کرد ميون آسمون .
دل آدم مثه يه سيب سرخ قل خورد و قل خورد و افتاد تو دامن خدا .

نه ديگه … خدا گفت … اين دل واسه آدم ديگه دل نمي شه .
آدم دراز به دراز چش به آسمون رو زمين افتاده بود.

خدا اين بار که دل رو گذاشت سرجاش بس که از دست آدم ناراحت بود يه قفس کشيد روش که ديگه آها ، ديگه … بسه .

آدم که به خودش اومد ديد اي دل غافل … چقدر نفس کشيدن واسش سخت شده .
چقد اون پوست لطيف رو سينش سفت شده .
دست کشيد به رو سينشو وقتي فهميد چي شده يه يه آهي کشيد … يه آهي کشيد همچين که از آهش رنگين کمون درست شد .

و اين براي اولين بار بود که رنگين کمون قبل از بارون درست شد .
بعد هي آدم گريه کرد هي آسمون گريه کرد .
روزها و روزها گذشت و آدم با اون قفس سنگين خسته و تنها روي زمين سفت خدا قدم مي زد و اشک مي ريخت .


آدم بيچاره دونه دونه اشکاشو که مي ريخت رو زمين و شکل مرواريد مي شد برمي داشت و پرت مي کرد طرف خدا تو آسمون .
تا شايد دل خدا واسش بسوزه و قفسو برداره .


اينطوري بود که آسمون پر از ستاره شد .

ولي خدا دلش واسه آدم نسوخت که .
خلاصه يه شب آدم تصميم خودشو گرفت .
يه چاقو برداشت و پوست سينشو پاره کرد .
ديد خدا زير پوستش چه ميله هاي محکمي گذاشته … دلشو ديد که اون زير طفلکي مثه دل گنجشك مي زد و تالاپ تولوپ مي کرد .
انگشتاشو کرد زير همون ميله اي که درست روي دلش بود و با همه زوري که داشت اونو کند .
آخ .. اونقد دردش اومد که ديگه هيچي نفهميد و پخش زمين شد .
.......

خدا ازون بالا همه چي رو نيگا مي کرد .
دلش واسه آدم سوخت .
استخونو برداشت و ماليد به دريا و آسمون و جنگل .
يهو همون تيکه استخون روي هوا رقصيد و رقصيد .
چرخيد و چرخيد .


آسمون رعد زد و برق زد
دريا پر شد از موج و توفان و درختاي جنگل شروع کردن به رقصيدن .
همون تيکه استخون يواش يواش شکل گرفتو شد و يه فرشته .
با چشاي سياه مثه شب آسمون
با موهاي بلند مثه آبشار توي جنگل
اومد جلو و دست کشيد روي چشاي بسته آدم

آدم که چشاشو باز کرد اولش هيچي نفهميد
هي چشاشو ماليد و ماليد و هي نيگا کرد .
فرشته رو که ديد با همون يه دل که نه با صد تا دلي که نداشت عاشقش شد .
همون قد که عاشق آسمون و دريا و جنگل شده بود .
نه … خيلي بيشتر .
پاشد و فرشته رو نگاه کرد .


دستشو برد گذاشت روي دلش همونجا که استخونشو کنده بود .
خواس دلشو دربياره و بده به فرشته .
ولي دل آدم که از بين اون ميله ها در نميومد .
بايد دوسه تا ديگه ازونا رو هم ميکند .
تا دستشو برد زير استخون قفس سينش فرشته خرامون خرامون اومدجلو .
دستاشو باز کرد و آدمو بغل کرد

سينشو چسبوند به سينه آدم .
خدا ازون بالا فقط نيگا مي کرد با يه لبخند رو لبش .
آدم فرشته رو بغل کرد .
دل آدم يواش و يواش نصفه شد و آروم آروم خزيد تو سينه فرشته خانوم .
فرشته سرشو آورد بالا و توي چشاي آدم نيگا کرد .
آدم با چشاش مي خنديد

فرشته سرشو گذاشت رو شونه آدم و چشاشو بست .
آدم يواشکي به آسمون نيگا کرد و از ته دلش دست خدا رو بوسيد .
اونجا بود که براي اولين بار دل عشق رو درك كرد
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
محبت به نامرد ، كردم بسي
محبت نشايد به هر نا كسي
تهي دستي و بي كسي درد نيست
كه دردي چو ديدار نامرد نيست
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نامردي نامردان قسم جانا كه نامردي
كه نامردان خجل گشتند از بس كه تو نامردي
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نامردمان مهر كردم بسي
نچيدم گل مردمي از كسي
بسا كس كه از پا در افتاده بود
سراسر توان را زكف داده بود
به حيلت گري خنجر از پشت زد
بخونم ز نامردي انگشت زد
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت
هیچ کس غصه ی این که چه می کرد نداشت
گمان كردم كه با من همدل و همراه و همدردی ، به مردی با تو پیوستم ندانستم كه نامردی

روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت. هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت. چشم سادگی از لطف زمین می جوشید. خودمانیم زمین این همه نا مرد نداشت

زبيم و رنج نامردي دگر دردي نميبينم
مزن لاف مروت را كه من مردي نميبينم
منم آن چوب سرگردان به ساحل ميرسم زيرا
درون موج درياها عقب گردي نميبينم

صد سال در بیابان آواره شوی / به از آن است که در خانه محتاج نامردان شو

نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت
تیكه ای بودی از دلم گندیدی و بریدمت


چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار نامرديش
همه وجودت له شده ....

به نامردی نامردان قسم خوردم
که نامردی کنم در حق نامردان
آهاي رفيق نامرد يه روز ميشي پشيمون
پشيموني چه سودت وقتي بموني دلخون

زمـین گرمـم کـمته تو که میگفـتی من سـرم کـی مـیشه اون گلوتوبا دشنه نامردی بدرم
ای نا رفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی . سلام پر مهرت را باور کنم.یا پاشیدن زهر نا مرديت را خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود


من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی

ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم . . .

من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن / هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!

نفرين به توي نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درامدی. نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد
نميبخشمت


کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده

باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست
به نامرداني چون تو ديگر دل نخواهم بست

همه از مرگ مي ترسن ما از رفيق نامرد
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نا رفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی . سلام پر مهرت را باور کنم.یا پاشیدن زهر نا مرديت را
خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد، منافق میسازد، عوام فریب آنرا شایع میکند و عامی می پذیرد.
دکتر شریعتی
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز


LOVE
به كودكي گفتند عشق چيست؟گفت بازي. به نوجواني گفتند عشق چيست؟گفت رفيق بازي.
به پيرمردي گفتند عشق چيست؟گفت عمر.
به عاشقي گفتند عشق چيست؟
چيزي نگفت... آهي كشيد و سخت گريست
به كوه گفتم عشق چيست؟
لرزيد
به ابر گفتم عشق چيست؟
باريد
به باد گفتم عشق چيست؟
ورزيد
به پروانه گفتم عشق چيست؟
ناليد
به گل گفتم عشق چيست؟
پرپر شد


به انسان گفتم عشق چيست
اشك از ديدگاهش جاري شد و گفت ديوانگي ست

 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
كسي يه روزي مياد يه روزي ميره، يكي با دلش ميره، يكي با پاهاش، ولي مواظب باش كسي با پاهاي خودش از دلت نره
 
بالا