دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهزاده ی رویای من شاید توئی
اون کس که شب در خواب من آید توئی
تو....

[FONT=courier new, courier, mono]دنیای این روزای من هم قد تنپوشم شده[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]آینده این خونه را با شمع روشن میکنم[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]هر روز این تنهایی رافردا تصور میکنم[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]آینده این خونه را با شمع روشن میکنم[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]دنیای این روزای من هم قد تنپوشم شده[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده[/FONT]
 

sahar_engineer

عضو جدید
اسمم را گفتم
مرا نشناخت
عینکم را برداشتم
مرا نشناخت
حلا مطمئنم
اگر پوست صورتم راهم کنار بزنم
باز مرا نخواهد شناخت
او دیگر عوض شده است
و
چشم هایش مال خودش نیست
 

sahar_engineer

عضو جدید
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای فراموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملا بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
 

sahar_engineer

عضو جدید
این ابرها را من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم
اگر افتاب نمی تابد تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب بیداری ست
زیر پلک کابوسها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و
کاری از دستم بر نمی آید
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها این قسمتی از یک پیغام خصوصیه
به نظر شما نویسنده چه حسی میخواد منتقل کنه.
دلسوزی ، عشق، تنفر ، خیر خواهی ، دوست داشتن ، فحش فقط یا چیزای دیگس
من که سر در نمی آرم


اشکمو در نیار
الهی من بمیرم
خدا مرگم بده
مهدی خر احمق بی شعور نفهم آشغال
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها —— بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان ها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل —— تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آن ها
ای مهر تو در دل ها، وی مهر تو بر لب ها —— وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان ها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم —— بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان ها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن —— کوته نظری باشد، رفتن به گلستان ها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد —— باید که فروشوید دست از همه درمان ها
گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید —— چون عشق حرم باشد، سهلست بیابان ها
هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید —— ما نیز یکی باشیم از جمله قربان ها
هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو —— باید که سپر باشد، پیش همه پیکان ها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش —— می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد

قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت، که سر زخاک برآرم

به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم

حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم


جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت: یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.»
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست

باز آ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم

گفتی زخاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب

در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب عاشقان بی​دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد



 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من ناز نکن بغض ما پایون میگیره یه روزی دسته زمونه تورو از من

میگیره وقتی تنها با تو بودن واسه من زندگیه تو رو دیدن تو رو خواستن

رو کی از من میگیره .عشق من قلب این عاشق با تو آروم میگیره همه

ناله های من از اون نگاهت دوریه تورو دیدن تو رو خواستن تورو هرجا می

بینم بی تو و عشق تو من همیشه تنها میمونم عشق من عاشقتم تکراره

هر شبانته همه حرفام به خدا از عشقو از صداقته با تو بودن توی دنیا

واسه من نهایته عشق من بیکسیو شب با تو پایون میگیره همه رگهام از

حرارت نگات خون میگیره با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته

تو گمون کردی بری خاطره هاتم میمیره روزای رفته برام رنگه سیاهی

میگیره اگه صد بهارو پاییز واسه تو گریه کنم نمیتونم که تورو همیشه از

یاد ببرنم من همون عاشقتم تا که چشام بارونیه همه ناله های من از اون

نگاهت دوریه تورو دیدن توی دنیا واسه من نهایته عشق من بیکسیو

شب باتو پایون میگیره همه رگهام از حرارت نگات خون میگیره با تو بودن

توی دنیا واسه من نهایته….

سروش ملک پور
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چی بگم از کجا بگم ؟ دردمو با کیا بگم؟
بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنم
از عشقی که گم شد و رفت
عاشق مردم شد و رفت
عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود
بغض نشسته تو گلوم وقتی نشستی روبروم
من از خودم چرا بگم باید از اون چشا بگم
خیره تو چشم مست تو دست می دم به دست تو
دل از زمونه می کنم حرف دلم رو می زنم
چه حالتی داره چشات نرگس بیماره چشات
چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه
وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من
بزار چشات دل ببره اینطوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن چشمای سر سپردمو
می شه فراموش کنم خاطره های مردمو
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]خداوند بي نهايت است و لامكان و[/FONT] [FONT=&quot]بيزمان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اما به قدر فمهم تو كوچك مي شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و به قدر نياز تو فرود مي آيد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و بهقدر آرزوي تو گسترده مي[/FONT] [FONT=&quot]شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و به قدر ايمان تو كارگشا مي[/FONT] [FONT=&quot]شود[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]يتيمان راپدر مي شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]محتاجان برادري را برادر مي شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]عقيمان را طفل مي شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نااميدان را اميد مي[/FONT] [FONT=&quot]شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]گمگشتگان را راه مي[/FONT] [FONT=&quot]شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]در تاريكي ماندگان را نور[/FONT] [FONT=&quot]ميشود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]رزمندگان را شمشير مي شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]پيران را عصا مي شود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]محتاجان به عشق راعشقمي[/FONT] [FONT=&quot]شود[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]خداوند همه چيز مي شود همه كس[/FONT] [FONT=&quot]را[/FONT]...

