hodhod_Bala
عضو جدید
چکيده: اگر چه زيربناي توليد، نگهداري و نشر دانش، يادگيري است اما هدايت دانش و يادگيري در چارچوب راهبردهاي آموزشي ميسر مي شود. اين مقاله با تحليل يادگيري دانش، تبيين فرضيات،و موانع يادگيري به بررسي نگرش هاي فکري نظريه هاي يادگيري، انواع و سطوح يادگيري مي پردازد. دستاورد اين مطالعات در تدوين راهبردهاي آموزشي اشاعه مديريت دانش جلوه گر مي شود. در اين مقاله، شناخت تعاملات مؤلفه هاي يادگيري منجر به ارائه رويکرد سيستمي يادگيري و تنظيم رويکرد نشر دانش ضمني به دانش آشکار شده است. راهبردهاي آموزشي، نقشه هدايت برنامه ها و تنظيم الگوي راهبري اهداف آموزشي است. طرح و نقشه آموزش هر چند بايد بر پايه نياز سنجي آموزشي و شناخت ميزان يادگيري و توانمندي خلاقيت فردي و سازماني تنظيم و ترسيم شود، اما راهبردهاي کسب و کار پايه هاي محتوي و عناوين برنامه هاي آموزشي را شکل مي دهند. مباحث مقاله را مي توان به مثابه مدل راهبردي برنامه هاي آموزشي و يادگيري در مسير نشر و اشاعه مديريت دانش در سطح سازمان مورد استفاده قرار مي گيرد.
واژه هاي کليدي: يادگيري و دانش؛ راهبردهاي آموزشي؛ فرضيات يادگيري؛ انواع، فرايند و سطوح يادگيري.
مقدمه
مديريت دانش به مثابه راهبرد کليدي براي دستيابي به موفقيت و بقاي سازماني در محيط پُررقابت و غير قابل پيش بيني عصر حاضر توجه بسياري را به خود جلب کرده است. اگر افراد قابليت يادگيري استفاده خلاقانه از دانش را در سازمانها دارا باشند، به الگوي جديد تفکر دست مي يابند که مي توانند به تعريف مجدد امور و شيوه انجام آنها بپردازند، لذا مديريت دانش بايد چشم انداز و ابزارهاي يادگيري را هم داشته باشد؛ در عين حال، نظام مديريت دانشي که بخوبي طراحي و استقرار يافته باشد مي تواند فايده و سودآوري پايداري براي سازمانها و حتي افراد به ارمغان آورد (Firestone & McElroy, 2003; Liu et als, 2005).
هدف اين مقاله، بررسي مفهوم يادگيري و تدوين راهبردهاي آموزشي براي ايجاد و پرورش قابليتهاي يادگيري در راستاي استقرار مديريت دانش است. از اين طريق مي توان به طراحي نيازمنديها و برنامه هاي آموزشي و توسعه نظام مديريت دانش دست يافت.
هدف ديگر مقاله بررسي ابعاد يادگيري و تدوين راهبردهاي آموزشي در نيازسنجي و طراحي برنامه هاي آموزشي براي تعميق يادگيري و ايجاد فضاي کاربردي است. اين راهکارها با ارتقاي سطح يادگيري و تغيير رفتارهاي مورد انتظار،موجب تسهيل استقرار نظام مديريت دانش مي شود.
يادگيري و دانش
مسئله مهم در يادگيري اين است که يادگيري سازماني به حدي در سازمانها ناديده گرفته شده که صرفاً يادگيري آنها متکي بر يادگيري فردي است. از آنجا که يادگيري فردي در ارتباط با سطح ادراک، تعهد سازماني و دلبستگي به کار تبيين مي شود، اين نوع يادگيري مانند مجموعه جزاير جدا از هم جلوه مي کنند که تعامل ميان آنها بسيار ضعيف است و انتقال تجربه ميان کارکنان روان نيست. گاهي سازمانها فاقد قضاوت جمعي، شعور، ادراک و ساختار بازخوردي جلوه مي کنند؛ اين سازمانها از بازتاب رفتارهاي مشتريان خود به علت فقدان ساختار بازخوردي، يادگيري ندارند. احساس، فهم و تعريف مشکل و پيداکردن راه حل از ديگر مسائل پيش روي سازمانها است. پيامد اين کاستيها، طولاني شدن فرايند کارها و بالارفتن سطح مخارج و آزار ارباب رجوع است. مديريت دانش مي تواند خلاءهاي اطلاعات، تجربيات، قضاوتها و پيداکردن راه حلها را با يکپارچه نمودن سازمان (ارتباطات، هماهنگي، نظارت و کنترل) پُر کند.
يادگيري در سازمانها، فرايندي پيچيده و چند سطحي است. چالش پيش روي، ترسيم نحوة پرورش قابليتهاي محوري يادگيري اعضاي سازمان و مشارکت در يادگيري ديگران است.
سازمان يادگيرنده، سازماني است که مي داند چگونه از دانش استفاده کند و به کارکنان خود فرصت و ابزارهاي ايجاد و به کارگيري دانش را مي دهد. سازمان يادگيرنده، دانش را خلق کرده و در نحوه انجام کارها و تجربه، به کار مي گيرد، رفتار خود را اصلاح مي کند تا با تغييرات منطبق شود . بدين ترتيب، خلق و به کارگيري دانش جديد براي رشد و يادگيري مداوم در چرخة بي پايان ميسر مي شود.
راهبردهاي پيشنهادي مقاله، دستاوردهاي زير را به ارمغان مي آورد: تقويت فرايند بازتابها، توليد و انتقال دانش، بهره گيري از تجربه براي حل مسائل، فعاليتهاي گفتاري از نوع فعاليتهاي تيمي و تعامل گرا، تدوين مدل رفتاري فرد و چارچوبهاي تفکر سيستمي. اين دستاوردها، راهبردهاي مهمي براي طراحي رويدادها و تجربيات آموزشي ارائه مي دهند. راهبردهاي آموزشي مقاله، توازن ميان هدفهاي ساختاري، فرهنگي و مديريتي را به منظور پرورش توانمنديهاي يادگيري کارکنان بوجود مي آورد. از آنجا که دانش از توانمندهاي سازنده تلقي مي شود مي تواند مبناي تعريف تقريباً تمامي ارزشها قرار گيرد.
ـ بديد از دانش او را کليد
بداني که دانش نيايد به بن چو ديداريابي بشاخ سخن
سخن هر چه گويم همه گفته اند (فردوسي)
ـ فرد بيخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستي را بنه (عنصري)
در سازمانها، موضوع مديريت بر دانش توجه بسياري از متخصصان و محققان را به خود جلب کرده است. روندهاي جديد جهاني سازي، سازمانهاي مجازي، همگرايي محصولات و خدمات ، پيشرفتهاي فنآوري و انفجار دانش تاکيد بر ضروري بودن استقرار مديريت دانش است.
مديريت دانش مشتمل بر روشها و راه حلهايي است که سازمان را قادر مي سازد دارائيهاي دانشي خود را کسب و ساماندهي کرده و بر ارزش آن بيافزايد. مديريت دانش رويکرد دستيابي به سازمان يادگيرنده و بالنده است. سازماني يادگيرنده است که اعضايش دانش را کسب، تسهيم و توليد کنند يا آن را در فرايند تصميم گيريها بکار برند (Christensen and Bang, 2003).
مديريت دانش، فرايند شناسايي و توسعه اندوخته ها و دارائيهاي علمي و فني سازماني براي کسب منافع بيشتر سازمان و مشتريان آن است. بنابراين، مديريت دانش، فرايند توسعه مجموعه دانش و آگاهيهاي سازمان به منظور کسب منافع بلند مدت در حوزه تجارت است. اساس و مبناي مديريت دانش، راهبرد تجارت است که خود، نيازمند طراحي فرايندهاي دانش گرا و توسعه ساختارهاي منطقي است. دانش، تنها منبع مطمئن مزيت رقابتي پايدار است (McElroy, 2003; Campos & Sanchez, 2003).
براساس فلسفه سازمان يادگيرنده، اعضا، خود و ديگران را بزرگسالاني تلقي مي کنند که تمايل به پذيرش مسئوليت عملکرد در برابر ديگران دارند و از ديگران نيز همين انتظار را دارند.
از ارزشهاي بنيادي سازمانهاي يادگيرنده، فرهنگ آن است که بهبود مستمر را حايز اهميت دانسته و به پرورش و بالندگي آن همت گمارده است.
مديريت دانش از اين روي موضوع بسيار مهمي است که با ارزشمندترين دارايي يک شرکت، يعني با سرمايه فکري و راههاي غني سازي آن سروکار دارد.
به از گنج دانش به گيتي کجاست کرا گنج دانش بود پادشاست (اسدي)
اغلب بيش از حد بر نقش فنآوري اطلاعات در مديريت دانش تأکيد مي شود اما فناوري اطلاعات ابزار تسهيل گر استقرار و بهره گيري مديريت دانش تلقي مي شود. اگر چه نظام مديريت دانش در سطح شگفت انگيز تدوين، تنظيم و استقرار يافته است اما اگر افراد مهارت و توانايي استفاده خلاقانه از دانش را در فعاليتهايي نظير نوآوري در محصول و نوآوري در فرايند نداشته باشند، دانش سودآوري پايداري بوجود نخواهد آورد؛ هر چند تاکنون توجه کافي به اين نکته بنيادي نشده است ليکن يکي از مباحث مهم مديريت در پيشينه دانش، پرورش قابليتهاي يادگيري در افراد است. يادگيري، کليد نفوذ به دارائيهاي دانشي و به تبع آن افزايش سرمايه فکري است. مديريت دانش چشم انداز و ابزارهاي يادگيري را در خود نهادينه کرده است. يادگيري، نتيجه يکپارچگي دانش است و خود يک مهارت شخصي به حساب مي آيد.
يادگيري و پرورش توانمنديهاي محوري
نظر به اينکه يادگيري کوششي آگاهانه از طرف سازمان براي حفظ قدرت رقابت بر مبناي بهره وري و ابداع در محيطهاي نامعلوم تلقي مي شوداما بهبود کيفيت تصميمهاي سازمان را به همراه دارد. سازمانها براي دستيابي و حفظ مزيت رقابتي نيازمند پويايي در عرصه هاي پرورش توانمنديهاي محوري يادگيري فردي و سازماني هستند. سنگيني بار پرورش توانمنديها بر دوش مديران است تا قدرت آمادگي و پاسخگويي به تغييرات اجتماعي و فني داشته باشند. قابليت ها ، مجموعه اي از مهارتها و فنآوريها است که سازمان را قادر به ايجاد منافع خاص براي مشتريان مي کند. اين قابليت بيش از يک مهارت يا فنآوري مجرد است، بلکه شبکه اي از مهارتهاي فردي و واحدهاي سازماني ترسيم مي شود. قابليتها ريشه در دانش جمعي سازمان دارد و جلوه اي از منابع سازمان است. اين نوع قابليت بر ارتباط ميان يادگيري،و رقابت پذيري تأکيد مي ورزد (Wong & Aspinwall, 2004; Massingham, 2004).
تيم مديريت ارشد بايد نگرش مثبت به عدم اطمينان آينده را براي ايجاد قابليت ها به وجود آورد. اعضاي سازمان بايد بر نحوه دستيابي به قابليت ها آگاهي يابند. براي تنظيم مسير و هدفهاي بلند مدت سازمان در نيل به قابليت هاي متمايز بايد برنامه ريزي کرد. برنامه ريزي بر مبناي راهبردها بخش جدايي ناپذيري دستيابي به هدفهاي بلند مدت سازمان است. در بطن اين برنامه ريزي يادگيري نهفته است. راهبردهاي اجرايي سازمان نيز بر جوهره يادگيري قرار گرفته است. سازمانها بايد به آن سطح از توانمندي دست يافته باشند تا بنا به ضرورت و در زمان معين، قابليتهاي اصلي خود را تغيير دهند و قدرت پاسخگويي سريع به تغييرات محيطي از خود بروز دهند. توانمندي پاسخگويي سريع يکي از مزيتهاي رقابتي است که از مدلي ويژه تبعيت مي کند که بستر آن را يادگيري شکل مي دهد (Campos & Sanchez, 2003).
انسانها از ميان تمام موجودات،تنها موجودي هستند که توانمندي يادگيري بالا و هوشمندانه دارند. دارائيهاي غيرمحسوس (ضمني) دانش، مهارتها و تجارب انباشته شده که قدرت رقابتي يک سازمان را مشخص مي کند در درون کارکنان آن قرار دارند. در اين وضعيت است که تدوين راهبرد رشدو تعالي سازمان و فرآورده ها ضروري است. افراد، سازمان را ايجاد و آن را با محيط سازگار مي کنند و اين کار تنها از طريق يادگيري امکان پذير است (Wong and Aspinwall, 2004).
يادگيري و سازمان يادگيرنده
اگر چه سازمان يادگيرنده، صرفاً يک مفهوم است،اما راهبردي تلقي مي شود که بر پايه منابع انساني قرار داشته و نيازمند حمايت مؤثر گروه مديران سازمان است. يادگيري مي تواند هم در سطح شخصي و هم در سطح سازماني وقوع يابد. اين مفهوم در سطح شخصي با پژوهندگان مختلف و با ديدگاه هاي نظري متنوع به دليل پيچيدگي فرايند يادگيري، متفاوت عمل مي کند. رفتار گرايان يادگيري را تغيير رفتار مي دانند و معتقدند اگر يادگيري منجر به تغيير رفتار شد، يادگيري صورت گرفته است. مطابق ديدگاه رفتارگرايان محيط اولين عامل براي يادگيري است. در اين ديدگاه، وقايع محيط بر رفتار تأثير مي گذارند. در ديدگاه علوم شناختي، يادگيري برحسب تغييرات در فرايندهاي شناخت که همان فعاليتهاي داخلي ذهن است تعريف مي شود و در رفتار نمود پيدا کند. اين نظريه بر عمليات ذهني يادگيران تأکيد مي ورزد. براساس ديدگاه علوم شناختي، دانش به طور عيني از طريق مشاهده و احساس، ادراک و تحليل به دست مي آيد 2002; Chawla & Renesh, 1995). (Seny, et al.
جدول 1. نگرشهاي فکري نظريه هاي يادگيري
نگرشهاي فکري نظريه هاي يادگيري ويژگي
رفتارگرايان شرطي سازي کلاسيک
شرطي سازي عامل تأکيد بر فرايند جانشين سازي متحرک؛
تأکيد بر رفتارهاي بازتابي به وسيله محرک فراخوان رفتارهاي غيربازتابي، رفتار به خودي خود برانگيخته است (خودانگيخته) که محرک اوليه ندارد؛
علوم شناختي يادگيري اجتماعي ايفاي نقش عوامل ذهني و عوامل عيني در يادگيري؛
رشد ذهني جمع آوري اطلاعات درباره رفتارها و انديشه هاي انسانها براي شناسايي اعمال و افکار آنها؛
يادگيري گشتالت تشکيل انديشه هاي انسان از ادراکات کلي معني دار بر اثر مجموعه اي از تصاوير ذهني جزيي که از راه تداعي به يکديگر مرتبط مي شوند؛
نمود بينش براثر درک موقعيت يادگيري به صورت يک کل يکپارچه؛
يادگيري معني دار کلامي مجموعه اي از اطلاعات، مفاهيم، اصول و تعميم هاي سازمان يافته از يکي از ريشه هاي دانش؛
فرايند اطلاعاتي يادگيري تشريح تمام فرايندها و مراحل ذهني از لحظه دريافت محرکهاي محيطي (درون داد: حافظه حسي)، تا لحظه دادن پاسخ (برون داد: حافظه کوتاه مدت، و حافظه بلند مدت).
Source: Arggis et al, 1996; Dilla et al, 1996; Chawla et al, 1995; قاسمي، 1382
نگرش فکري تبيين يادگيري،ساختارگرايي در يادگيري است. ديدگاه ساختارگرايي ،يادگيري را فرايند ساختاري تلقي مي کند که در آن فراگيران،به تصويرسازي دروني از دانش مي پردازند. در اين فرايند فرد و جامعه در غني سازي تجارب جايگاه خاص دارند (Bednar et al, 1991, p91). در ديدگاه مذکور، دانش، ساختاري تصور مي شود که اذهان اشخاص آن را مي سازد. در ميان ديدگاه ها و نگرشهاي فکري، ساختارگرايي، برپايه ساختار گرايي اجتماعي است که دانش را از بُعد اجتماعي مي سازد، ديدگاه ساختارگرايي اجتماعي، فرايند يادگيري را در محدوده زمينه و ماهيت موضوع مي بيند و بر فرايند اجتماعي بودن يادگيري تأکيد مي ورزد. يادگيري سازماني ذاتاً پيچيده، مبهم و مملو از چالشهاي مفهومي و روش شناختي است و اشاعه مفهوم يادگيري را براي سازمانها با مشکل روبرو مي کند. مطالعه نظريه هاي يادگيري سازماني از نظريه هايي درباره شناخت و يادگيري فردي نشئت مي گيرد. مصداق اين موارد را مي توان نظرية پردازش اطلاعات يادگيري و نظريه رفتاري شرکت (بنگاه هاي اقتصادي) ذکر کرد.
يادگيري سازماني از دو زاويه، مهم تلقي مي شود. يک زاويه، بُعد شناختي، آگاهي و ادراکي را مطرح مي کند، از اين زاويه، يادگيري عامل تغيير چارچوب باورها و ارزشها شناخته مي شود و ثمره آن مي تواند تغيير و بهبود رفتارهاي مشهود پذير و عملکرد افراد باشد. زاويه ديگر، جنبه هاي احساسي، يقيني، دروني شدن و رفتارگرايانه را مطرح مي کند و بر تغيير فعاليتهاي روزمره، قوانين و سطح انتظارت تأکيد مي ورزد و پاسخهاي سازمان را به مثابه تجربه ارزيابي مي کند. تأمل در بطن يادگيري جاي دارد و اين تأمل است که الگوهاي جديد مي آفريند (Seng et al, 2004; McElroy, 2003).
يادگيري ايجاد تغيير نسبتاً پايدار در رفتارهاي بالقوه يادگيرنده براثر مطالب آموخته شده، ارتقاي سطح آگاهيها و تجربيات فرد و سازمان تعريف مي شود (Arggis et al, 1996). يادگيري موجب تعديل رفتار و بهبود عملکرد مي شود. شناخت فرايندهاي يادگيري، انگيزش يادگيري را بالا مي برد. براي ارتقاي سطوح و ميزان يادگيري بايد انگيزش افراد و سازمان را بالا برد. تناسب يادگيري با انگيزش نظير تناسب شخصيت با انگيزش است. پيش شرطهاي يادگيري را مي توان تغيير مستمر توانايي انسان و تغيير نسبتاً پايدار تجربه در رفتار دانست. مدل شکل 1، اين ساختار را تشريح مي کند.
شکل 1. رويکرد سيستمي يادگيري
...
رويکردهاي آموزشي براي تقويت پايه هاي بازتاب در فرايند يادگيري بشرح زيراند:
1. رويکرد يادگيري از طريق عمل. در اين رويکرد، بازتاب در بطن روش نهفته است. در رويکرد يادگيري از طريق عمل تجربيات يادگيري صرفاً توسط افرادي بوجود مي آيد که بر موارد زير تأکيد مي ورزند. افرادي که بر مسايل واقعي سازمان تأکيد کرده و کار مي کنند رفتار ها را بر آن اساس تنظيم مي نمايند و در حين انجام کار آن را فرا مي گيرند. بازتاب و رفتار (واکنش و کنش) در جريان بهره گيري از برنامه يادگيري از طريق عمل راهکارهاي گوناگون بوجود مي آورد. پرسش و پاسخ در فرايند يادگيري ، اين امکان را بسط مي دهد تا فرصت شناخت بازتاب فرضيات و تغيير آنها بوجود آيد تا ارتباطات جديدي خلق شود (Marquadt, 1999; Revans, 1998).
ـ شبيه سازي. اين رويکرد مبتني بر ميانجي آموزشي است که امکان بهره گيري از راهبردهاي مختلف را براي يادگيرندگان، شناخت بازتاب آنها و يادگيري از بازتابها بوجود مي آورد. شبيه سازي بايد در محيط سازمان باشد، آزمايشهاي دنياي مجازي به تقويت رفتارهاي بازتابي مي پردازد که براي روياروشدن با وقايع دنياي واقعيات ضروريند. براي مثال، براي کاهش هزينه هاي اضافي سازمان، مي توان با استفاده از شبيه سازي جريان فعاليتها، به حذف موارد زائد و سپس به صرفه جويي در هزنيه ها پرداخت.
از آزمايشگاه هاي يادگيري که محيطي نزديک به واقعيت بوجود مي آورند در تعليم خلبانان هواپيماهاي مسافربري استفاده مي شود. چنين محيطهاي آزمايشگاهي يادگيري را هم مي توان براي شناخت بازتاب راهبردهاي پيشنهادي جهت کنترل مخارج، تقويت ارتباطات سازماني و ارزيابي نتايج آنها مورد استفاده قرار داد.
از اين رويکرد آموزشي هم مي توان براي تبيين فرايند ترکيب بندي و آزمون فرضيات درباره علل وقوع مسائل استفاده کرد. از اين رو، از تيم هاي کاري در فرايند بازتاب تفاوتهاي موجود بين انتظارات، نتايج و يادگيري جنبه هاي مهم و پويا بهره گيري مي شود. افراد مي توانند از آنها براي بررسي نيازها و ارزيابي توانمندي مذکور در رويارويي با مسائل استفاده کنند، البته مديران همواره بايد پيش از به اجرا درآوردن راهبردي جديد، همواره بر آزمون و شناخت بازتاب آنها تأکيد کرده و بازخورد آن را در تصميم گيرها نشان دهند.
واژه هاي کليدي: يادگيري و دانش؛ راهبردهاي آموزشي؛ فرضيات يادگيري؛ انواع، فرايند و سطوح يادگيري.
مقدمه
مديريت دانش به مثابه راهبرد کليدي براي دستيابي به موفقيت و بقاي سازماني در محيط پُررقابت و غير قابل پيش بيني عصر حاضر توجه بسياري را به خود جلب کرده است. اگر افراد قابليت يادگيري استفاده خلاقانه از دانش را در سازمانها دارا باشند، به الگوي جديد تفکر دست مي يابند که مي توانند به تعريف مجدد امور و شيوه انجام آنها بپردازند، لذا مديريت دانش بايد چشم انداز و ابزارهاي يادگيري را هم داشته باشد؛ در عين حال، نظام مديريت دانشي که بخوبي طراحي و استقرار يافته باشد مي تواند فايده و سودآوري پايداري براي سازمانها و حتي افراد به ارمغان آورد (Firestone & McElroy, 2003; Liu et als, 2005).
هدف اين مقاله، بررسي مفهوم يادگيري و تدوين راهبردهاي آموزشي براي ايجاد و پرورش قابليتهاي يادگيري در راستاي استقرار مديريت دانش است. از اين طريق مي توان به طراحي نيازمنديها و برنامه هاي آموزشي و توسعه نظام مديريت دانش دست يافت.
هدف ديگر مقاله بررسي ابعاد يادگيري و تدوين راهبردهاي آموزشي در نيازسنجي و طراحي برنامه هاي آموزشي براي تعميق يادگيري و ايجاد فضاي کاربردي است. اين راهکارها با ارتقاي سطح يادگيري و تغيير رفتارهاي مورد انتظار،موجب تسهيل استقرار نظام مديريت دانش مي شود.
يادگيري و دانش
مسئله مهم در يادگيري اين است که يادگيري سازماني به حدي در سازمانها ناديده گرفته شده که صرفاً يادگيري آنها متکي بر يادگيري فردي است. از آنجا که يادگيري فردي در ارتباط با سطح ادراک، تعهد سازماني و دلبستگي به کار تبيين مي شود، اين نوع يادگيري مانند مجموعه جزاير جدا از هم جلوه مي کنند که تعامل ميان آنها بسيار ضعيف است و انتقال تجربه ميان کارکنان روان نيست. گاهي سازمانها فاقد قضاوت جمعي، شعور، ادراک و ساختار بازخوردي جلوه مي کنند؛ اين سازمانها از بازتاب رفتارهاي مشتريان خود به علت فقدان ساختار بازخوردي، يادگيري ندارند. احساس، فهم و تعريف مشکل و پيداکردن راه حل از ديگر مسائل پيش روي سازمانها است. پيامد اين کاستيها، طولاني شدن فرايند کارها و بالارفتن سطح مخارج و آزار ارباب رجوع است. مديريت دانش مي تواند خلاءهاي اطلاعات، تجربيات، قضاوتها و پيداکردن راه حلها را با يکپارچه نمودن سازمان (ارتباطات، هماهنگي، نظارت و کنترل) پُر کند.
يادگيري در سازمانها، فرايندي پيچيده و چند سطحي است. چالش پيش روي، ترسيم نحوة پرورش قابليتهاي محوري يادگيري اعضاي سازمان و مشارکت در يادگيري ديگران است.
سازمان يادگيرنده، سازماني است که مي داند چگونه از دانش استفاده کند و به کارکنان خود فرصت و ابزارهاي ايجاد و به کارگيري دانش را مي دهد. سازمان يادگيرنده، دانش را خلق کرده و در نحوه انجام کارها و تجربه، به کار مي گيرد، رفتار خود را اصلاح مي کند تا با تغييرات منطبق شود . بدين ترتيب، خلق و به کارگيري دانش جديد براي رشد و يادگيري مداوم در چرخة بي پايان ميسر مي شود.
راهبردهاي پيشنهادي مقاله، دستاوردهاي زير را به ارمغان مي آورد: تقويت فرايند بازتابها، توليد و انتقال دانش، بهره گيري از تجربه براي حل مسائل، فعاليتهاي گفتاري از نوع فعاليتهاي تيمي و تعامل گرا، تدوين مدل رفتاري فرد و چارچوبهاي تفکر سيستمي. اين دستاوردها، راهبردهاي مهمي براي طراحي رويدادها و تجربيات آموزشي ارائه مي دهند. راهبردهاي آموزشي مقاله، توازن ميان هدفهاي ساختاري، فرهنگي و مديريتي را به منظور پرورش توانمنديهاي يادگيري کارکنان بوجود مي آورد. از آنجا که دانش از توانمندهاي سازنده تلقي مي شود مي تواند مبناي تعريف تقريباً تمامي ارزشها قرار گيرد.
ـ بديد از دانش او را کليد
بداني که دانش نيايد به بن چو ديداريابي بشاخ سخن
سخن هر چه گويم همه گفته اند (فردوسي)
ـ فرد بيخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستي را بنه (عنصري)
در سازمانها، موضوع مديريت بر دانش توجه بسياري از متخصصان و محققان را به خود جلب کرده است. روندهاي جديد جهاني سازي، سازمانهاي مجازي، همگرايي محصولات و خدمات ، پيشرفتهاي فنآوري و انفجار دانش تاکيد بر ضروري بودن استقرار مديريت دانش است.
مديريت دانش مشتمل بر روشها و راه حلهايي است که سازمان را قادر مي سازد دارائيهاي دانشي خود را کسب و ساماندهي کرده و بر ارزش آن بيافزايد. مديريت دانش رويکرد دستيابي به سازمان يادگيرنده و بالنده است. سازماني يادگيرنده است که اعضايش دانش را کسب، تسهيم و توليد کنند يا آن را در فرايند تصميم گيريها بکار برند (Christensen and Bang, 2003).
مديريت دانش، فرايند شناسايي و توسعه اندوخته ها و دارائيهاي علمي و فني سازماني براي کسب منافع بيشتر سازمان و مشتريان آن است. بنابراين، مديريت دانش، فرايند توسعه مجموعه دانش و آگاهيهاي سازمان به منظور کسب منافع بلند مدت در حوزه تجارت است. اساس و مبناي مديريت دانش، راهبرد تجارت است که خود، نيازمند طراحي فرايندهاي دانش گرا و توسعه ساختارهاي منطقي است. دانش، تنها منبع مطمئن مزيت رقابتي پايدار است (McElroy, 2003; Campos & Sanchez, 2003).
براساس فلسفه سازمان يادگيرنده، اعضا، خود و ديگران را بزرگسالاني تلقي مي کنند که تمايل به پذيرش مسئوليت عملکرد در برابر ديگران دارند و از ديگران نيز همين انتظار را دارند.
از ارزشهاي بنيادي سازمانهاي يادگيرنده، فرهنگ آن است که بهبود مستمر را حايز اهميت دانسته و به پرورش و بالندگي آن همت گمارده است.
مديريت دانش از اين روي موضوع بسيار مهمي است که با ارزشمندترين دارايي يک شرکت، يعني با سرمايه فکري و راههاي غني سازي آن سروکار دارد.
به از گنج دانش به گيتي کجاست کرا گنج دانش بود پادشاست (اسدي)
اغلب بيش از حد بر نقش فنآوري اطلاعات در مديريت دانش تأکيد مي شود اما فناوري اطلاعات ابزار تسهيل گر استقرار و بهره گيري مديريت دانش تلقي مي شود. اگر چه نظام مديريت دانش در سطح شگفت انگيز تدوين، تنظيم و استقرار يافته است اما اگر افراد مهارت و توانايي استفاده خلاقانه از دانش را در فعاليتهايي نظير نوآوري در محصول و نوآوري در فرايند نداشته باشند، دانش سودآوري پايداري بوجود نخواهد آورد؛ هر چند تاکنون توجه کافي به اين نکته بنيادي نشده است ليکن يکي از مباحث مهم مديريت در پيشينه دانش، پرورش قابليتهاي يادگيري در افراد است. يادگيري، کليد نفوذ به دارائيهاي دانشي و به تبع آن افزايش سرمايه فکري است. مديريت دانش چشم انداز و ابزارهاي يادگيري را در خود نهادينه کرده است. يادگيري، نتيجه يکپارچگي دانش است و خود يک مهارت شخصي به حساب مي آيد.
يادگيري و پرورش توانمنديهاي محوري
نظر به اينکه يادگيري کوششي آگاهانه از طرف سازمان براي حفظ قدرت رقابت بر مبناي بهره وري و ابداع در محيطهاي نامعلوم تلقي مي شوداما بهبود کيفيت تصميمهاي سازمان را به همراه دارد. سازمانها براي دستيابي و حفظ مزيت رقابتي نيازمند پويايي در عرصه هاي پرورش توانمنديهاي محوري يادگيري فردي و سازماني هستند. سنگيني بار پرورش توانمنديها بر دوش مديران است تا قدرت آمادگي و پاسخگويي به تغييرات اجتماعي و فني داشته باشند. قابليت ها ، مجموعه اي از مهارتها و فنآوريها است که سازمان را قادر به ايجاد منافع خاص براي مشتريان مي کند. اين قابليت بيش از يک مهارت يا فنآوري مجرد است، بلکه شبکه اي از مهارتهاي فردي و واحدهاي سازماني ترسيم مي شود. قابليتها ريشه در دانش جمعي سازمان دارد و جلوه اي از منابع سازمان است. اين نوع قابليت بر ارتباط ميان يادگيري،و رقابت پذيري تأکيد مي ورزد (Wong & Aspinwall, 2004; Massingham, 2004).
تيم مديريت ارشد بايد نگرش مثبت به عدم اطمينان آينده را براي ايجاد قابليت ها به وجود آورد. اعضاي سازمان بايد بر نحوه دستيابي به قابليت ها آگاهي يابند. براي تنظيم مسير و هدفهاي بلند مدت سازمان در نيل به قابليت هاي متمايز بايد برنامه ريزي کرد. برنامه ريزي بر مبناي راهبردها بخش جدايي ناپذيري دستيابي به هدفهاي بلند مدت سازمان است. در بطن اين برنامه ريزي يادگيري نهفته است. راهبردهاي اجرايي سازمان نيز بر جوهره يادگيري قرار گرفته است. سازمانها بايد به آن سطح از توانمندي دست يافته باشند تا بنا به ضرورت و در زمان معين، قابليتهاي اصلي خود را تغيير دهند و قدرت پاسخگويي سريع به تغييرات محيطي از خود بروز دهند. توانمندي پاسخگويي سريع يکي از مزيتهاي رقابتي است که از مدلي ويژه تبعيت مي کند که بستر آن را يادگيري شکل مي دهد (Campos & Sanchez, 2003).
انسانها از ميان تمام موجودات،تنها موجودي هستند که توانمندي يادگيري بالا و هوشمندانه دارند. دارائيهاي غيرمحسوس (ضمني) دانش، مهارتها و تجارب انباشته شده که قدرت رقابتي يک سازمان را مشخص مي کند در درون کارکنان آن قرار دارند. در اين وضعيت است که تدوين راهبرد رشدو تعالي سازمان و فرآورده ها ضروري است. افراد، سازمان را ايجاد و آن را با محيط سازگار مي کنند و اين کار تنها از طريق يادگيري امکان پذير است (Wong and Aspinwall, 2004).
يادگيري و سازمان يادگيرنده
اگر چه سازمان يادگيرنده، صرفاً يک مفهوم است،اما راهبردي تلقي مي شود که بر پايه منابع انساني قرار داشته و نيازمند حمايت مؤثر گروه مديران سازمان است. يادگيري مي تواند هم در سطح شخصي و هم در سطح سازماني وقوع يابد. اين مفهوم در سطح شخصي با پژوهندگان مختلف و با ديدگاه هاي نظري متنوع به دليل پيچيدگي فرايند يادگيري، متفاوت عمل مي کند. رفتار گرايان يادگيري را تغيير رفتار مي دانند و معتقدند اگر يادگيري منجر به تغيير رفتار شد، يادگيري صورت گرفته است. مطابق ديدگاه رفتارگرايان محيط اولين عامل براي يادگيري است. در اين ديدگاه، وقايع محيط بر رفتار تأثير مي گذارند. در ديدگاه علوم شناختي، يادگيري برحسب تغييرات در فرايندهاي شناخت که همان فعاليتهاي داخلي ذهن است تعريف مي شود و در رفتار نمود پيدا کند. اين نظريه بر عمليات ذهني يادگيران تأکيد مي ورزد. براساس ديدگاه علوم شناختي، دانش به طور عيني از طريق مشاهده و احساس، ادراک و تحليل به دست مي آيد 2002; Chawla & Renesh, 1995). (Seny, et al.
جدول 1. نگرشهاي فکري نظريه هاي يادگيري
نگرشهاي فکري نظريه هاي يادگيري ويژگي
رفتارگرايان شرطي سازي کلاسيک
شرطي سازي عامل تأکيد بر فرايند جانشين سازي متحرک؛
تأکيد بر رفتارهاي بازتابي به وسيله محرک فراخوان رفتارهاي غيربازتابي، رفتار به خودي خود برانگيخته است (خودانگيخته) که محرک اوليه ندارد؛
علوم شناختي يادگيري اجتماعي ايفاي نقش عوامل ذهني و عوامل عيني در يادگيري؛
رشد ذهني جمع آوري اطلاعات درباره رفتارها و انديشه هاي انسانها براي شناسايي اعمال و افکار آنها؛
يادگيري گشتالت تشکيل انديشه هاي انسان از ادراکات کلي معني دار بر اثر مجموعه اي از تصاوير ذهني جزيي که از راه تداعي به يکديگر مرتبط مي شوند؛
نمود بينش براثر درک موقعيت يادگيري به صورت يک کل يکپارچه؛
يادگيري معني دار کلامي مجموعه اي از اطلاعات، مفاهيم، اصول و تعميم هاي سازمان يافته از يکي از ريشه هاي دانش؛
فرايند اطلاعاتي يادگيري تشريح تمام فرايندها و مراحل ذهني از لحظه دريافت محرکهاي محيطي (درون داد: حافظه حسي)، تا لحظه دادن پاسخ (برون داد: حافظه کوتاه مدت، و حافظه بلند مدت).
Source: Arggis et al, 1996; Dilla et al, 1996; Chawla et al, 1995; قاسمي، 1382
نگرش فکري تبيين يادگيري،ساختارگرايي در يادگيري است. ديدگاه ساختارگرايي ،يادگيري را فرايند ساختاري تلقي مي کند که در آن فراگيران،به تصويرسازي دروني از دانش مي پردازند. در اين فرايند فرد و جامعه در غني سازي تجارب جايگاه خاص دارند (Bednar et al, 1991, p91). در ديدگاه مذکور، دانش، ساختاري تصور مي شود که اذهان اشخاص آن را مي سازد. در ميان ديدگاه ها و نگرشهاي فکري، ساختارگرايي، برپايه ساختار گرايي اجتماعي است که دانش را از بُعد اجتماعي مي سازد، ديدگاه ساختارگرايي اجتماعي، فرايند يادگيري را در محدوده زمينه و ماهيت موضوع مي بيند و بر فرايند اجتماعي بودن يادگيري تأکيد مي ورزد. يادگيري سازماني ذاتاً پيچيده، مبهم و مملو از چالشهاي مفهومي و روش شناختي است و اشاعه مفهوم يادگيري را براي سازمانها با مشکل روبرو مي کند. مطالعه نظريه هاي يادگيري سازماني از نظريه هايي درباره شناخت و يادگيري فردي نشئت مي گيرد. مصداق اين موارد را مي توان نظرية پردازش اطلاعات يادگيري و نظريه رفتاري شرکت (بنگاه هاي اقتصادي) ذکر کرد.
يادگيري سازماني از دو زاويه، مهم تلقي مي شود. يک زاويه، بُعد شناختي، آگاهي و ادراکي را مطرح مي کند، از اين زاويه، يادگيري عامل تغيير چارچوب باورها و ارزشها شناخته مي شود و ثمره آن مي تواند تغيير و بهبود رفتارهاي مشهود پذير و عملکرد افراد باشد. زاويه ديگر، جنبه هاي احساسي، يقيني، دروني شدن و رفتارگرايانه را مطرح مي کند و بر تغيير فعاليتهاي روزمره، قوانين و سطح انتظارت تأکيد مي ورزد و پاسخهاي سازمان را به مثابه تجربه ارزيابي مي کند. تأمل در بطن يادگيري جاي دارد و اين تأمل است که الگوهاي جديد مي آفريند (Seng et al, 2004; McElroy, 2003).
يادگيري ايجاد تغيير نسبتاً پايدار در رفتارهاي بالقوه يادگيرنده براثر مطالب آموخته شده، ارتقاي سطح آگاهيها و تجربيات فرد و سازمان تعريف مي شود (Arggis et al, 1996). يادگيري موجب تعديل رفتار و بهبود عملکرد مي شود. شناخت فرايندهاي يادگيري، انگيزش يادگيري را بالا مي برد. براي ارتقاي سطوح و ميزان يادگيري بايد انگيزش افراد و سازمان را بالا برد. تناسب يادگيري با انگيزش نظير تناسب شخصيت با انگيزش است. پيش شرطهاي يادگيري را مي توان تغيير مستمر توانايي انسان و تغيير نسبتاً پايدار تجربه در رفتار دانست. مدل شکل 1، اين ساختار را تشريح مي کند.
شکل 1. رويکرد سيستمي يادگيري
...
رويکردهاي آموزشي براي تقويت پايه هاي بازتاب در فرايند يادگيري بشرح زيراند:
1. رويکرد يادگيري از طريق عمل. در اين رويکرد، بازتاب در بطن روش نهفته است. در رويکرد يادگيري از طريق عمل تجربيات يادگيري صرفاً توسط افرادي بوجود مي آيد که بر موارد زير تأکيد مي ورزند. افرادي که بر مسايل واقعي سازمان تأکيد کرده و کار مي کنند رفتار ها را بر آن اساس تنظيم مي نمايند و در حين انجام کار آن را فرا مي گيرند. بازتاب و رفتار (واکنش و کنش) در جريان بهره گيري از برنامه يادگيري از طريق عمل راهکارهاي گوناگون بوجود مي آورد. پرسش و پاسخ در فرايند يادگيري ، اين امکان را بسط مي دهد تا فرصت شناخت بازتاب فرضيات و تغيير آنها بوجود آيد تا ارتباطات جديدي خلق شود (Marquadt, 1999; Revans, 1998).
ـ شبيه سازي. اين رويکرد مبتني بر ميانجي آموزشي است که امکان بهره گيري از راهبردهاي مختلف را براي يادگيرندگان، شناخت بازتاب آنها و يادگيري از بازتابها بوجود مي آورد. شبيه سازي بايد در محيط سازمان باشد، آزمايشهاي دنياي مجازي به تقويت رفتارهاي بازتابي مي پردازد که براي روياروشدن با وقايع دنياي واقعيات ضروريند. براي مثال، براي کاهش هزينه هاي اضافي سازمان، مي توان با استفاده از شبيه سازي جريان فعاليتها، به حذف موارد زائد و سپس به صرفه جويي در هزنيه ها پرداخت.
از آزمايشگاه هاي يادگيري که محيطي نزديک به واقعيت بوجود مي آورند در تعليم خلبانان هواپيماهاي مسافربري استفاده مي شود. چنين محيطهاي آزمايشگاهي يادگيري را هم مي توان براي شناخت بازتاب راهبردهاي پيشنهادي جهت کنترل مخارج، تقويت ارتباطات سازماني و ارزيابي نتايج آنها مورد استفاده قرار داد.
از اين رويکرد آموزشي هم مي توان براي تبيين فرايند ترکيب بندي و آزمون فرضيات درباره علل وقوع مسائل استفاده کرد. از اين رو، از تيم هاي کاري در فرايند بازتاب تفاوتهاي موجود بين انتظارات، نتايج و يادگيري جنبه هاي مهم و پويا بهره گيري مي شود. افراد مي توانند از آنها براي بررسي نيازها و ارزيابي توانمندي مذکور در رويارويي با مسائل استفاده کنند، البته مديران همواره بايد پيش از به اجرا درآوردن راهبردي جديد، همواره بر آزمون و شناخت بازتاب آنها تأکيد کرده و بازخورد آن را در تصميم گيرها نشان دهند.