دست‌نوشته‌ها

fatemeh-r

عضو جدید

دیشب, دگرحال دلم دست من نبود/شب بودوماه بودوزمین بودوآه بود
دیگرزمین توان قدم های تورانداشت/برشانه های خسته خودجای زخم داشت
این جامنم نشسته به کابوس دردومرگ/آن جاتویی نشسته به آوازسردمرگ
شایدصدای دردمرانشنوی,بدان!/این عاشق خموش نشسته به راهتان
من نیستم!سایه ای ازتوست جان من/شیرین سخن ترین نگاردلارای باغ من
آن شب کمندموی توبردل نشانه زد/تیروکمان گرفته,دلم رانشانه زد
تورفتی ودل من رفت وتاب رفت/بعدازتوحس غزل های ناب رفت
دیگرهجوم خاطرات تویادم نمی رود/لبخندهای گرم تویادم نمی رود
ای شاه بیت غزل های من, بیا/کافی است دوری ما,جان من,بیا
 

دزيره

عضو جدید
مي شناسي تو مرا
و خيالت هم نيست
چه در اين كوچه تاريك
به من مي گذرد
نور باريك چراغ
كوچه اي نم خورده
زير پا افتاده اند
برگها پژمرده
و در اين غربت سرد
نيست گرمي نفس هاي كسي
شايد اين سخت نباشد اما
بي تو بودن به دلم سخت گرفت
همه جا تاريك است
و دري باز به روي من نيست
من در اين راه دراز
و در اين تاريكي
با خيال تو خوشم
به نگاهي
كه در آن لحظه آخر ديدم
باد سردي مي وزد
قلب من سردتر از آن باد است
و در اين سوز عجيب
گرم لبخند است اين لبهاي من
ياد آن افتادم كه چه كودك بودم
و چه ساده به تو دل مي دادم
وتو بسيار بزرگ
آه باران باريد
صورتم خيس شده
چتر در دستم نيست
و كلاهي حتي
باز باران به دلم سنگي زد
شايد اين واجب بود
گريه همراهم شد
ياد روزي كردم
كه ز دستت دادم
و سوالي كه از آن
دل من ويران شد
آخر راه است و من تنهايم
عاقبت صبح رسيد
حس خوبي دارم
در هوا بوي نم باران است
من به آن محتاجم
در همين نزديكي
در يك خانه به رويم باز است
با تمام خستگي
با همه راه دراز
پيش رفتم
مادرم آنجا بود
انتظارم مي كشيد
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
استاد ارتعاشاتم بود که می گفت... اگه یه جا نشستیو حواست یه جای دیگست، معطل چی هستی؟ بلند شو برو...
چقدر گاهی همه چی سادست...اصلا خود خدا گفته ... اگه به تنگ اومدی زمین من وسیعه بلند شو ...جابه جا شو....گاهی غمگین یه جانشستی و شادی فقط یه کم اونطرف تره، گاهی خودت یه جایی حواست یه جای دیگه.
یادت باشه هر جا هستی باید با همه وجود اونجا باشی.... وگرنه بازخواست می شی...خود خدا گفته....
 

fatemeh-r

عضو جدید
ماه
ای ماه که نیمه ات به کمال رسیده
هیچ میدانی خوشی لحظه ای بیش دوام نخواهدآورد
وباز
تکه تکه ات راهرشب می گیرند
وخاموشت می کنند
می دانی ؟
هرچه نوربه توبخشیده اند.می گیرند!
وباز
تکه تکه نوربارانت می کنند
توکه اینگونه مست ومغروری
می دانی ؟
یک شب .بیش. دوام نخواهی آورد
وفردا
خورشید.جای توطنازی می کند
پس امشب
دردل آسمان عاشقانه بتاب
به خانه ای که خاموش است
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال

دست و دلمان پی زندگی نمی رود
این تکرار هر روزه خستمان کرده است
گفتیم پاییزتمام می شود غمش را هم با خودش می برد
اما زمستان آمد بدتر از پاییز سوزش بر استخوان می نشیند
و دوده های هوایش بر تن لانه می کند
شاید هم ما بهانه گیر شده ایم شاید
یک شعری می خواند شاعر
" دل گرمی و دل سردی ما بود
که گاهی مرداد مه و گاه دیش نام نهادند "
احتمالا مشکل باید از دلمان باشد
ربطی به آب و هوا ندارد
شاید بهار هم که بیاید
هنوز دلمان همینطور ابری بماند شاید
امسال زودتر دلمان گرد و خاک گرفته است
خوب گرد و خاک می کنند بعد هم برای خودشان هورا می کشند
که به به ما عجب بلدیم گرد و خاک کنیم بیا و ببین
بعدشهم از چهار نفر می خواهند که در مورد خواص گرد و خاک توضیح دهند
و بعد می خندند که به به و چه چه عجب همگان راضیند از این گرد و خاک کردن ما
عجب محبوبیم ما با این گرد و خاک کردنها عجب بلدیم ما پوزه بعضیها را چطور به خاک بزنیم
ما که چشممان به گرد و خاک حساسیت دارد کم مانده اشکمان هم دربیاید
اما مانده ایم اندر کف آنان که نشسته اند به تماشای این خاک بازی ها و ذوق می کنند
دلمان این وسط می سوزد به حال آنان که این گرد و خاک آب زندگیشان را گل آلود می کنند
آن افلاک نشینان بالا دست را که ملالی نیست آب توی دلشان تکان نمی خورد
که بخواهند نگران گل آلود شدنش باشند
این خاک نشینان تهی دستند که با بادی سقف خانه اشان می لرزد و با گردی آبشان گل می شود
و با این همه باد و گرد و خاک دلشان خون می شود همیشه همینگونه بوده است
ما مانده ایم که گل کردن آب و دم کردن هواو خون کردن دل به به و چه چهش کجا بود
اینقد کل بزنید از شوق این گل تا آخر بهر همین گل بازی ها به خاک بنشینیم
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
رهگذر که دلش می گرفت پی همدرد می گشت یادش به همان درویشی افتاد که روزگاری برایش از شهر سوخته حکایت می کرد راه خانه اش را در پیش گرفت و به درویش رسید او را بر روی تکه سنگی نشسته یافت در حالی که به آسمان می نگریست آرام در کنارش نشست و به چهره اش نگاه کرد شاید لب به سخن گشاید .آدمهای غمگین که می خواهند سخن بگویند آب دهانشان را می بلعند .چند بار سرفه می کنند شاید غم صدایشان را بپوشانند و بعد با لحنی آرام که نوسان صدایشان را بپوشاند شروع به سخن گفتن می کنند درویش نیز این چنین کرد و لب به سخن گشود :
راهزن ها هم مانند گرگ ها
دسته جمعی حمله می کنند
بی پروا و خیره سرند
نان و نمک مزرعه مادری نمی شناسند
گرگ ها با دندانهایشان زخم می نشانند
راهزن ها با زبانشان
گرگ ها پنجه می کشند
راهزن ها شمشیر
حلقه می زنند می درند می کشند و می برند
و نگاهی به رهگذر انداخت :
روزگار گوش شنوایی دارد
سالها امواج را در خویش نگه می دارد
چونان آیینه ای است که امواج را می گیرد و باز می تاباند
گرگ ها
راهزن ها
بگیرید
ببندید
به سخره گیرید
بخندید
جای دوری نمی رود
همگان در لوحی محفوظ نگه داشته خواهد شد
تا روزی که کتابی گشوده گردد
 

electoronic

عضو جدید
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]گاه گاهی دل من میشکند , میگیرد[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]گاه گاهی دل من میخواهد بشود چشم و بگرید چون ابر[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]گاه گاهی دل من میخواهد بشود پا و گریزد زینجا [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]گاه گاهی من هم به همه شک دارم که چرا اینگونه سرد و بی روح شدند[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]یادم افتاد همین امروز بود[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تپش قلب من در درون سینه ناگهان داد کشید[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]و به من گفت چرا زندانی است دل درون سینه[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]او به من گفت :[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]« که دل یک معلم در درون روح است [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]او فقط زندانی است[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تا به تو یاد دهد دیگران انسانند[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تا بدانی آنها دلشان مثل تو میگیرد یا میشکند[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تا بفهمی که تو هم میتوانی دل آنها شکنی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]پس نبر از یادت که تو هم بد کردی [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]و نکن کاری که سرد و بی روح شوند [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو فقط کاری کن که همه شاد شوند. »[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تپش قلب من راست میگوید[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]من فقط یادم رفت دیگران انسانند[/FONT]
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
به كوه اتش فشان بودن مشهورم
به نگاه منفي و نيمه ليوان هاي خالي رديف كنار هم ...
گاهي احساس ميكنم مقابل سوالهايي كه از من جواب ميخواهند شبيه همان شاگرد مدرسه اي هستم كه بايد به سوال جواب بدهد اما فقط همان جوابي را كه انتظارش را دارند.
جوابي كه توي همه كتابهاي درسي راجع به آن نوشته اند. با خودكار قرمز زيرش خط كشيده اند.
جوابي كه قبل از آنكه داده شود تعيين شده و مشخص است.
مردم از اميد چه ميفهمند؟
قصه هاي روشن اميد را شاعران بي درد نوشته اند.
كسي كه اميد لازم دارد دنبال تنها چيزي كه نميگردد اميد است...!


این روزها آ را بدون کلاهش مینویسم/
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان باشد همیشه:
ذره ای حقیقت پشت هر
"فقط یه شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا... "
مقداری خرد پشت "چه میدونم"
واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بینهایت سپاسگذارم

بینهایت سپاسگذارم

خدایا با تمام صداهای درونی ام که میدانم بلندترست فریاد میزنم که سپاسگذارم...
از همه چیز...
از داده های نابی که فقط به من دادی و مطمئنم به هیچ کس دیگه ای ندادی...
از سختی هایی که اگر نبودن شیرینی داده هایت را حس نمیکردم...
از ناخوشیها...
از تمام داده هایی که مطابق با سلیقه و علاقه من نیست...
همشونو هر چند خیلی سخت اما پذیرفتم و باهاشون کنار امدم...
به خاطر داده های نابت... بینهایت سپاسگذارم
این داده های نابت رو همیشه به من ببخش میدونم خواسته زیادیه...اما اینو عاجزانه ازت میخوام
خیلی دوست داشتنی هستی...دیشب با تمام وجودم بیشتر از همیشه دوست داشتم...هر چند یه شب خیلی معمولی بود و فقط به این داده های خصوصیی که فقط به من دادی بیشتر پی بردم
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
اینو از زندگی خوب یاد گرفتم...کافیه تویک چیزی رو کافیه تو یک لحظه ای رو کافیه تو یه لحظه هایی رو کافیه تو یه حسی رو.... کافیه تو....کافیه تو فقط یه چیزی رو بخوای ...اونوقت زندگی با همه قدرتش اونو از تو می گیره تا تو یادت باشه همه ی دارایی و هستیت خداییه که با لبخند هر لحظه نگاهت می کنه و بهت می گه..هیییی.. به من توکل کن و پیش برو . محکم و استوار...غصه از دست دادنشو هم نخور که اگه اونو بهت دادم و گرفتم بهترشو هم می تونم بهت بدم... همه ی اینا فقط واسه اینه که ببینم تا کی..تا کجا این توکل به من می تونه تو رو پیش ببره.... خدایا ازت به خاطر همه ی اونچیزا ازت به خاطر همه ی اون لحظه ها ازت به خاطر همه ی اون حسا ازت به خاطر... ازت به خاطر همه چیز ممنونم...
خیلی دوست دارم. تا آخرشم هستم.
 

raha

مدیر بازنشسته
چه عاجزانه ازتو خواستم.

خواستیم...

خواستند...

چه زیبا امید به رحمتت داشتیم...

چه ساده تقدیرت را نشانمان دادی.

چه تلخ پذیرفتیم...

.

.

.

بار الها،

هیچ نمیخواهم. هیچ

جز نسیمی که طراوت خنده هایش را اندکی باز به روح و پیکر خسته ام بوزد

...
 
آخرین ویرایش:

ali.mehrkish

عضو جدید
خیلی وقته که سایت نیومدم...
نکه نیام....
میام ولی فقط می خونم...
...............................................
این روز ها بر خلاف هر ترم که کلی درس داشتم، امتحان کمتری دارم و سرم خلوت تره...البته بگم ها کنکور دارم.
دستم که به خوندن نمیره...
کنکور هم که فعلا می خوام شروع کنم...باز هم بگم یک 3 ماهی هست که می خوام شروع کنم.
این رو گفتم که بدونید سرم شلوغه...
شلوووغ.
پر از فکر...
پر از دلهره...
پر از نگرانی...
پر از ترس...
پر از....
پر از تکراره
فیتوکل علی الله....
و کفی بالله وکیلا...
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
چه عاجزانه ازتو خواستم.

خواستیم...

خواستند...

چه زیبا امید به رحمتت داشتیم...

چه ساده تقدیرت را نشانمان دادی.

چه تلخ پذیرفتیم...

.

.

.

بار الها،

هیچ نمیخواهم. هیچ

جز نسیمی که طراوت خنده هایش را اندکی باز به روح و پیکر خسته ام بوزد

...

