زندگینامه شهید مرحمت بالازاده فهمیده آذربایجان

simin sh

عضو جدید


زندگی نامه شهید


نام : مرحمت
نام خانوادگی : بالازاده

نام پدر : حضرتقلی

تاریخ تولد : 17/3/1349

تحصیلات : دانش آموز

تاریخ شهادت : 21/12/1363

محل شهادت : جزایر جنوب

عملیات : بدر


مرحمت 13 ساله


آن روز سراسيمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان كم سن و سال اردبيلي،به پدر و مادرش گفته بود كار مهمي پيش آمده كه بايد به تهران برود اما نگفته بود چه كاري؟وقتي با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت بي درنگ راهي تهران شد.شنيده بود بايد به خيابان پاستور برود. هرطور بود وارد ساختمان رياست جهموري شد. مي گفت بايد حتماً رئيس جمهور را ببيند. كار آساني نبود با پادرمياني اين و آن ، بيرون ساختمان رياست جمهوري منتظر ماند. آن روزها آقا (حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي( مدظله العالي )) رئيس جمهور بود.وقتي آقا براي رفتن به مراسمي از ساختمان بيرون آمد، مرحمت بالازاده، خودش را به او رساند
تـــلاش محافظان نتيجه اي نداشت. چون آقا بااشاره اجازه داده بود. مرحمت13 ساله، با لهجه شيرين آذري و شايد هم به زبان آذري گفت: آقا يك خواهش داشتم، آقا با مهرباني حالش را پرسيد و نامش را و بعد فرمود: خب ! چه خواهشي پسرم ؟ مرحمت كه هيجان زده بود آب دهانش را قورت داد نفس عميقي كشيد و گفت:آقا خواهش مي كنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد كه ديگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! آقا شايد با تعجب پرسيد: چرا فرزندم؟ و مرحمت كه حالا بغضش تركيده بود و هق هق گريه امانش نمي داد با كلماتي بريده بريده گفت:آقا! حضرت قاسم(ع) هم مثل من 13 ساله بود كه امام حسين (ع) به او اجازه ميدان داد و لي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمي دهد به جبهه بروم.مي گويد 13 ساله ها را به جبهه نمي فرستيم.
مرحمت بالازاده به اردبيل بازگشت، اما بر خلاف ديروز كه از اردبيل به تهران مي رفت دلگرفته و غمزده نبود از خوشحالي در پوست نمي گنجيد دلش براي اين كه زودتر برسد پر مي كشيد كاش اتوبوس هم پر داشت مثل هواپيما...مرحمت بالازاده با نشان دادن مجوز آقا وارد تيپ عاشورا شد- چه نام با مسمايي- شجاعت و درايت را باهم داشت و همه در حيرت ، كه اين خصلت همه در يك نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است.برو بچه هاي تيپ عاشورا چهره مهربان وجدي مرحمت را از ياد نمي برند بيشتر اوقات كنار فرمانده خود شهيد مهدي باكري ديده مي شد.روز21 اسفند 1363 در عمليات بدر در جزيره مجنون شهيد شد. آقا مهدي باكري هم در همان عمليات به شهادت رسيد و...

روحش شاد و يادش گرامي باد


خاطره ای از مرحمت

مرحمت در يكي از عمليات ها كه در حال برگشت به موقعيت خودشان بود، با نيروهاي دشمن مواجه مي شود و اين در حالي بوده است كه آن شهيد قهرمان اسلحه اي هم در اختيار نداشته است، ولي ناگهان متوجه شيئي مي شود و آن را بر مي دارد و به عربي مي گويد: "قف" يعني "ايست" آنها از ترس و وحشت تسليم او مي شوند و مرحمت در تاريكي شب آنها را به مقر مي آورد.
افسر عراقي دستگير شده به فرمانده ايراني مي گويد: "مي خواهم از شما يك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چريكي ديده ام ولي تابحال اسلحه اي كه سرباز شما بدست داشت را نديده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشويي رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر مي شود كه به زمين افتاده و آن را بر مي دارد و عراقيها هم از خوفي كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه اي پيشرفته مي بينند و مرحمت براي اينكه نيروهاي دشمن را خوار و ذليل نشان بدهد، به جاي اينكه اگزوز را بياورد آفتابه را مي آورد و مي گويد "من با اين اسلحه شما را اسير گرفته ام" اين حرف باعث انفجار خنده در بين رزمندگان اسلام و باعث شرمساري نيروهاي عراقي مي شود
وصیتنامه شهید مرحمت بالازاده

لشکر عاشورا /گردان علی اکبر/ تاریخ شهادت :۲۱/۱۲/۱۳۶۳

به نام خداوند بخشنده مهربان

از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.

آری ای ملت غیور شهید پرور ایران درود بر شما، درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود برشما ای ملت ایران، ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و ای پدر و مادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید. ای پدر و مادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.

و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.






 

jahan pahlevan

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنده باد ایران و زنده باد پله های ترقی ایران که پیکر امثال این شهید 13 ساله بوده.........
خدای یا کمک کن،ما که نتوانستیم برای ایران قاسم ها باشیم حداقل به ما رحم کن تا بتوانیم علی اکبری به دیدارت بیاییم یا زین العابدینی زندگی کنیم یا حری به آستانت باز گردیم..........
کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
 

simin sh

عضو جدید
ممنون از اینکه ایشون رو انتخاب کردید
اتفاقا قصد داشتم خاطرات ایشون رو بذارم
وقتی خوندم چه جوری از اقا اجازه گرفتن تا بیان جبهه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
ممنونم
خواهش میکنم
واقعا تاثیر گذاره
 

Similar threads

بالا