ناگفته هایم زیاد است...
ازمن می خواهی برایت همه را بگویم
اما اشتیاقت همان چند دقیقه است
حرفها بوی اندوه دارد
به کلام دوم نرسیده خسته می شوی و می روی
مثل همه...
و من می مانم
و...
تنهایی
نامهربانی
بی همزبانی
راستی تو حرفهایت را برای که می زنی؟
میدانی
ناگفته های دخترک نیز
زیاد هست
اما در سکوت
تنها اشک میریزد
در سکوت به ادمها نگاه میکند
در سکوت
ناگفته هایش دفن میشود
و کسی نیست
بپرسد
تا به کی میخواهی
سکوت کنی
انکه رفت
حتی نگاه نکرد
تو با حسرت
به رفتنش نگاه میکنی
پس سکوت میکند دخترک
تا شاید
بتواند
به دل وامانده اش بفهماند
باید محبوب دلش را
فراموش کند