دست

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با تشکر از همراهیِ دوستانِ عزیزم.

موضوع مشاعره:دست

:gol:


غریبه

دست مرا بگیر که باغ نگاه تو

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود
اما چه میکنی دل
را که در بهشت خدا هم غریب بود.


"فریدون مشیری"
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شانه هایم سنگین
چشم هایم سرشار
اشک باید بشود دست به کار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از دل و دیده،گرامی تر هم آیا هست؟
دست،
آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی گمان دست گران قدرتر است.

هرچه حاصل كنی از دنیا، دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را كه شنیدست چنین؟!

شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست.
در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست كه هست!

بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به كار،
كوه را چون پرِ كاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی كه به هم پیوسته ست!
به یقین، هركه به هر جای در آید از پای
دست هایش بسته ست!

دست در دست كسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست كسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست كسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست،

لحظه ای چند كه از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد،
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست!

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای!
لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست!
دست، گنجینه ی مهر و هنر است:
خواه بر پرده ی ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهره ی نقش،
خواه بر دنده ی چرخ
خواه بر دسته ی داس،
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی!

آنچه آتش به دلم می زند، اینك، هردم سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است كه ما،
تیرهامان به هدف نیك رسیدست،ولی
دست هامان، نرسیدست به هم!!!


"فریدون مشیری"

 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد ................... که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد .................. زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
به مناسبت محرم حسینی و یک رباعی از حضرت ابوالفضل(ع)

به مناسبت محرم حسینی و یک رباعی از حضرت ابوالفضل(ع)

ای ساقی سرمست ز پا افتاده ......................... دنبال لبت آب بقا افتاده

مشک و علم و
دست سه حرف عشق اند .......... افسوس ز هم این سه جدا افتاده
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر سر آنم که گر ز دست برآید .................. دست به کاری زنم که غصه سرآید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم
هر جا که پا میذارم تو رو اونجا می‌بینم

یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه‌ی غربت تو قد صد تا قصه بود


یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه


تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه‌های خیسمو دستای تو پاک می‌کرد


حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب


من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد


آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

یاد تو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه


ترانه‌سرا: اردلان سرفراز





 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد................ در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بانو!
فراموش کن‌ آدمک‌های برفی را
دل به گرمایِ دست‌هایِ من بده
به گمانم شهرِ سردِ شما
مردِ عاشق
به خود ندیده است
خدا حافظ یخبندان
خدا حافظ روز‌های بی‌ عشقی‌
خداحافظ بانو ی خسته ی من
مردِ شما
این بار
با بهار می‌‌آید...!


"نیکی فیروز کوهی"
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
بانو!
فراموش کن‌ آدمک‌های برفی را
دل به گرمایِ دست‌هایِ من بده
به گمانم شهرِ سردِ شما
مردِ عاشق
به خود ندیده است
خدا حافظ یخبندان
خدا حافظ روز‌های بی‌ عشقی‌
خداحافظ بانو ی خسته ی من
مردِ شما
این بار
با بهار می‌‌آید...!


"نیکی فیروز کوهی"
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست/چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست مزن! چشم , ببستم دو دست / راه مرو! چشم , دو پایم شکست/ حرف مزن! قطع نمودم سخن/ نطق مکن! چشم ببستم دهن/ هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن/ خواهش نافهمی انسان مکن/ لال شوم کور شوم کر شوم/لیک محال است که من خر شوم/ چند روی همچو خران زیر بار؟سر زفضای بشریت برآر
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست از طلب ندارم نا کام من برآید ............ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر دست دهد خاک کف پای نگارم..............بر لوح بصر خط غباری بنگارم
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
گر دست دهد خاک کف پای نگارم..............بر لوح بصر خط غباری بنگارم
در جستن آن نگار پر کینه و جنگ/ گشتیم سراپای جهان با دل تنگ
شد دست ز کار و رفت پا از رفتار/ این بس که به سر زدم و آن بس که به سنگ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



محبوب من !
به چشمانت بگو
با احتیاط
از خیالم بگذرند
دانه های اشک
مشغول کارند
چشم هایم
در دست انتظار ست !

"پرویز صادقی"

 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار ..............دستم اندر ساغر ساقی سیمین ساق بود
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دست و زبان که برآید .................... کز عهده ی شکرش به در آید
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ................. دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا آمدنت
منُ بارانُ پنجره
سر خیالت را گرم می کنیم
تو هم زودتر بیا
که عمر لاله ها کوتاه ست
و دلم را به خانه بیاور
که چشم هایم گوشه گیر
دست هایم دم ِ گریه اند !


"پرویز صادقی"

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رؤیا پلی ست
میان خوابُ بیداری
دست خیالم را بگیر
و به بیداریم بیا
من این سوی رنگین کمان
با یک سبد بارانُ
یک شاخه آفتاب
تو را بی تابم !

"پرویز صادقی"

 

"Coral"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک


باور مکن که دست زدامان بدارمت

:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاهی دلت برای کسی
آن قدر تنگ می شود
که حوصله ات می میرد
نمی دانی
دست هایت را کجا بگذاری
قدم هایت را
به چه راهی بسپاری
و چشمانت را
پشت کدام فاصله بیندازی !


"پرویز صادقی"
 

"Coral"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ندارم دستـت از دامن بجز در خاک و آن دم هم


که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
:gol:

 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ستايش دست‌هايت
وقتي كه دل دست‌هايم
تنگ مي‌شود براي انگشتان كوچكت
آن‌ها را مي‌گذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوري‌ات را معنا كنم.

در ستايش چشم‌هايت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روح‌های ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار می‌کنند،
چشم‌هایت




مصطفی مستور
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدت های مدید بود که دست دوستی بود به رسم امانت
پسم داد و دوباره خواندمش
بار اول نمی دانم اگر ازم می پرسیدی، چه می گفنم
اما الان
سخت دوستش می دارم
در حدی که نمی دانم چرا بهش پنج نمی دهم...
این که چرا این قدر برایم دوست داشتنی است؟
دشوار است توضیحش...

" و من
-این حرف آخر نیست-
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزگاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم"
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز دستم برنمی خیزد که یک دم بی تو بنشینم ............. به جز رویت نمی خواهم که روی دیگری بینم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بن بست

نه دست اشتیاق نه پای پیشواز
درهم شسکته عطر لطیف نیاز و ناز
گلهای من شکفته به گلدان او ولی
چشمان سبز فام وی از من گریخته است
لبریز کرده جام من از نوش آن نگاه
اما دریغ دست من این جام ریخته است
تا کی به هر بهانه سرودی نگاشتن
حرفی نمانده است
از او رمیده است
رویای خواستن
از من کلام غمزده دوست داشتن


"سیاوش کسرایی"
 
بالا