ساز نور سرد يخزده‏اى و
كنون در گريز به ‏سوى صخره‏هاى‏ آبى‏ ‏آسمان ،
آوازى بى‏ حنجره ، آوازى ‏نرمانرم روى ‏در خاموشى
آوازى همواره‏ در كار بى‏ آنكه ‏به ‏گوش‏ آيد هيچ .

خاطره‏ات برفى‏ست
فرو شده در شكوه ‏نامتناهى‏ جانى سپيد .
رخسارت، بى‏وقفه، يكى ‏سوخته‏گى‏ست
دلت! كبوتركى رها .
در هوا مى‏خواند، آزاد از بند
نغمه‏ى شفقت‏ و شفقى را
درد ياس و نور لبالب را .

با اين ‏همه ما در اين‏ حضيض، روز و شب
در چارراه‏هاى رنج
تو را نيم‏تاجى از اندوه پيش‏كش‏ مى‏كنيم .
 

electoronic

عضو جدید
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]گوش کردم تا ببینم تو چه میگویی .[/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]گوش کردی تا ببینی من چه میگویم ؟؟؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من گفتی که زندگی رود خروشان شده است[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من گفتی که زندگی سیل به پا خواهد کرد[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من معنای زندگی بخشیدی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من جرات احساس خطر بخشیدی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من جرات تنها ماندن در خطر بخشیدی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من حس خطر ساختن آموخته ایی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]من فقط فهمیدم که نباید دستم سوی دامان کسی پر بکشد[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]من فقط فهمیدم که همه ظاهر رنگین دارند[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]پس نباید دهنم ، درد دل فاش کند[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]همه ی اینها را تو به من بخشیدی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]حال من شک دارم به تو و افکارت[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو به من فهماندی که نترسم از ترس !!![/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]حال خود میترسی که قدم برداری روی شن های روان هستی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]حال خود میترسی قدمی برداری تا که آرام شوم[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]حال خود میگویی : « تا همین جا کافی است»[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]پس کجا رفت همه جرات تو ؟؟؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]پس کجا رفت خطر کردن تو ؟؟؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]این سکوت تو مرا میشکند[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]تو جوابی داری که به من عرضه کنی ؟؟؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]من سوالم این است[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]پس من اینها ز که آموخته ام ؟؟؟[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]از تو که یادت نیست روزهای خوبی که خودت ساخته ایی !!!!! [/FONT]
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
دلم می خواد آسمون به زمین نزدیک بشه...خیلی نزدیک. حالا می خواد بارون بیاد .... می خواد برف بیاد... حتی دلم میخواد یه لیوان آب کنم برم توی حیاط اجازه بدم هوای خنک از روی صورتم رد بشه و دستام از خنکای آب توی لیوان یخ بشه و یکم هم بی حس ... یه سرمایی آروم آروم نفوذ کنه زیر پوستم و من آروم آروم جرعه جرعه از لیوان آب بنوشم و اجازه بدم آسمون جرعه جرعه به من نزدیک بشه....
دلم ... دلم می خواد اسمون به زمین نزدیک بشه... حالا می خواد...
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
دارم به این فکر می کنم چقدر بعضی وقتا رفتارامون خنده دار می شه...خواهر کوچولوی نازنینمو که اومده تو اتاقم پای کامپیوتر بشینه به بازی رو به سین جیم می گیرم که مشقاشو نوشته یا نه، بعد که می گه فقط یه صفحشو گذاشته برای فردا که جمعست کلی اخ آخ می کنم که نباید این کارا رو بکنه...قانعش می کنم که باید اول همه مشقاشو بنویسه بعد بیاد بشینه پای بازی... اون می ره سراغ کتاباش منم بی خیال همه کتابای درسی و کنکور، می رم روی تخت می شینم ادامه کتاب غیر درسیمو می خونم!!!!
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
زمین دوار و آسمان دوار

و حرکات من همه شده اند دایره وار
می روم و می روم و به جایی نمی رسم
چون می ایستم می بینم نقطه سر خط
دوباره همان جای اولم
ابتدا شبیه انتهاست
انتها شبیه ابتداست
و من همچنان در امتداد این ابتدا و انتها زندگی را دور می زنم
و شاید هم این زندگی است که مرا دور می زند
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ........

اومدم برای رفع دلتنگی ....

دلم برای نوشتن اینجا تنگ شده بود ...

اونم عجب شبی ...!! فردا امتحان زبان ترم دارم و خیلی کم خوندم ....!!!

اما دله دیگه گاهی دلتنگ میشه .....
امشب دلم برای باشگاه برای اینجا برای کرسی تنگ شده بود !

دوستان بیاین برای هم دعا کنیم ..

تا بعد خداحافظ آشنای قدیمی .....................................................
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
.... و چه زود هجده سال گذاشت.
یادت که هست؟ در تمام این سالها گاه و بیگاه نم نم بارانی می زد
پنجره‌ای تر می شد, پرنده ای از سر شاخه می پرید...


این ها را که خودت میدانی..
آنچه نگفته بودم این بود
که بس که زیر این نم نم باران نشستم
رنگ دلتنگی از دل تنگم شسته نشد.


و در گذر این سالها به این هوای بارانی دل بستم!
و چه زود دلبستگی ها جای دلتنگی ها را پر کردند


اما همچنان دل تنگ آسمان من باز نشد كه نشد

اما بازهم از تو چه پنهان
هفت رنگ رنگین کمانش, رنگی زد به بیرنگي این سال‌های رفته

گفتم دیگر حالا چه جای نشستن
بگذار بدوم تا انتهای رنگین کمان


باور کن!
دیگر شوق پروانه گرفتن در سر ندارم...
اگر می دوم تنها برای آنست که می خواهم ببینم
عاقبت من زودتر به انتهای این کمان هفت رنگ می رسم
یا بازیگوش نسیم؟


اما اگر من زودتر رسیدم
عهد کرده ام
اول نفسی تازه کنم
بعد تمام کاغذ های نانوشته‌ ام را به کناری گذارم
و آنگاه تا انتهای قصه همبازی تو شوم


نمیدانم هنوز هم مثل آن سالها
وقت دویدن دزدکی نگاهم می کنی؟
یادش به خیر, آنقدر محو نگاه دزدکانه ات میشدم که عاقبت زمین می خوردم!
اما اینبار دستهایم را باز می کنم
که مبادا ناگهان روی این کمان رنگارنگ سر بخورم.


نه نگرانم نباش
همین روزهاست که به سلامت باز خواهم آمد.
تو هم تا آن موقع
اگرجوابی برای درد دلهایم داشتي
حتما برایم از آخرین باری بگو


"که رنگین, کمانی بر آسمان دلت زد"
 

Ghourub

عضو جدید
آخرای پروژمه...نتایج صفحه جستجوی گوگل رو نگاه می کنم... هیچ کدومش به موضوعی که به دنبالش بودم مرتبط نیست... برمی گردم بالای صفحه تا کلمات کلیدی رو عوضشون کنم ... نگاه که می کنم می بینم نوشتم "غصه بیتابی من".... خودم هم می مونم...
 

alinazarian

عضو جدید
[FONT=&quot]تقدیم به روح پسردوساله ام وتقدیم به تمام عزیزانی که عزیزی راازدست داده اند.
[/FONT]