[FONT=&quot]به شرط اعتقاد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]به شرطپاكي[/FONT] [FONT=&quot]دل[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]به شرط طهارت[/FONT] [FONT=&quot]روح[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]به شرط پرهيز از معامله با[/FONT] [FONT=&quot]ابليس[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ومغزهايتان را از هر انديشه خلاف[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و زبانهايتانرا از هر گفتار[/FONT] [FONT=&quot]ناپاك[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و دست هايتان را از هر آلودگي در[/FONT] [FONT=&quot]بازار[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و بپرهيزيد ازناجوانمردي ها، ناراستي ها، نامردمي ها[/FONT] ...

[FONT=&quot]چنين كنيد تا ببينيد چگونه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]برسفره شما با كاسه اي خوراك و[/FONT] [FONT=&quot]تكه اي نان مي نشيند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]دردكان شما كفه هاي[/FONT] [FONT=&quot]ترازويتانرا ميزان مي[/FONT] [FONT=&quot]كند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و در كوچه هاي خلوت شب با شما آواز مي[/FONT] [FONT=&quot]خواند[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]مگر اززندگي چه مي خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي شود؟؟[/FONT]
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن‌چنان خسته‌ام
كه
وقتي تشنه‌ام
با چشمهاي بسته
فنجان را كج مي‌كنم
و آب مي‌نوشم
آخر اگر كه چشم بگشايم
فنجاني آنجا نيست
خسته‌تر از آن‌ام
كه راه بيفتم
تا براي‌ِ خود چاي آماده سازم
آن‌چنان بيدارم
كه مي‌بوسمت
و نوازشت مي‌كنم
و سخنانت را مي‌شنوم
و پس‌ِ هر جرعه
با تو سخن مي‌گويم
و بيدارتر از آن‍م
كه چشم بگشايم
و بخواهم تو را ببينم
و ببينم
كه تو نيستي
در كنارم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند» داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند فریاد که گنجینه‌طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است

این قفس چون دلم----- تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن

مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا رب به خدایی خداییت وآنگه به کمال پادشاهیت
کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور وین سرمه ز چشم من مکن دور
گر چه ز شراب عشق مستم عاشق تر ازین کنم که هستم
گوینده که خو ز عشق وا کن لیلی طلبی ، ز دل رها کن
یا رب تو مرا به روی لیلی هر لحطه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل از تراوت باران صبحدم، لبريز
هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز
صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار
كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز
هزار چلچله در برج صبح مي خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز
به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست
روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز
مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است
فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز
ببين در آينه ي روزگار نقش بلا
كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز
چگونه درد شكيبايي اش نيازارد
دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز
*****
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
به سنگ ساحل مغرب شكست زورق مهر،
پرندگان هراسان، به پرس و جورفتند .
هزار نيزه زرين به قلب آب شكست .
فضاي دريا يكسره به خون و شعله نشست .
به ماهيان خبر غرق آفتاب رسيد .
نفس زنان به تماشاي حال او رفتند !
ز ره درآمد باد،
به هم بر آمد موج،
درون دريا آشفت ناگهان، گفتي
هزاران اسب سپيد از هزار سوي افق،
رها شدند و چو باد از هزار سو رفتند !
***
نه تخته پاره زرين، كه جان شيرين بود؛
در آن هياهوي هول آفرين رها بر آب !
هزار روح پريشان به هر تلاطم موج،
بر آمدند و به گرداب فرو رفتند !
***
لهيب سرخ به جنگل گرفت و جاري شد .
نواگران چمن از نوا فرو ماندند .
شب آفرينان بر شهر سايه افكندند .
سحر پرستان، فرياد در گلو، رفتند !
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو برويد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟
داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
پست خاك مي گويد
باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاييز

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنچره باز است
و آسمان پيداست
گل به گل ابر سترون در زلال آبي روشن
رفته تا بام برين، چون آبگينه پلكان، پيداست

من نگاهم مثل نو پرواز گنجشك سحرخيزي
پله پله رفته بي روا به اوجي دور و زين پرواز
لذتم چون لذت مرد كبوترباز
پنجره باز است
و آسمان در چارچوب ديدگه پيدا
مثل دريا ژرف
آبهايش ناز و خواب مخمل آبي
رفته تا ژرفاش
پاره هاي ابر همچون پلكان برف
من نگاهم ماهي خونگرم و بي آرام اين دريا

آنك آنك مرد همسايه
سينه اش سندان پتك دم به دم خميازه و چشمانش خواب آلود
آمده چون بامداد دگر بر بام
مي نوردد بام را با گامهاي نرم و بي آوا
ايستد لختي كنار دودكش آرام
او در آن كوشد كه گوشش تيز باشد ، چشمها بيدار
تا نيايد گريه غافلگير و چالاك از پس ديوار

پنجره باز است
آسمان پيداست ، بام رو به رو پيداست
اينك اينك مرد خواب از سر پريده ي چشم و دل هشيار
مي گشايد خوابگاه كفتران را در
و آن پريزادان رنگارنگ و دست آموز
بر بي آذين بام پهناور
قور قو بقو رقو خوانان
با غرور و شادهواري دامن افشانان
مي زنند اندر نشاط بامدادي پر
ليك زهر خواب وشين خسته شان كرده ست
برده شان از ياد ،‌پرواز بلند دوردستان را
كاهل و در كاهلي دلبسته شان كرده ست

مرد اينك مي پراندشان
مي فرستد شان به سوي آسمان پر شكوه پاك
كاهلي گر خواند ايشان را به سوي خاك
با درفش تيره پر هول چوبي لخت دستار سيه بر سر
مي رماندشان و راندشان
تا دل از مهر زمين پست برگيرند
و آسمان . اين گنبد بلور سقفش دور
زي چمنزاران سبز خويش خواندشان
پنجره باز است
و آسمان پيداست

چون يكي برج بلند جادويي ، ديوارش از اطلس
موجدار و روشن و آبي
پاره هاي ابر ، همچون غرفه هاي برج
و آن كبوترهاي پران در فضاي برج
مثل چشمك زن چراغي چند ،‌مهتابي
بر فراز كاهگل اندوده بام پهن
در كنار آغل خالي
تكيه داده مرد بر ديوار
ناشتا افروخته سيگار
غرفه در شيرين ترين لذات ، از ديدار اين پرواز
اي خوش آن پرواز و اين ديدار
گرد بام دوست مي گردند
نرم نرمك اوج مي گيرند ، افسونگر پريزادان
وه، كه من هم ديگر اكنون لذتم ز آن مرد كمتر نيست
چه طوافي و چه پروازي
دور باد از حشمت معصومشان افسون صيادان
خستگي از بالهاشان دور
وز دلكهاشان غمان تا جاودان مهجور
در طواف جاودييشان آن كبوترها
چون شوند از ديدگاهم دور و پنهان ، تا كه باز آيند
من دلم پرپر زند ، چون نيم بسمل مرغ پركنده
ز انتظاري اضطراب آلود و طفلانه
گردد آكنده
مرد را بينم كه پاي پرپري در دست
با صفير آشناي سوت
سوي بام خويش خواند ، تا نشاندشان
بالهاشان نيز سرخ است
آه شايد اتفاق شومي افتاده ست ؟
پنجره باز است
و آسمان پيدا

فارغ از سوت و صفير دوستدار خاكزاد خويش
كفتران در اوج دوري ، مست پروازند
بالهاشان سرخ
زيرا بر چكاد دورتر كوهي كه بتوان ديد
رسته لختي پيش
شعله ور خونبوته ي مرجاني خورشيد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
نخستين
روزنه اي از اميد ، گرم و گرامي
روشني افكنده باز بر دل سردم
دايم از آن لذتي كه خواهم آمد
مستم و با سرنوشت بد به نبردم
تا بردم گاهگاه وسوسه با خويش
كاي دله دل ! چشم ازين گناه فرو پوش
ياد گناهان دلپذير گذشته
بانگ برآرد كه : آي شيطان ! خاموش
وسوسه ي تو به در دلم نكند راه
توبه كند ، آنكه او گنه نتواند
گرگم و گرگ گرسنه ام من و گويم
مرگ مگر زهر توبه ام بچشاند

دومين
باز شب آمد ، حرمسراي گناهان
باز در آن برگ لاله راه نكرديم
واي دلا ! اين چه بي فروغ شبي بود
حيف ، گذشت امشب و گناه نكرديم
اي لب گرم من ! اي ز تف عطش خشك
باش كه سيرت كنم ز بوسه ي شاداب
از لب و دندان و چهره اي كه بر آنها
رشك برد لاله و ستاره و مهتاب
اختركان ! شب بخير ، خسته شدم باز
بسترم از انتظار خسته تر از من
خسته ام ، اما خوشم كه روح گناهان
شاد شود ، شاد ، تا شب دگر از من

آخرين
مست شعف مي روم به بسترم امشب
بر دو لبم خنده ، تا كه خنده كند روز
باز ببينم سعادت تو چه قدر است
بستر خوشبختم ! آي ... بستر پيروز
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از یه جا اینو دزدیدم چون قشنگه

نزديکترين ستاره ها لاجرم درخشنده ترين ستاره ها نيستند...
مجاورت هميشه نشانه مهرباني نيست.
گاهي خاطره اي بس دور از واقعيتي که در ان غوطه وريم ملموس تر است
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه های تاپیک دلنامه
داریم به صفحه 100 میرسیم هرکی نظری داره بگه ، اگه تاپیک تغییراتی نیاز داره بگید.هرکی پیشنهاد داره بگه
ببینیم کی اولین پست صفحه 100 میزاره، دو سه تا پست قبول نیست.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا