دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایمان می آورم به دوستی و صداقت قاصدک !

سال هاست که ،

صدایم را شنید ...

نگاهم را خواند ...

محبتم را فهمید ...

غصه هایم را گریست ...

خوشی هایم را خندید ...

و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری !

این روزها ، بیشتر از همیشه ،

قاصدک را می خوانم !

و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ،

جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید !..
 

مهندس خرده پا 2

کاربر بیش فعال

کمي عوض شدم؛
ديريست از خداحافظي ها غمگين نميشوم؛
به کسي تکيه نميکنم
از کسي انتظار محبت ندارم؛ خودم بوسه ميزنم بر دستانم ؛
سر به زانو هايم ميگذارم و سنگ صبور خودم ميشوم...
چقدر بزرگ شدم يک شبه !!!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خنده های تو آرزو های من اند
بخند تا بر آورده شوند
 

مهندس خرده پا 2

کاربر بیش فعال
[FONT=courier new, courier, mono]گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
[/FONT]
 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
[SUP]گاهی اوقات ...[/SUP]

آدم دلش یک آشپزخانه آرام

یک لیوان چای

و مادرش را می خواهد.


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه لذتی داره
وقتی
تو بغل همونی اروم بگیری که
با تمام وجود دوستت داره
دستاش بگیری و باهاش قدم بزنی
اروم بشینی کنارش و یه
قهوه بنوشی
گاهی چقدر رویاها شیرین اند
اما بدست اوردنشان
سخت میشود
 

محدثه یوسفی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه روز خدا یک گلی رو از بهشت به زمین فرستاد
و به اون گفت روی زمین برای خود نقطه‌ای پیدا کن تا همون‌جا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقه‌ای رو دید زرد رنگ،
سرزمین وسیع و پهناوری بود
پیش خودش گفت من همین‌جا می‌مونم
رو به خدا کرد و گفت:
خدایا منو همین‌جا قرار بده
خدا گفت گل من اینجا مناسب تو نیست؛
گل گفت خدایا خودت به من گفتی انتخاب کن و من هم اینجا رو انتخاب کردم
خدا گفت:
نه همین که گفتم
گل نالید که خدایا تو دل منو آزردی
چرا با من این کار رو کردی
کره زمین می‌چرخید و گل نظاره‌گر زمین بود
ناگهان گل منطقه‌ای رو دید آبی
رنگ آبی که از بالا برق زیبایی داشت
زیبایی و برق رنگ آبی
دل گل رو با خودش برد
گل گفت خدایا من اینجا رو می‌خوام
خدایا من و همین‌جا پایین بزار
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
گل گفت خدایا چرا منو اذیت می‌کنی چرا به من سخت می‌گیری
تو دل منو گل آفریدی
شکننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو می‌شکنی
چرا اون چیزی که بهش علاقه‌مند می‌شم و عاشق رو از من دور می‌کنی
خدا گفت همین که گفتم؛
و کره زمین همچنان می‌چرخید
گل گریه می‌کرد و با چشمان گریان به زمین نگاه می‌کرد
دلش گرفته بود
خسته شده بود
دوری اون دوتا سرزمین خیلی اذیتش می‌کرد
به طوری که از خدا آرزوی مرگ می‌کرد.
دوست داشت زود منزلگاهی رو پیدا کنه
دیگه براش هیچی مهم نبود عشق مهم نبود، فقط یه چیز مهم بود
دیگه خسته شده بود دوست داشت سریع جایی رو پیدا کنه و توش منزل کنه
ناگهان چشم گل به سرزمینی افتاد سبز و زیبا
گل پیش خودش فکر کرد و گفت
عجب جایی چقدر اینجا سبزه
سبز مثل برگهام
مثل ساقه‌ام
حتما اینجا جای منه
خدا می‌خواسته من اینجا باشم که نگذاشته او دو مکان قبلی بمونم
آره بابا جای من اینجاست
گل عاشق و دل داده‌تر از گذشته شده بود
عاشق‌تر از گذشته
رو به خدا کرد و گفت خدایا فهمیدم چقدر دوستم داری
تو همین رو می‌خواستی
خدایا منو اینجا قرارم بده
زود باش دیگه طاقت ندارم
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
جای دیگه‌ای رو انتخاب کن
گل گریه کرد و گفت:
خدایا چرا با من اینکار رو می‌کنی
من گلم دل منو نشکن
خدایا من با تو قهر می‌کنم
خودت برام جایی پیدا کن
تو برای خواسته‌های من اهمیتی قایل نیستی
خدا گفت: به من توکل می کنی‌؟
گل گفت: هر کاری دوست داری بکن.
خدا دست گل رو گرفت و در تاریکی شب او را در جایی گذاشت.
گل از بس گریه کرده بود خوابش گرفت
و ندید که خدا او را کجا گذاشت.
گل خواب بود که نوری ملایم به چشمش خورد
آروم چشماش رو باز کرد
تا چشماش رو باز کرد
دونه دونه‌های آبی خنک ریخت روی صورتش
گل خیلی تشنه بود
تشنه تشنه
با قطره‌های آب تشنگیش رو بر طرف کرد
با آب چشماشو شست
وقتی چشماش بازتر شد
دید پیر مردی مهربان با وجدی که توی چشماش فریاد می‌زد
داره گل رو نگاه می‌کنه
گل اطرافشو نگاه کرد
خدا اونو گذاشته بود توی یه باغچه کوچک
توی خونه یه پیرمرد تنها
پیر مرد خدا رو شکر کرد
که گلی زیبا توی خونش در اومده
گل‌های دیگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال کردن
گل عاشق رو به آسمون کرد و به خدا گفت:
خدایا منو توی این باغچه کوچک گذاشتی
من لیاقتم این بود
یا اون سرزمین‌های قشنگی که دیدم
این بود اون سرزمینی که به من وعده داده بودی
خدا گفت:
اولین جایی رو که دیدی اسمش بیابان بود
جایی که توش آب نیست و خاکش داغه داغه
تو اونجا بیش از چند دقیقه طاقت نمی‌آوردی و می‌مردی
گل گفت‌:
خوب اون سرزمین آبی چی بود
خدا گفت:
اون قسمت دریا بود
دریا پر آبه
آب شور
تو اونجا خفه می‌شدی و می مردی
گل گفت خدایا
اون سرزمین سبز رنگ که هم جنس و رنگ خودم بود چی؟
خدا گفت:
اسم اون سرزمین جنگله
جنگل پر از درخت‌های بلند و تو هم رفته هست
تو گلی هستی کوچک که احتیاج به آفتاب داری
وجود اون درخت‌های بلند به تو اجازه نمی‌داد که آفتاب بخوری
تو بدون آفتاب خشک می‌شدی و می‌مردی
گل گفت:
اینجا کجاست
خدا گفت:
اینجا باغچه کوچک پیرمردیه که به تو می‌رسه
آبت میده، کود برات می‌ریزه، مواظب حشره‌های موذی روت نشینه ...
گل گفت: خدایا پس چرا تو منو آنقدر عاشق کردی
چرا اونجاها رو به من نشون دادی
خدا گفت:
همه اینها بخاطر این بود که بفهمی و کاملاً درک کنی که من چقدر تو رو دوست دارم
اگر از اول می‌آوردمت اینجا این قدر که الآن می‌دونی دوست دارم اون موقع نمی‌فهمیدی
من تو رو اونقدر دوست دارم که دلم نمی‌خواد تو سختی بکشی
اگر توی صحرا می‌مردی صحرا هم از مرگ تو غمگین می‌شد و دل مرده می‌شد
من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا این کار رو نکردم
صحرای منم قشنگه پر از زیبایی‌هاست
اگر تو توی دریا می‌مردی هم دریا ناراحت می‌شد هم ماهی‌های توی دریا
تو خودت می‌دونی چقدر دریا قشنگه و زیبا
اگر توی جنگل می‌مردی جنگل از قصه دق می‌کرد و خشک می‌شد
اونوقت تمام حیوان‌ها هم می‌مردن
حالا می‌بینی من همه شما رو دوست دارم
گل و دریا و صحرا و هر چیزی که توی دنیاست
همتون زیبا هستین و زیبا
گل گفت خدایا منو ببخش تو چقدر مهربون هستی و ما چقدر نادون
اما یه چیزی روی گل مونده بود
رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود.
سرخ سرخ.
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زن همیشه زیباست


گاهی انتقام جو...گاهی عاشق پیشه
می افریند و گاهی می میراند
با هر خطابی دلگیر و با پرستش ارام میگیرد
گویا زن هم طبع "خدایی"دارد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ،

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ،

ﯾﮏ ﺟﻮﺭﯼ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺶ

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﻮﺩ !

شايد . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نـبودنت چــه فصلـی از ســال است ..

که هـم روزهـا و هـم شب هــا اینقـــدر طولانـــــی شـده اند ؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگت که میشوم ارام
مینشینم
و تک تکلحظات بی تو بودن را
تماشا میکنم و دلم سخت میگیرد
از نبودنهایت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم تنگ توست
که همه
زندگیم
هستی
دوستت دارم
زندگی من
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي

كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي...



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم بوسـﮧ ایے میخواهد ....

ڪِـﮧ از فشارش چشمانم سیاهے رود...

چقدر این سرگیجـﮧ ایے ڪِـﮧ از مستے عشق بر می خیزد را....

دوست دارم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی باید
بگذاری
ادمها کار خودشان را بکنند
اما میدانی
بگذار
من
کار خودم را بکنم
ان لحظه که
دلم میخواهد
بی انکه حواست باشد
بر تو بوسه ای بزنم
و ارام در گوشت بگویم دوستت میدارم
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عطر این روزها،فقط برای همین روزهاست
زمانه تکرار نمیشود
رود ها به کوه باز نمی گردند
با بال شکسته نمی توان پرواز را آموخت
ابری که گریست دیگر گریسته
و دلی شکست دیگر شکسته است
تنها می توانی،
خرده هایش را جمع کنی
تا مبادا در پای "او" فرو رود.....
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وَقــــــْــتے گــَـنــــْـد زَבےْ بہ زنــْـــدِگــــِے طــــَــرفْ ،
حَـבاقـــْـــل وَقـــْــتِ رَفــــْــتَـטּ ،
בَهــــنِتو بــــِــــبنْد ،
نَگــــُــو قِسمَــــــتْ نَشــُــــــــــــــد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مهم نیست مرد باشی یا زن
اگه کسی دوست داری و دوستت داره
بدون
داری
زندگی میکنی
وگرنه زندگی
بی معنی میشه
 

MEHRNOOSH.D

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد.
چند ماه بعد، ناباورانه نامزد وی هم کور شد.
موعد عروسی فرا رسید.مردم می گفتند:
چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت.
مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد.

چون او هیچوقت نابینا نبود...
 

MEHRNOOSH.D

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضي وقتا تو دعوا با عزیزت فقط بايد نگاش کني!


سکوت کني!فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخري


تموم که شد بغلش کني و آروم در گوشش بگي :


با من نجنگ ... من دوست دارم ...:heart:
 

MEHRNOOSH.D

عضو جدید
کاربر ممتاز
وسط دعوا فقط یه جمله هست که میتونه بحثو عوض کنه


حرف نزن


(((((( فقط بیااااا تووووو بغلممممم
))))))
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم که تنگ میشود
نفسم بند میاید
توان نفس کشیدن
را از دست میدهم
انگاه
تنها
یک چیز
ارامم میکند
اینکه
فقط
یه خبر کوچک از تو
برایم بیاورند
یا اینکه
حداقل
باد به گوشت برساند
دلتنگ و نگرانت هستم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد.
چند ماه بعد، ناباورانه نامزد وی هم کور شد.
موعد عروسی فرا رسید.مردم می گفتند:
چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت.
مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد.

چون او هیچوقت نابینا نبود...


داستان مردی را شنیده ام
که بیست سال بخاطر همسرش
خودش را به کوری زد
و چه شکوهی دارد
همچین عشقی
و همچین مردانی که
بخاطر
عشق
اینگونه
از خود گذشتگی میکنند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=mj_titr df]خنده‌ها بر لب من بود و کس آگاه نشد [/FONT][FONT=mj_titr df]زین همه درد خموشانه که بر جان منست[/FONT]
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زنـدگے زیباسـت . . .

بــه زیبایے چشمهاے پـُـف ڪرده از گریــه هاے شبانــه...

بــه زیبایے بغــض نفس گیـر روزانــﮧ....

بــه زیبایے قلب تڪـﮧ تڪـﮧ شُده از

شڪستنهاے بیشمـار....

بــه زیبایے نفسے ڪــﮧ از تَنگے بالـا نمیایــَد...

بــه زیبایے تمام شـدن تـدریجے مـن....

آرے

زنـدگے زیباست ...

و زیباتر خواهـد شـُد
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به فرداهای تو
به آبی آسمان
به سبزی نگاه باران
من به روزی که
دوباره کوچه ها می خندند
من به
آغازی بر یک پایان
یقین دارم ...
دلتنگ مشو
زندگی بر مدار امید می چرخد.....
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا