دفتر یادگاری iran-eng

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
[SIZE=+1][SIZE=+1]سلام دوستان....[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+1][SIZE=+1]من این کارو توی یه فرومی دیدم خوشم اومد و این ست که توی این باشگاه یه دفتر یادگاری داشته باشیم و از خودمون یه یادگاری بجا بزاریم تا اگه روزی روزگاری خودتون یا کسی اومد این یادگاری ها رو خوند به یاد این دوران خوب و خوش که در کنار دوستای خوبش توی باشگاه بوده بیفته....



[SIZE=+1]فقط خواهشاً به نکات زیر توجه کنید..... [/SIZE]
  • هر کدوم از اعضا فقط سه بار اینجا پست بزنن (فراموش نکنین فقط سه بار:D) و اونم واسه نوشتن یادگاریشون باشه..( هر متنی که حال کردن و اینکه دیگران با خوندن اون متن یاد اون بیفتن )

  • اسپم مجاز نمی باشد
  • تاریخ و ساعت نوشتن یادگاری فراموش نشه....
مرسی :gol::gol::gol:
------------------------------------
قانو ن ها ادیت شد


[/SIZE][/SIZE]
 
آخرین ویرایش:

oneunited

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب الان ساعت 22 شب ,حالا 2 ,3 دقیقه پس و پیش ,شما به دل نگیریش یه وقت

خیلی دلم می خواد یکی از این اتفاق ها امشب بیافته تا خاطره ی خوبی لااقل برای من بشه ,اینه که اینتر حسابی از خجالت بارسا در بیاد :razz::razz::razz: و بهتر می شه اگه مسی رباط صلیبی پاره کنه :D (اینو شوخی کردم :redface:)

همین :razz:
 

بهترین دوست

عضو جدید
سلام دوستان من تازه وارد شدم به این باشگاه ولی همین الان مینویسم شبنم جون راست میکه اونجا خیلی خوبه که این کارو کردند امیدوارم بتونم تا اینجام دوست خوبی براتون باشم
شما هم بعد از اینکه من رفتم یادم باشید
زهره
ساعت 10:01
31/1/89
 

Sorin Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر می کنم اولین نفری باشم که داره این دفترچه رو مینویسه.:smile: شاید به خاطر اینکه من تو خاطراتم زندگی می کنم. :D
نمی دونم باید چی بنویسم، فقط اینو می نویسم که اینجا هیچ کس توقعی از دیگری نداره وهمیشه یکی هست که با یه لبخند بهت سلام کنه. کسانی که بدون اینکه محبتشون رو از دیگران دریغ کنن پا به پای اونا شاد میشن و سعی می کنن با همدلی مشکلشون روحل کنن.
همیشه دنبال یه جایی مثل اینجا می گشتم و عاقبت یابنده شدم.
:heart:همتون رو دوست دارم. :heart:
فردایی وجود نداره، همیشه امروزه پس آرزوی بهترین ها رو برای امروزتون دارم.
:gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها بعد اینکه من نبودم ازم به نیکی یاد کنید. بگید یارو روانشناس بود بعدش روانی شد و از دنیای عاقلان رخت بر بست. من وسطی ام از ردیف اول . منو از یاد نبرید . تازه بردید هم بردید . به زور که نمیشه تو دل مردم جا خوش کرد. اینا خودشونم از یاد بردن . منو چه جوری میخوان بیادشون بیارن./
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام باشه....خوبین.؟ الان ساعت 10:17 شبه سه شنبه است...نمیدونم چندمه....روزای خوبیست بهار است....درسها سخت است...ایشالا بتونم اعتیاد به اینجارو ترک کنم....البته میدونم نمیتونم ...مگه اینکه adsl قطع شه ....خدایا به امید تو....ایشالا از من بی احترامی ندیده باشین ...اگه دیدین الان از همه تون معذرت میخوام....همین دیگه...آخ وقتی یه کم جدی میشم اشک تو چشام جمع میشه....اوکی...فعلا بای...گرچه مثل اینکه نمیشه 1 پست بیشتر داد....پس بابای
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم می خوام ترکت کنم
گفت چرا ؟
گفتم واسه اینکه حس میکنم مثل سابق بهت وابستگی ندارم و تو یه جورایی شدی ، دیگه زیاد باهات حال نمی کنم .
گفت میدونی چرا ؟
گفتم نه واسه چی ؟
گفت چون یه زمانی داشتی اینجا زندگی می کردی ، با عشق و احساست پست می زدی ، برات خیلی مهم بود کی خوشحاله کی ناراحته ، یادته چقدر خواهر و برادر خوب پیدا کردی ؟یادته چند بار از ته دل خندیدی جوری که بیرون نخندیده بودی و چند بارم چشات خیس شد .... یه زمانی برای اینکه خودتو برسونی اینجا تاب و قرار نداشتی ، اینجا لحظه هاتو می ساختند ،اما حالا هر وقت وقت داشتی می یای و دیگه مثل سابق مهم نیست برات
با خودم کمی فکر کردم ، چیزی برای گفتن نداشتم حرفش حساب بود...
یه لبخندی زد و گفت :
اصراری ندارم که بمونی ، چون اینجور بودنت رو دوست ندارم ، من همون نوشته های یکسال پیشتو واسه خودم نگهش میدارم و هرگز پاکشون نمیکنم مگر اینکه تو بخوای تا بدونی که چقدر بهت وفادارم و هیچ وقت اثرت از روی قلبم بیرون نمیره . تا اگر یه روز منو یادت رفت بدونی تو بی معرفت شدی نه من ...

10نیم شب سیو یکم فروردین
 

s.khalighi

عضو جدید
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست،
هركسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته بجاست،
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد

سه شنبه، 31 فروردين 1389
ساعت 23:00
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي كه آمدي
تند تند تايپ مي كردي
و
ميان من و تو
"فاصله" نمي گذاشتي
چون درست تايپ كردن نميدانستي

...

روزي كه رفتي
تايپ كردن بلد شده بودي
و
بين من و تو
"فاصله"
انداختي

....

و حال
اين فاصله ميان من و تو
در درونم بيداد مي كند
كاش مي دانستي كه
من
و
تو
"كلمه"
نيستيم
.
.
.
.
.
.
لعنت بر اين Space


1389/1/31
23:10
/
 
آخرین ویرایش:

NYC

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام، یادمه درست 8 صبح بود داشتم تو کافی نت دانشگاه ساوه ( اونجا مهمان گرفته بودم ) در مورد یه پروژه تحقیق میکردم که با این سایت آشنا شدم. اومدم تو سایت دیدم خیلی جالبه، توش یه چرخی زدم دیدم یه تالار در مورد دانشگاه اصلی خودم ( شیراز ) هم داره، یهو دیدم توش نوشته سرویس دانشگاهمون تصادف کرده و توش چند تا از بچه ها هم کشته شدن.:gol:
از اون به بعد بود که بیشتر به این سایت میومدم و کم کم اومدم دیدم یه تالار داره به اسم گفتگوی آزاد. از اون به بعد دیگه گرفتارش شدم.
اینجا من از هر کدومتون خیلی چیزا یاد گرفتم، خیلی چیزا. باور کنید از هر کدومتون، حتی تو که فقط یه تشکر از یه پست کرده بودی. یاد گرفتم تا دیگه از شخصیت غضنفر تو جوکام استفاده کنم. یاد گرفتم خدا اون چیزی نبود که من فکر میکردم. وافن نامرد خدا ازت نگذره که منو از خدام دور کردی، انقدر مطقی دلیل آوردی که باعث شدی بیفتم دنبال یه خدای منطقی آخه مطمئنم هست، یعنی دلم میگه هست، اگر نباشه که نمیشه پس رو کی حساب کنم ؟ ولی دل تنها کافی نیست، باید منطقم هم این خدا رو تائید کنه تا بهم بچسبه. در کل دوست دارم مثلا چند سال دیگم بیام و ببینم که اینجا هنوز بچه ها هستن، مثلا مهرشاد هنوز از این تاپیک باحالاش میزنه.

امیر
سه شنبه ، 31 فروردین 89
ساعت 23:19
 

silish

عضو جدید
ساعت شب
12:06

زندگی هیچ نبود
و به آسانی یک گریه گذشت
کودکی را دیدم که دلش غمگین بود و به دنبال عروسک می گشت
تا که در رویاها
همه دارو ندارش
قلک بی اعتبارش
و دل خسته و زارش
همه را بی منت به عروسک بخشد
غافل از آینده
 

H A M I D

عضو جدید
کاربر ممتاز
هزارمین پست

هزارمین پست

بیا بالا که می خوام یادگاری بنویسم




همه هستی من آیه تاریکی است
که تو را در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آینه تو را آه کشیدم ، آه
من در این آینه تو را
به درخت آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد
زندگی شاید
ریسمانی‌ست که با آن مردی خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی‌گردد ...

یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می‌دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند




دست خط فروغ فرحزاد

================




4:50 پنجمین روز اردیبهشت 1389
:gol::gol::gol:
 

monir arch

عضو جدید
خیلی ممنون از حمید که این تاپیک و بالا اورد:D.اخه ندیده بودمش:w05:
میخوام یه چیزایی بنویسم ولی بغض گلومو میگیره و نمیتونم بگم:surprised:
من اولین بار وقتی داشتم برا پروژم مطلب پیدا میکردم اومدم و اینجا رو دیدم بعد نمیدونم چیشد یهو دیدم رو صفحه نوشت
monir archعزیز ورود شما را به باشگاه مهندسان ایران تبریک میگوییم
بعد تو مطلبا اسم الا رو دیدم یهو دیدم میگه در خواست دوستی رو برای الا هم بفرستم؟(یه همچین چیزی پرسید)منم گفتم اگه زحمتی نباشه بله
خلاصه دیگه چرت وپرت زیاد نگم.تاااااااااااااا رسیدم اینجااااااااااااااااااااااااااا که نمیدونم چی شد یهو دیدم این جمله رو مینویسمممممممممممممممممممممممممممم.
ولی جدا از شوخی من اینجا رو خیلی دوس دارم.نمیدونم چجوری ترکش میکنم.شاید اگه روزی منم کار پیدا کردم کم کم اینجا رم ترک کنم :(:cry:
همتون و دوش دالم:w36::w23::w12::love::child::gol::gol::heart::gol::gol:




5:22pmیکشنبه 5 اردیبهشت
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديشب از كوچه تنهايي خود ميرفتم
كه شب از خيره چشمان تو پر شد از غم
زمزمه كردم از آن خاطره دور كه با هم گفتيم :
" بي تو مهتاب شبي باز آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم ، خيره به دنبال تو گشتم ... "
شوق ديدار به دل ماند كه جامم بشكست
در نهانخانه جانم شرر آمد ، دل بست
يادم آمد كه شبي بي تو از آن كوچه گذشتم
غرق در اين غم رفتن ، پي آن خلوت دلخواسته گشتم
پي آن راز نهان در پس چشمان سياهت
پي آن محو تماشا شدنم سوي نگاهت
آسمان صاف ، شب آرام و زمان رام نگشته
دل من از گذر از سوي تو آرام نگشته
يادم آمد ؟ تو به من گفتي از اين عشق حذر كن ؟
آب آيينه عشق گذران است ؟ از اين شهر سفر كن ؟
رفتي و فرصت آن را تو گرفتي كه بگويم :
حذر از عشق نميدانم و هرگز نتوانم ، چه بگويم ؟
يادم آمد تو به من سنگ زدي ، من به نشاني
سنگ اين خاطره را از سر احساس سپردم به نهاني ....

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
يادگاري به حضورتان
16:09
11 ارديبهشت 89
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنبه یازده اردیبهشت 1389
ساعت پنج بعد از ظهر
من پای کامپیوتر و دختر سه ساله ام از سر و کولم بالا میره
امیدوارم این سایت اینقدر قدیمی بشه که وقتی دخترم بیست سالش شد این یادگاری رو نشونش بدم
میخوام اون موقع اینو بخونه که من چقدر عاشقش بودم و هستم
بابایی فدات شم
دوستدار همه
حمیدرضا
بابای زهرا کوچولو
:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:
 

cinderella

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش آغاز درد عشق چيست؟

گفت آغازش سراسر بندگيست.

گفتمش پايان آن را هم بگو

گفت پايانش همه شرمندگيست

گفتمش درمان دردم را بگو

گفت درماني ندارد، بي دواست

گفتمش يک اندکي تسکين آن?

گفت تسکينش همه سوز و فناست

سمیه
1389/02/11
ساعت 20:10
:w12:
 

mina jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز داشتم تو گوگل در مورد دانشگام سرچ میکردم که پریدم اینتو دیگه نیومدم تا یه ما بعد یه ایمل داشتم ای باشگاه نامرد معتادم کردی باعث شدی مشروط بشم اما یه چیزی توت پیدا کردم که به دنیا نمیدم:smile:

مینا جوجو ساعت 8:35 فکر کنم شنبس ا امروز 11 اردیبهشت
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرمان باشد ، شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود !


اینجارو خیلی دوس دارم...بچه های اینجا همه باصفا و صمیمین...از روز اول که اومدم انقدر تحویلم گرفتن که انگار سالهاست همدیگرو میشناسیم...

امیدوارم همیشه همینجور دور هم باشیم...:gol:


الهام...خانوم افشین...

11اردیبهشت 1389
ساعت 21:30
 

AminNePo

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست
‏----------------------------
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز، مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
‏----------------------------
خوب قراره اینجا یادگاری بنویسیم واسه آیندگان، خودمونم یه قسمتی از آینده ایم پس واسه خودمون داریم مینویسیم!
مثه آلبوم عکس که باعث زنده شدن خاطرات میشه!
پس باید خوب فیگور بگیریم، ولی به نظرم باید خودت باشی تا بعدا راحت تر به یاد بیاری!
من اینجارو از بهار ۸۸ میشناختم و از تابستون همون سال عضوم و از پاییز همون سال کاربر فعال!
اینجارو پسر خالم بهم معرفی کرد، ولی خودش عضو نی!
کلا جای خوبی بود تا قبل از اون انتخابات منحوس، چون بچه ها افتادن به جون هم و دیگه محیطش مزخرف شد ولی الآن بازم داره خوب میشه!
بگذریم!
جهان در کف است مرا ار تو با منی!
و چون فعلا کسی اینجا با من نیس منم نغمه جدایی می خونم!
همتون خوش باشین و خرم!
قربون همتون
امین نپو، ۱ می ۲۰۱۰
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد روزای گذشته بخیر

مهندسان برای من دو تا تاریخ داره....قبل از انتخابات....بعد از انتخابات!
قبل از انتخابات دوره ای بود که تازه عضو شده بودم و تو داغی خبرای اون روزا با یه عده از بچه ها هرشب جمع میشدیم و درمورد خیلی چیزا که امروز ممنوع شده صحبت میکردیم...اون موقع تازه وارد بودم و همه چیز جالب و جدید بود ....اون دوره دوره اسپو و وافن و مهرشاد و شادمهرباز و میلاد و خیبر و آذر مهرومصطفی نخودیان واینا بود با بعضیا موافق بودیم و با بعضیا مخالف ....
این جریانا ادامه پیدا کرد و به اوایل روزای بعد از انتخاباتم کشیده شد تا وقتی که سایت ***** شد و یه عده اخراج شدن
همه چی تو اوج خودش یهو ساکت شد و خاک گرفت ...هرچی زور زدیم که باز برگردیم به حرفا و دوستیا و کل کلای اون موقع بالاخره نشد که نشد وکم کم فهمیدیم که نمیشه که بشه

پس تصمیم گرفتیم جور دیگه ای کنار هم باشیم

بعد از این دوره از اون جو جدی و فلسفی -سیاسی جدا شدم و از تازه واردیم دراومدم و کم کم دوستای بیشتری پیدا کردم تا اینکه اسی یه تاپیک زد به نام تاپیک هندی که اونایی که تو اون تاپیک فعال بودن میدونن چه خاطره ها و شوخیای جالبی از اون تاپیک برامون موند
من،میرحسین،اسی،عیدی امین،ستیا،فودتکنو،A&S،کسری و چن تا از بچه های دیگه که پای ثابت تاپیک بودیم و حسابی ازش خاطره داریم...اون دوره اوج مهندسان بود برام ....که تقریبا تا شهریور پارسال(89)ادامه داشت ...تاپیک هندیم با قهر کردن اسی و رفتنش از مهندسان از رونق افتاد و کم کم دورو برم و نگا کردم دیدم یه خانواده پر جمعیت دارم که با یه بابا شروع شد و به یه دوجین خواهر و خواهر زاده و یه داداش و نامزد ویه شجره نومچه پرو پیمون، ختم شد به تاپیک رها و فک و فامیل

تاپیک رها و فک و فامیلم یه دوره پر خاطره دیگه بود....شبایی که فک و فامیل دور هم جمع میشدیم و میگفتیم و میخندیدیم و اگه جشنی بود جشن میگرفتیم و اخر شبم چراغای انجمن و خاموش میکردیم و میرفتیم میخوابیدیم
بازم بگم کیا بودیم؟...من،رها،بابک،میرحسین،سیلور،سحر،پریسا،زینب،ژولی،اتیش پاره یه سری از بچه های دیگه ...

قبل اینا یه تاپیک دیگه هم بود به اسم اسم اگه تنهای بیا تووووووووووووووو ...معروف بود به تاپیک تنهایی
،با بهاره و امیر و شیتیلی و بردیا و آیدین و این اواخر آتیلا و یه سری از بچه های دیگه ودر هم جمع میشدیم یه عالمه اسپم میکردیم ....

از اینجا دیگه کم کم دوره افول مهندسان برای من شروع شد ....فرومی که اولین فرومی بود که توش عضو شده بودم و ناخواسته یه عالمه خاطره و دوستای خوب برام جا گذاشته بود کم کم رو به بی رنگی گذاشت
انگار همه کسل شده بودن ....یکی خدافظی کرد یکی خدافظی نکرده رفت،یکی موند ولی دیگه آدم سابق نشد،بعضیا هم همون گوشه کنارا به یاد روزای گذشته هی اومدن و هی رفتن و دنبال شادیای سابق گشتن و چیزی پیدا نکردن و کم کم غریبه شدن بین یه عالمه تازه وارد و یه عالمه اسپم ...
دیگه مهندسان ،مهندسان سابق نشد و دیگه به رنگ و روی قبلی بر نگشت اما هنوز میام به خاطر همون تک و توک دوستایی که موندن و گاهیم تو گوشه کناراش میگردم شاید یاد روزای خوب بازم زنده بشه .....

90-8-21
شنبه....ساعت بیست دقیقه به 12 شب
 
آخرین ویرایش:

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

خوبين همگي ؟؟؟‌

اي كاش ميدونستيد من كي هستم ف شايد اينجوري بيشتر دلتون واس black banner ميشد و البته براي ...

نميدونم روزگارم توي اين سايت تلخ بود يا شيرين ((شايدم تلخ و شيرين))‌

روزگار بد و بد و بدتر توي اين سايت داشتم روزاي پر از غم / روزاي خوب و عالي هم داشتم

فقط اينو ميدونم زمان زود ميره

كاش ميشد راحتر حرف زد _ نميخوام واژه ها رو غمناك كنم

واژه ها ي كه به يادگاري نگارش ميشن خود به خود گرد و خاك غم ميگيرن (( البته اگه كسي دلش تنگ بشه))


اما يك چي ، دلم ميخواست يك ميتينگ همگاني بود تا همه بچه هاي سايت رو ببينم ، همه رو
___________________________

چقدر حرف دارم واس گفتن / اما حال ندارم . . .((شايد بعدا اومدم بقيش رو گفتم ، اگه بگم يك رمان عاشقانه ميشه همش هم از اين سايته ، بگم ؟؟؟ ))


فقط يادتون نره : بخوانيد با ما سرود فتح فردا / كه فردا ميرسد با پرچم ما

مورخ يكشنبه22 آبان سال 1390

شنبه 13نوامبر سال 2011

ساعت 17 :00 بامداد
 

masoud145

اخراجی موقت
خاندانمون پوکید ..................... خاندان ایدین.............
این جمعه نه اون یکی جمعه اخراج شدم ...............
90/8/21
00.25
 

tara7

عضو جدید
درود اتفاقی اومدم اینجا امشب یکم دلم گرفته نمیدونم چرا !!بگذریم ! 22آبان 1390 ساعت20:07
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
حکایت باشگاه مهندسان
نه , حکایت داداشها و آبجی ها
حکایت خاندان گریخته در دل این سیاهی

کوچیکتر بودیم دست و دلمون بیشتر به قلمهای رنگی میرفت..
شاید کوچیک بودیم مداد رنگی هامو هی تراشیدیم و زود تمومش کردیم ..

دوست دارم بزرگی هامو با خودکارهای آبجی , جایگزین دوران کوچیکیم کنم
ولی حیف که بهای پاک کردن خودکار , کندن برگ سفید زندگی هست
 

negarak

عضو جدید
امروز 4 شنبه 25/8/90
هوا شدیدا بارونیه من تنهام و دلم گرفته دلم تنگه،ولی چون می گذرد غمی نیست....:(
 

Similar threads

بالا