رد پای احساس ...

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
صدای قــلــــب نیست ...
صدای پای تو است كه شب ها در سینه ام می دوی ....!!
كافیست كمی خسته شوی .....
كافیست كمی بایستی ....!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
ای عشق ای آزادی...
دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم
بازیچه تحجر و تزویر می شویم

آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون تو تعزیر می شویم

فواره رها شده مصداق سعی ماست
پا می شویم و باز زمینگیر می شویم

قد راست می کنیم برای صعود و باز
از ارتفاع خویش سرازیر می شویم

امروز عقده دلمان باز می شود
فردا دوباره بغض گلوگیر می شویم

*

ما قله های مرتفع فتح ناپذیر
با سادگی به دست تو تسخیر می شویم

ای عشق ای کرامت گسترده ای که ما
در پهنه زلال تو تطهیر می شویم

گرچه به اتهام تو تعزیر می کنند
گر چه به جرم نام تو تکفیر می شویم

اما بی آفتاب حضور همیشه ات
مصداق بیت مختصر زیر می شویم:

یا در هجوم حادثه بر باد می رویم
یا روبروی آینه ها پیر می شویم
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين ديگه بار آخره دارم باهات حرف ميزنم
خداحافظ نا مهربون ميخوام ازت دل بكنم
سخته ولي من ميتونم سخته ولي من ميتونم
اين جمله رو اينقد ميگم تا كه
فراموشت كنم ا

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نــه صدایش را " نــازک " میکــرد ..
و نــه دستــانش را " آردی "
از کجــا بایــد به گرگ بودنش شک میکــردم!!!



 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز یک شب

من و چشمان تو از آن کوچه گذشتیم

غرق مهتاب و شباهنگ باز یک شهر و دلتنگی

من و چشمان تو یک عمر به این راه نشسته

همه عمق شب از قصه ی ما خسته ی خسته

همه مبهوت از این چشم نبسته

من به یادت به تن ماه خزیدم

همه عشق جهان را به فلک رفتم و دیدم

تو نگاهت همه جا خیره به دریا

همه هستی تو غرقه ی رویا

باید اندوه تو در حادثه می مرد

آه ! اما دل من لحظه آخر غم چشمان تو را خورد

با هم اندوه کشان در شب تاریک گذشتیم

تا سحر پر زده رفتیم

تو مرا عشق نخواندی و در این حادثه ماندی

من از وسوسه ها سیر زندگی گنگ و زمان دیر

دل من پر زد و از عشق تو خندید

گل شب بو همه عطرش به تو خوب تراوید

آسمان شور مرا دید و تو آنشب به تنم وسوسه دادی

تن مدهوش پر از باده ی شادی بعد از آن زمزمه کردیم


"
که تو صیادی و من اهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم"

حذر از عشق ندانم .....
 
آخرین ویرایش:

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
سرنوشت بدیه اول جاتو ازم گرفت

صبح فرداش دیدم رد پاتو ازم گرفت
تا میخواستم به چشما روشنت نگاه کنم
مال دیگری شدی و چشاتو ازم گرفت
تورو جادو کرد یکی با یه چیزی مثل طلسم
اثرش زید بودو خنده هاتو ازم گرفت
تو با من حرف می زدی نگات جای دیگه بود
خدا لعنتش کنه،اون نگاتو ازم گرفت
لحظات یه وقتایی مال دوتامون میشدن
اون حسود،اون ددو سه تا لحظا هاتو ازم گرفت
خیلی وقته سختمه دیگه تنفس بکنم
یه جور عجیبی انگار هواتو ازم گرفت
خدا دوست نداشت بیام پیشت کناره تو باشم
باورت نمیشه حس دعاتو ازم گرفت
دست روزگار چقدر با منو ارزوم بده
لحن فیروزه ای ساغراتو ازم گرفت...گرفت...گرفت
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
مهربونم میونت با بارون چطوره؟؟؟تا حالا به بارون فکر کردی که چه کارایی میتونه بکنه.
یه روزی رو یادم میاد که داشتم تنهای تنها،بی هیچ فکرو احساسی تو خیابون تنهای دلم قدم میزدم.کم کم قطرات خیس روی گونه هام نشست اولش کمی سرد بود و لرزه به جونم افتاد،ولی بعد یواش یواش گرم شد.تا اومدم به خودم بجنبم،دل شیطونم به من دل بستو ماشدیم دلداده هم.
دست دلمو گرفتمو کشیدم طرف خودم.میدونی با یه نگاه هزار تا حرف با من زد.
دیدم من که دل شکستم چرا دوباره کاری کنم که دل ای بینوا هم بشکنه.پس همدمش شدم تو اون خیابون های تاریک.
اسمون یه دفعه رعد و برق بلندی زدو توی برق نگاه دل شکست.صداش گوشامونو کر کرد و یه دفعه انگار که همه تو اسمون به گریه افتادن از این همه بی توجهی و بی احساسی ما دوتا.
یه دفعه اونقدر بارون تند شد که تا چشم باز کردیم دیدی م که یک موج بزرگ داره به ما نزدیک میشه انگار که نفرت و کینه ای از ما به دل داشته باشه.
دست دلو گرفتمو کشیدمش سمت خودم تا سیل رد بشه،ولی اونقدر بی رحم بود که دست دلو از دست من جدا کرد و انو با خودش برد.تنها چیزی که از اون به یادم مونده اخرین نگاه دل به من بود که با بغض رد شد.دیگه هیچ وقت بابارون هم قدم نمیشم
میترسم دوباره به دلی یا به کسی دل ببندمو بارون ناراحت بشه دلمو بشکنو برداره با خودش ببره.
اره عزیزم،اره مهربونم،اره قشنگم،دیگه زیر بارون به من نزدیک نشو.
اخه دیگه طاقت ندارم دوباره از دستت بدم.
بخدا دیگه طاقتشو ندارم........
ندارم.
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیادش باده می نوشم ٬که با دردش هم آغوشم
به یک جرعه به صد جرعه٬نشد دردش فراموشم

بگو ای مهربان ساقی٬به اون نامهربون یارم
به حق حرمت مستی ٬ بیاد امشب به دیدارم


بیا ای سوته دل ساقی٬به مستی بی ملالم کن
خدایا امشب این می را حلالم کن٬حلالم کن


غریبی مونده تنهایم٬ازاین غربت دلم تنگه
بیا ساقی پناهم ده که سقف آسمون سنگه

مبادا ای رفیق امشب٬نگیری ساغرازساقی
نمی دونی چه کوتاه٬شب مستی ومشتاقی


خدایا دردعشق امشب ٬تو قلبم آشیون داره
به می محتاج محتاجم٬که می درمون هر درد
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
گفتند حکم ؟ ورق دست گرفتیم و خندیدیم

قرار شد حکم آفتابگردان باشد.تمام سر ها دست خورشید بود

زمین دست از ما گرفت ... دو به دو،دل دادیم...

آسمان ، آس ِ مان را برید

دو به تک ... باختیم

بازی روبروی چشم های تو،عاقبت ندارد...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته ی خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوست‌ام داشته باش

از رفتن بمان

دست‌ات را به من بده

که در امتداد ِ دستان‌ات

بندری است برای آرامش!
 

آتيش

عضو جدید
عشق...تحقیری ست...که به اندازه ی یک آغوش...کوچک می کند ابعاد تورا !!...
 

آتيش

عضو جدید
سرگـــردانــــم؛
شمـــا مـــردی را نـــدیـــده ایــــد
بلنــد بــــالا
بــــا کیفــی سنــگین بـــردوش
و تـــلفن همــراهـــی در دستــــــــ
کـــه حواسش جمـــع زنـــدگی نیست؟
شمـــا مردی را نــــدیــــده ایـــد؟
کــــه مـــوهـــای پیشـــانـی اش کمـی خلـوت استــــــــــــ
و در شلوغـی هــا
ازکنـــار خـــودش مـــی گـــذرد؟
مــــردی بــــا چشمـــانـــی نـــافـــذ
کــــه در عـمق خیـــابــــان هــــای شب
سیگــــار مـــی کشـــد
تنهـــای تنهـــا؟
شمـــــا مـــردی را نـدیـده ایـد
کــــه سـر مـن
روی شـــانــــه هــــایش
جــــا مــــانــــده بــــاشد؟
 

آتيش

عضو جدید
گاه می اندیشم
خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر ِ مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
... ... ... شانه بالا زدنت را ،
ــ بی قید ــ
و تکان دادن ِ دستت که ،
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن ِ سر را که ،
ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟
ــ افسوس !
کاشکی می دیدم !

من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
جنگل ِ جان ِ مرا
آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »
 

آتيش

عضو جدید
تحقیر می شوم... زنجیر می شوم... در بند میشوم... من هیچ می شوم... که چرا با وجود من عطر وجود تو را ،دیگری چشید..!
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهے فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیرے ...

گوشه ترین گوشه اے ڪه مے شناسے بنشینے

و" فقط" نگاه ڪُنے...

چقدر دلت برای یڪ "خیالـ ِ راحتـ " تنگ مے شود
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
از این شب های بی پایان،


چه می خواهم به جز باران


که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم


نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم


و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...


به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،


دریغ از لکه ای ابری که باران را


به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند


نه همدردی،


نه دلسوزی،


نه حتی یاد دیروزی...


هوا تلخ و هوس شیرین


به یاد آنهمه شبگردی دیرین،


میان کوچه های سرد پاییزی


تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن


که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم


ببار امشب!


من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.


ببار امشب


که تنها آرزوی پاک این دفتر


گل سرخی شود روزی!



ودیگر من نمی خواهم از این دنیا


نه همدردی،


نه دلسوزی،


فقط یک چیز می خواهم!


و آن شعری


به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...


 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهرباني نقش هر نقاش نيست
هر که نقشي را کشيد نقاش نيست
نقش را نقاش معنا ميدهد
مهرباني نقش يار است
حيف که يار نقاش نيست
 

TELLI

عضو جدید
و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر ...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا