زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام مهسا جان :gol:

الان چرا واسه من جان رو به کار بردی اما افسون رو جون ؟ :surprised:
:razz:
نمیدونم افشین جوووون!!!:gol:
:wallbash:
سر درد من عصبیه !

امروز اعصابم خط خطی بود !

به پوچی رسیدم ! :w22:
چرا؟؟
افشینم...:cry:
:cry:


از این به بعد هر چی گربه ببینم ، میسوزونم !
:surprised:نهههههه
نکن اینکارو...من عاشق گربه ام!!
گوسفند و مرغ رو با گنجشک مقایسه میکنی ؟ :surprised:



دوستان شبتون بخیر ! :gol:
آخه چرا رفتییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





















سلام وحید...
 

pesaretehroni

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چرا امشب حالت خوب نیست الهی دشمنات بمیرن
نیاز به رسید نیست همین برگه را امضاء کنی کافی هست:razz:
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
Flashback
Memories punish me once again
Sometimes I remember all the pain
that I have seen.
Sometimes I wonder what might

have been...!
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماشالا تو خدافظیو شب بخیر گفتن خیلی فعالی!!!

خوب بخوابی...
برو بخواب!!


سلام الهام جان :gol:
من یه سوالی برام پیش اومد! :surprised:

میگم شما ساعت 5 صبح برای نماز بیدار شدید بعد از نماز یه سر اومدید تالار یا
بیدار بودید به نماز صبح که رسیدید از تالار به رختخواب رجعت کردید؟؟؟؟
:surprised:
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
حالا که بازار سلام داغه منم یه سلام عرض کنم
...

سلام عرض میکنم
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
یه جمله نغز از زبان زهرا:

روزی، همراه با دوستی در صحرای موجاوه قدم می زديم كه چيزی را ديديم که در افق می درخشد. هر چند راهمان سمت ديگر بود، اما مسيرمان را عوض كرديم تا ببينيم آن درخشش از چيست. به زحمت و مدت زيادی، در زير آفتابی كه مدام گرمتر می شد، راه رفتيم و تنها هنگامی كه به آن رسيديم، فهميديم چيست. يك بطری خالی!! خسته و عصبی قصد بازگشت كرديم، ولی چون هم توان نداشتيم و هم صحرا بسيار گرمتر شده بود، تصميم گرفتيم قيد مسير اولمان را بزنيم. با خودم فكر كردم: چندبار به خاطر درخشش كاذب در راهی ديگر، از پيمودن راه خود بازمانده ايم ؟
!!!...
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه جمله نغز از زبان زهرا:

روزی، همراه با دوستی در صحرای موجاوه قدم می زديم كه چيزی را ديديم که در افق می درخشد. هر چند راهمان سمت ديگر بود، اما مسيرمان را عوض كرديم تا ببينيم آن درخشش از چيست. به زحمت و مدت زيادی، در زير آفتابی كه مدام گرمتر می شد، راه رفتيم و تنها هنگامی كه به آن رسيديم، فهميديم چيست. يك بطری خالی!! خسته و عصبی قصد بازگشت كرديم، ولی چون هم توان نداشتيم و هم صحرا بسيار گرمتر شده بود، تصميم گرفتيم قيد مسير اولمان را بزنيم. با خودم فكر كردم: چندبار به خاطر درخشش كاذب در راهی ديگر، از پيمودن راه خود بازمانده ايم ؟
!!!...

روحش شاد! :)
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
سلام حمید، دلمون ترکید بابا کجایی؟ امروز چه سوت و کوره!
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر مسعود مامان نیستش؟؟؟؟؟؟

حمید بچم کجاست؟؟؟
 
بالا