دل نوشته ها و خلوتی با ماه رمضان...

Topcoding

عضو جدید



سلام ماه خوب خدا...سلام ای نام خدا...سلام ای مهمانی خدا....

چقدر وقتی که تو میایی ناخواسته دلم را آرامشی می بخشی وصف ناپذیر...
همیشه درد من این بود که تو سرزده وارد میشدی یا شاید من غافل بودم از حضور تو و چقدر زود بار سفر را می بستی یا اینکه من میزبان خوبی برای تو نبودم...
رمضان،امسال هم غفلت کردم و باز تا چشم باز کردم چند روزی از تو سپری شده بود...ولی نمی خواهم تو را مثل هر سال زود از دست بدهم...
خداوند نیاور آن روزی را که برای رفتن رمضان ثانیه شماری کنم و حساب روزها و روزه هایش را داشته باشم...!
ماه خوب خدا تو بر من نازل گشتی ولی من منزل گاه خوبی نبودم ولی همیشه همراه خویش گردی از صفا و پاکی را با خود آوردی و مرا از آنچه که برای خود از گناه ساخته بودم پاک گرداندی...
و قرآن این کتاب آسمانی، این راهنمای زندگی بشری چقدر با تو اجین است و در تو نازل گشت بر دل پیامبر... رمضان در خود که می نگرم زندگیم با آنچه که در قرآن گفته شده فاصله بسیار است...انگار راه را گم کرده ام رمضان بار دیگر در این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل این چراغ راهنمای علم و معرفت(قرآن) را دوباره به دستم بده، و مرا یاری رسان که این چراغ را درست استفاده کنم(معرفتی بده تا آیه آیه قرآن را بشناسم)
سحر...چه بگویم از این هدیه ی مخصوص تو...از دعایش ، صفایش ، سحریش که بگذریم سحرهایت حالت عجیبی به من دست می دهد...یک دنیا حرف دارم برای سحر ولی زبانم ناتوان است از گفتن(سحر از جنس احساس است) دانسته های من کم است بگذار از زبان حافظ سحر را که تو به ما ارزانی کردی بگویم که میگوید:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ **** از یمن دعای شب و ورد سحری بود...
یا در جای دیگر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند**** واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند...
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی**** آن شب قدر که این تازه براتم دادند...
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود**** که زبند غم ایام نجاتم دادند
ودر آخر
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار****به گریه سحری و نیاز نیم شبی است...

شب قدر...نمی دانم چه شبی است...چگونه شبی است...رمضان چه برکتهایی با خودت آورده ای... چه سوقات هایی هر سال برایمان می آوری...ولی افسوس که قدر برکتها و سوقات هایت را نمیدانم و از همه مهمتر قدر شب قَدرت را...رمضان دوست دارم هر شب تو برایم قدر باشد... بر دلم قرآن نازل شود...روزهایت را روزه ی جان بگیرم و شب هایت را بر سجاده عشق و محبت بنشینم... و چله نشین معرفت آفریدگار باشم ...دوست دارم با تو سفر معراج را تجربه کنم...

رمضان با تو حرفهای زیادی دارم...شاید به زبان آوردم و شاید در دل پنهان کردم ولی بدان دوستت دارم... بوی خدا را میدهی... بوی پرستش و عبادت...
خواهشی دارم با تمام وجود...شرابی به من بده تا با مستی آن بعد از تو خمار آمدنت باشم و برای آمدنت لحظه شماری کنم و یادم باشد تمام عهدهایی که باتو بستم که خدای ناکرده عهد شکنی نکنم...باز هم رمضان دوستت دارم...:gol:
 

Similar threads

بالا