[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]توکه عاشق آب وبرف وبارانی[/FONT]
[FONT=&quot]برف میبارد به سپیدی روحت[/FONT]​
[FONT=&quot] برف میبارد به پاکی دلت[/FONT]​
[FONT=&quot]برف میبارد به زیبایی خنده هایت[/FONT]​
[FONT=&quot]آه![/FONT]​
[FONT=&quot]چه شوق انگیزست این برف[/FONT]​
[FONT=&quot]طرب انگیزست این برف[/FONT]​
[FONT=&quot]خدایا میشود بااو در این برف زمستانی[/FONT]​
[FONT=&quot]دراین آیین پاک زندگانی[/FONT]​
[FONT=&quot]در این پس لرزه های شادمانی[/FONT]​
[FONT=&quot]همیشه با هم وخرم[/FONT]​
[FONT=&quot]همهً لحظه ها باهم[/FONT]​
[FONT=&quot]نه! رؤیایی بس بزرگست[/FONT]​
[FONT=&quot]نه یک روز خدا باهم[/FONT]​
[FONT=&quot]نه چند ساعت ،[/FONT]​
[FONT=&quot]فقط چند ساعت روزت خدایا![/FONT]​
[FONT=&quot]نه یک کم،[/FONT]​
[FONT=&quot]کمی با هم ،فقط با هم[/FONT]​
[FONT=&quot]نه یک لحظه[/FONT]​
[FONT=&quot]فقط یک لحظه ای باهم[/FONT]​
[FONT=&quot]بمانیم وبخندیم[/FONT]​
[FONT=&quot]در این برف زمستانی![/FONT]​
[FONT=&quot]***[/FONT]​
[FONT=&quot]توکه عاشق آب وبرف وبارانی[/FONT]​
[FONT=&quot]تو که در راه عشق آب دادی هدیه ای جانی[/FONT]​
[FONT=&quot]تو که رفتی وماندم در پریشانی[/FONT]​
[FONT=&quot]تو که بودی [/FONT]​
[FONT=&quot]برای عاشق ازدل شکسته [/FONT]​
[FONT=&quot]برای این تن غمگین وخسته[/FONT]​
[FONT=&quot]برای من بال وپرشکسته[/FONT]​
[FONT=&quot]برای مانده از پافتاده[/FONT]​
[FONT=&quot]برای کشتی سکان شکسته[/FONT]​
[FONT=&quot]"نبودی"را فرستادی برایم یادگاری[/FONT]​
[FONT=&quot]نبودن درکنارمن، برای تو[/FONT]​
[FONT=&quot]ای فرشته[/FONT]​
[FONT=&quot]برای تو که در عرش خدایی[/FONT]​
[FONT=&quot]برای تو که خود یک عرشیایی[/FONT]​
[FONT=&quot]برای توکه نام "ارشیا"یی[/FONT]​
[FONT=&quot]اگرسخت نیست،حرفی نیست[/FONT]​
[FONT=&quot]ولی من در فراغت[/FONT]​
[FONT=&quot]فراغ خنده ها وگریه هایت[/FONT]​
[FONT=&quot]فراغ بوسه وشکل نگاهت[/FONT]​
[FONT=&quot]فراغ سازوآهنگ صدایت[/FONT]​
[FONT=&quot]هماره اشک میریزم[/FONT]​
[FONT=&quot]هماره اشک میریزم[/FONT]​
[FONT=&quot]***[/FONT]​
[FONT=&quot]نگاهم سوی عرش است[/FONT]​
[FONT=&quot]وتاروزی که سوی خدا آیم[/FONT]​
[FONT=&quot]سراغت از خدا گیرم[/FONT]​
[FONT=&quot]به اوخواهم گفت:[/FONT]​
[FONT=&quot]تو یک الماس بودی که بابا را صاحبی قابل، ندانستی.[/FONT]​
[FONT=&quot]علی نظریان- بهمن 89[/FONT]​
 
آخرین ویرایش:

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
.... و چه زود هجده سال گذاشت.
یادت که هست؟ در تمام این سالها گاه و بیگاه نم نم بارانی می زد
پنجره‌ای تر می شد, پرنده ای از سر شاخه می پرید...


این ها را که خودت میدانی..
آنچه نگفته بودم این بود
که بس که زیر این نم نم باران نشستم
رنگ دلتنگی از دل تنگم شسته نشد.


و در گذر این سالها به این هوای بارانی دل بستم!
و چه زود دلبستگی ها جای دلتنگی ها را پر کردند


اما همچنان دل تنگ آسمان من باز نشد كه نشد

اما بازهم از تو چه پنهان
هفت رنگ رنگین کمانش, رنگی زد به بیرنگي این سال‌های رفته

گفتم دیگر حالا چه جای نشستن
بگذار بدوم تا انتهای رنگین کمان


باور کن!
دیگر شوق پروانه گرفتن در سر ندارم...
اگر می دوم تنها برای آنست که می خواهم ببینم
عاقبت من زودتر به انتهای این کمان هفت رنگ می رسم
یا بازیگوش نسیم؟


اما اگر من زودتر رسیدم
عهد کرده ام
اول نفسی تازه کنم
بعد تمام کاغذ های نانوشته‌ ام را به کناری گذارم
و آنگاه تا انتهای قصه همبازی تو شوم


نمیدانم هنوز هم مثل آن سالها
وقت دویدن دزدکی نگاهم می کنی؟
یادش به خیر, آنقدر محو نگاه دزدکانه ات میشدم که عاقبت زمین می خوردم!
اما اینبار دستهایم را باز می کنم
که مبادا ناگهان روی این کمان رنگارنگ سر بخورم.


نه نگرانم نباش
همین روزهاست که به سلامت باز خواهم آمد.
تو هم تا آن موقع
اگرجوابی برای درد دلهایم داشتي
حتما برایم از آخرین باری بگو


"که رنگین, کمانی بر آسمان دلت زد"


من دور نمی شدم
اگر زنده می ماندم
روزی دشنه ای
یادت که هست
همان که با هم
ساختیم
آغازش به پایانم رسید
و
گریستیم
سودی نبود
هیچ
 
بالا