رضا مرادی غیاث آبادی
شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷
پس از گفتار پیشینم با شماری از دوستان و خوانندگان، نامهها و نظرهایی دادند که از آنها بسیار آموختم. سوءتفاهمهایی نیز بوجود آمده بود که میکوشم مطالب آن «شبنوشت» را در این «روزنوشت» توضیح روشنتری بدهم. یک پرسش هم در بیشتر نامهها وجود داشت: “درد را گفتی و درمان را نه”.
نکتههایی که به آنها اشاره کرده بودم، هیچکدام دردهای اصلی ما نبودند؛ بلکه دردهای ثانویِ ناشی از شیوههای درمانِ نادرست بودند. حکایتِ سوزنزنیِ جناب ملا است که برای درمانِ دردش، سوزن به خود فرو میکرد و نعره میکشید. دردش که درمان نمیشد، هیچ، درد دیگری هم به آن اضافه میکرد که رنجآورتر از درد اصلی بود. به نظر من، دردهای ما بیشتر ناشی از خودزنی هستند. درمان آن هم به همین سادگی است که «سوزن به خود فرو نبریم».
انتقادهایی که گذرا و خودمانی مطرح کرده بودم، هیچکدام در بیان درد یا درمانِ مشکلات بزرگ و گسترده کشور و جامعه ما نبود. بیان آنها نه در صلاحیت من است و نه در تخصص من. آنچه گفتم، انتقادی بود بر کسانی که درمانی را بکار گرفتهاند که نه تنها دردی را دوا نمیکند، بلکه درد دیگری هم بر آن میافزاید. حالا میگویید چگونه. مثال آن بابایی است که پایش پیچ خورده بود. بَر و بچهها افتاده بودند روی پَک و پهلویش و هر کدام یک جایی را چسبیده بودند و به این طرف و آن طرف میکشیدند و میپیچاندند. میخواستند خدمتی کرده و دردی را کاسته باشند. اما آن بابا، دردش را بکلی فراموش کرده و فقط آرزو میکرد که این فرزندان خیلی مهربان، دست از سرش بردارند و او را با دردش تنها بگذارند. آرزو میکرد کاش یکی از بچههایش طبیبی حاذق میبود و یا لااقل طبیبی را آواز میداد. یکی دیگر از بچهها هم نه جایی را چسبیده بود و نه سراغ طبیبی میرفت؛ نه به درد کاری داشت و نه به درمان. بر سر گذر ایستاده و هوار میکشید که بابای ما به وقت جوانی چنین قوت داشت و چنان بازو. فرزند دیگری هم بود که در این میان، سرگرم کاویدن صندوقچه بود (حالا او موضوع صحبت ما نیست). این حکایت امروزِ ماست. چه بدمان بیاید و چه بدمان نیاید.
نمونهای از چنین روش درمانیِ نادرستی که برای جبرانِ بحرانِ موجود در هویت ملی ما بکار میرود و همواره نتیجه عکس ببار آورده، عبارت است از: تاریخسازی، انتساب پدیدهها و باورهای نوساخته به دوران باستان، خیالپردازیهای تاریخی و در کنار همه اینها، سرکوبی و ترور شخصیت کسانی که با چنین جعلهایی همراهی نمیکنند و رکاب نمیدهند.
این شیوه بجایی رسیده است که بخش بزرگی از نوشتارها یا سخنرانیهایی که با رویکردی ملیگرایانه و میهنپرستانه نوشته و ایراد میشوند، چیزی بیش از خیالبافی و دستکاری در اسناد و منابع تاریخی نیست. در این میان، طبیعی است که تحریک احساسات ملی مردم نیز جایگاه اجتنابناپذیر خود را دارد.
البته چنین روشهای درمانی، صرفاً اختصاص به میهنگرایان و باستانپردازان ندارد، اما از آنجا که مطالعات و دغدغه من تنها در همین زمینه بوده، فقط بر آن انگشت نهادهام. دوستی نوشته بود که «سخنان شما شور و شوق ما را از بین میبرد». اما این دوست عزیز حتماً بخوبی میداند که من هم میتوانستم و میتوانم سخنانی بگویم که خوشایندِ شور و شوق خیلیها باشد و بجای اینکه با بیان چنین حرفهایی خشمشان را برانگیزانم و عواقبی را متوجه خود کنم، محبتشان را جلب نمایم. بیگمان این دوست خوب میداند که اگر کسی غلوغشی در کارش باشد، احتمال اینکه سخنانی مطابق با میل و باورها و احساسات ما بگوید، خیلی بیشتر است تا کسی که ما را نقد میکند و سخنانی ناخوشایند میگوید. بدیهی است که شور و اشتیاق برای فعالیتهای میهنگرایانه بسیار ارزنده و احترام برانگیز است.
اما شوری که بر پایههای نادرستِ تاریخسازی و هیجانزدگیهای ناآگاهانه بنیاد گرفته باشد، چونان کاخی یخی و بنایی ماسهای است که بزودی فرو میپاشد. دیدهایم و دیدهاید که چه زود هم فرو میپاشد. آتشیست که بر خار و خاشاک و پوشال افتاده باشد. فقط به سرعت و با صدایی بلند خود را میسوزاند و چیزی را و جایی را گرم نمیکند و سودی از گرمایَش بهم نمیرسد. شور و اشتیاق، کندههای فروخفتهٔ زیرخاکسترِ آتشدانها راست.
با درفش هزاران سالهٔ ایران زمین بر در سفارت «اماراتی» رفتن که حتی در نقشههای جغرافیایی چهل ساله هم نقشی از مرز و پرچمش نیست، کار شیرانِ ایران نیست. تقاضا برای بازگرداندن شیر و خورشید ایران به سردر «مجلس شورای اسلامی» کار شیران ایران نیست. شیر ایران بیشهٔ خود را دارد و خورشیدش نیز آسمان خود را میطلبد.
در همین تاریخ یکصدساله اخیر، بسیاری از احزاب، گروهها و اشخاص فرصتجو از شور و شوق ما (که «بمنه و کرمه» آنقدر داشتهایم که توانستهایم صادر هم بکنیم) سوءاستفاده کردهاند. انبوهی از مردم را بر گِرد خود جمع کردند. با شعار و اشک و لبخند، اعتماد و رأی مردم را گرفتند و آنگاه به آنان پشت کردند. چقدر از شریفترین انسانها که زندگی و جان خود را به پای آنان دادند. اما ما هنوز در پله اول هستیم، چون بجای تکیه بر خرد، بر موج احساسات سوار بودهایم. شور و اشتیاقی که متکی بر آگاهیِ تاریخی و شناخت کافی باشد، بکار اشخاصی نمیآید که برای مقاصد خود نیاز به سیاهیلشکر، و برای راهاندازی سیاهیلشکر نیاز به تحریک احساسات میهنی یا دینیِ عامه دارند.
برای نمونه میتوان از غوغا و شلوغکاریای یاد کرد که به بهانه و ادعای «غرق شدن آرامگاه کورش بزرگ» به راه افتاد و عدهای از پاکترین و شریفترین جوانان ما نیز نادانسته با آن همراه شدند. حتماً بسیار دیده و شنیدهاید که آگاهی از نادرستی چنین ادعایی، چنان ضربهای بر روحیه همین دوستان وارد کرد که پس از آن در هیچ واکنش دیگری شرکت نکردند.
میگویند تاریخ برای تجربه است و درس روزگار. در این صورت، دستکاری در دادههای تاریخی، موجب تجربهای نادرست و گمراهی در یافتن پاسخ صحیح یک مسئله خواهد شد. کشورهای نوساختهای در پیرامون ما هستند که به دلیل نداشتنِ پیشینهٔ تاریخی و هویت ملی، ناچار بودهاند برای شکلگیری غرور ملی در میان مردمانشان، به تاریخسازی روی آورند. ما نیازی به اینکار نداریم، چرا که هر آنچه آنان جعلیاش را میسازند، ما اصلیاش را دارا هستیم. فقط کافیست آنها را بشناسیم. اما نمیشناسیم و یا نمیخواهیم که بشناسیم و یا شناختن کار سختی است. در نتیجه به خیالبافی رو میآوریم.
هر کسی میتواند از دادههای تاریخی (تاریخ را در این گفتار به معنای عام آن بکار میبرم) هرگونه که میپندارد یا دوست دارد، استنباط کند و استنباط خود را منتشر نیز بکند. حتی اگر آن استنباط، مغرضانه بوده باشد. این حق بدیهی و طبیعی اوست، چرا که صاحب اندیشه و فکر خود است. اما همو نمیتواند دادههای تاریخی و اسناد باستانی را تغییر دهد و در آنها دست ببرد تا مطابق فکر خودش بشود؛ چرا که دادههای تاریخی متعلق به یک ملت و حتی متعلق به همه جهانیان و نوع بشر است. هر کسی میتواند گُلی را ببوید و هرگونه که دوست دارد آنرا وصف کند. میتواند گلاب آنرا با هر چیزی که دوست دارد بیامیزد و بویی تازه بیافریند. اما اگر نام گُل اصلی را بر بوی نوساختهٔ خود نهاد، موجب آشفتگی عمومی در معنا و مفهومی خاص خواهد شد و گمراهی به وجود خواهد آورد. اگر دیگران را نیز با زور و یا با فریب وادار به اینکار کرد، جنایتی فرهنگی مرتکب شده است.
ما نیز میتوانیم استنباط هر کس از دادههای تاریخی را رد کنیم و یا آنرا نقد کنیم. اما نمیتوانیم او را بخاطر استنباطی شخصی که مطابق میل ما نیست، سرکوب کنیم و یا مانع اندیشه و آزادی بیان او شویم. حتی اگر آن استنباط مغرضانه و موذیانه هم بوده باشد، نمیتوانیم او را تحقیر کنیم و به او تهمت بزنیم. نمیتوانیم دیگران را وادار کنیم که همان احساسی را نسبت به گُلی داشته باشند که خود داریم. نمیتوانیم دیگران را مجبور کنیم که نام کهن گلی را برای عطر نوساخته ما بکار برند.
کسانی که با روحیهٔ مدعی ملیگرایی و با هر هدفی، دادههای تاریخیِ و واقعیتهای یک تمدن یا فرهنگ را تحریف میکنند، مختارند که خود را دشمن کسانی که در برابر آن دستکاریها مقاومت میکنند بدانند، اما نمیتوانند آنان را دشمن خود و یا دشمن آن تمدن و فرهنگ معرفی کنند. ما بخواهیم یا نخواهیم ناچاریم دست از تاریخسازیها و تحریف اسناد و دادههای باستانی برداریم.
درست است که نمیتوانیم از کسانی که احساسات ما را تحریک میکنند و یا برایمان تعیین تکلیف میکنند، بخواهیم دست از روش خود بردارند، چرا که موجودیت و حیات آنان در گرو همین روش است و بسادگی از آن دست بر نخواهند داشت، اما میتوانیم در برابر آنان مقاومتی خردمندانه نشان دهیم و بسادگی فریب نخوریم. ناچاریم بپذیریم که نمیتوانیم اندیشه همگان را در چارچوب فکر خود قالب بزنیم و از آن، شکلهای هندسیِ یکدست و مطابق با ذهن خود بسازیم. ناچاریم از کمتحملی در شنیدنِ نظر مخالف دست بشوییم. ناچاریم از خودبزرگبینی و اینکه نظر خود را عین واقعیت و تمام واقعیت بدانیم، دست برداریم. اگر خودمان اینها را پذیرفتیم و بکار بردیم، روند بسیاری از مشکلات و ناکامیهای ما حل خواهد شد و اگر نپذیرفتیم، آنگاه تجربه تاریخ همان بلایی را بر سرمان آوار خواهد کرد که تاکنون بارها و بارها از سر گذراندهایم و نیاموختهایم.
منبع
شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷
پس از گفتار پیشینم با شماری از دوستان و خوانندگان، نامهها و نظرهایی دادند که از آنها بسیار آموختم. سوءتفاهمهایی نیز بوجود آمده بود که میکوشم مطالب آن «شبنوشت» را در این «روزنوشت» توضیح روشنتری بدهم. یک پرسش هم در بیشتر نامهها وجود داشت: “درد را گفتی و درمان را نه”.
نکتههایی که به آنها اشاره کرده بودم، هیچکدام دردهای اصلی ما نبودند؛ بلکه دردهای ثانویِ ناشی از شیوههای درمانِ نادرست بودند. حکایتِ سوزنزنیِ جناب ملا است که برای درمانِ دردش، سوزن به خود فرو میکرد و نعره میکشید. دردش که درمان نمیشد، هیچ، درد دیگری هم به آن اضافه میکرد که رنجآورتر از درد اصلی بود. به نظر من، دردهای ما بیشتر ناشی از خودزنی هستند. درمان آن هم به همین سادگی است که «سوزن به خود فرو نبریم».
انتقادهایی که گذرا و خودمانی مطرح کرده بودم، هیچکدام در بیان درد یا درمانِ مشکلات بزرگ و گسترده کشور و جامعه ما نبود. بیان آنها نه در صلاحیت من است و نه در تخصص من. آنچه گفتم، انتقادی بود بر کسانی که درمانی را بکار گرفتهاند که نه تنها دردی را دوا نمیکند، بلکه درد دیگری هم بر آن میافزاید. حالا میگویید چگونه. مثال آن بابایی است که پایش پیچ خورده بود. بَر و بچهها افتاده بودند روی پَک و پهلویش و هر کدام یک جایی را چسبیده بودند و به این طرف و آن طرف میکشیدند و میپیچاندند. میخواستند خدمتی کرده و دردی را کاسته باشند. اما آن بابا، دردش را بکلی فراموش کرده و فقط آرزو میکرد که این فرزندان خیلی مهربان، دست از سرش بردارند و او را با دردش تنها بگذارند. آرزو میکرد کاش یکی از بچههایش طبیبی حاذق میبود و یا لااقل طبیبی را آواز میداد. یکی دیگر از بچهها هم نه جایی را چسبیده بود و نه سراغ طبیبی میرفت؛ نه به درد کاری داشت و نه به درمان. بر سر گذر ایستاده و هوار میکشید که بابای ما به وقت جوانی چنین قوت داشت و چنان بازو. فرزند دیگری هم بود که در این میان، سرگرم کاویدن صندوقچه بود (حالا او موضوع صحبت ما نیست). این حکایت امروزِ ماست. چه بدمان بیاید و چه بدمان نیاید.
نمونهای از چنین روش درمانیِ نادرستی که برای جبرانِ بحرانِ موجود در هویت ملی ما بکار میرود و همواره نتیجه عکس ببار آورده، عبارت است از: تاریخسازی، انتساب پدیدهها و باورهای نوساخته به دوران باستان، خیالپردازیهای تاریخی و در کنار همه اینها، سرکوبی و ترور شخصیت کسانی که با چنین جعلهایی همراهی نمیکنند و رکاب نمیدهند.
این شیوه بجایی رسیده است که بخش بزرگی از نوشتارها یا سخنرانیهایی که با رویکردی ملیگرایانه و میهنپرستانه نوشته و ایراد میشوند، چیزی بیش از خیالبافی و دستکاری در اسناد و منابع تاریخی نیست. در این میان، طبیعی است که تحریک احساسات ملی مردم نیز جایگاه اجتنابناپذیر خود را دارد.
البته چنین روشهای درمانی، صرفاً اختصاص به میهنگرایان و باستانپردازان ندارد، اما از آنجا که مطالعات و دغدغه من تنها در همین زمینه بوده، فقط بر آن انگشت نهادهام. دوستی نوشته بود که «سخنان شما شور و شوق ما را از بین میبرد». اما این دوست عزیز حتماً بخوبی میداند که من هم میتوانستم و میتوانم سخنانی بگویم که خوشایندِ شور و شوق خیلیها باشد و بجای اینکه با بیان چنین حرفهایی خشمشان را برانگیزانم و عواقبی را متوجه خود کنم، محبتشان را جلب نمایم. بیگمان این دوست خوب میداند که اگر کسی غلوغشی در کارش باشد، احتمال اینکه سخنانی مطابق با میل و باورها و احساسات ما بگوید، خیلی بیشتر است تا کسی که ما را نقد میکند و سخنانی ناخوشایند میگوید. بدیهی است که شور و اشتیاق برای فعالیتهای میهنگرایانه بسیار ارزنده و احترام برانگیز است.
اما شوری که بر پایههای نادرستِ تاریخسازی و هیجانزدگیهای ناآگاهانه بنیاد گرفته باشد، چونان کاخی یخی و بنایی ماسهای است که بزودی فرو میپاشد. دیدهایم و دیدهاید که چه زود هم فرو میپاشد. آتشیست که بر خار و خاشاک و پوشال افتاده باشد. فقط به سرعت و با صدایی بلند خود را میسوزاند و چیزی را و جایی را گرم نمیکند و سودی از گرمایَش بهم نمیرسد. شور و اشتیاق، کندههای فروخفتهٔ زیرخاکسترِ آتشدانها راست.
با درفش هزاران سالهٔ ایران زمین بر در سفارت «اماراتی» رفتن که حتی در نقشههای جغرافیایی چهل ساله هم نقشی از مرز و پرچمش نیست، کار شیرانِ ایران نیست. تقاضا برای بازگرداندن شیر و خورشید ایران به سردر «مجلس شورای اسلامی» کار شیران ایران نیست. شیر ایران بیشهٔ خود را دارد و خورشیدش نیز آسمان خود را میطلبد.
در همین تاریخ یکصدساله اخیر، بسیاری از احزاب، گروهها و اشخاص فرصتجو از شور و شوق ما (که «بمنه و کرمه» آنقدر داشتهایم که توانستهایم صادر هم بکنیم) سوءاستفاده کردهاند. انبوهی از مردم را بر گِرد خود جمع کردند. با شعار و اشک و لبخند، اعتماد و رأی مردم را گرفتند و آنگاه به آنان پشت کردند. چقدر از شریفترین انسانها که زندگی و جان خود را به پای آنان دادند. اما ما هنوز در پله اول هستیم، چون بجای تکیه بر خرد، بر موج احساسات سوار بودهایم. شور و اشتیاقی که متکی بر آگاهیِ تاریخی و شناخت کافی باشد، بکار اشخاصی نمیآید که برای مقاصد خود نیاز به سیاهیلشکر، و برای راهاندازی سیاهیلشکر نیاز به تحریک احساسات میهنی یا دینیِ عامه دارند.
برای نمونه میتوان از غوغا و شلوغکاریای یاد کرد که به بهانه و ادعای «غرق شدن آرامگاه کورش بزرگ» به راه افتاد و عدهای از پاکترین و شریفترین جوانان ما نیز نادانسته با آن همراه شدند. حتماً بسیار دیده و شنیدهاید که آگاهی از نادرستی چنین ادعایی، چنان ضربهای بر روحیه همین دوستان وارد کرد که پس از آن در هیچ واکنش دیگری شرکت نکردند.
میگویند تاریخ برای تجربه است و درس روزگار. در این صورت، دستکاری در دادههای تاریخی، موجب تجربهای نادرست و گمراهی در یافتن پاسخ صحیح یک مسئله خواهد شد. کشورهای نوساختهای در پیرامون ما هستند که به دلیل نداشتنِ پیشینهٔ تاریخی و هویت ملی، ناچار بودهاند برای شکلگیری غرور ملی در میان مردمانشان، به تاریخسازی روی آورند. ما نیازی به اینکار نداریم، چرا که هر آنچه آنان جعلیاش را میسازند، ما اصلیاش را دارا هستیم. فقط کافیست آنها را بشناسیم. اما نمیشناسیم و یا نمیخواهیم که بشناسیم و یا شناختن کار سختی است. در نتیجه به خیالبافی رو میآوریم.
هر کسی میتواند از دادههای تاریخی (تاریخ را در این گفتار به معنای عام آن بکار میبرم) هرگونه که میپندارد یا دوست دارد، استنباط کند و استنباط خود را منتشر نیز بکند. حتی اگر آن استنباط، مغرضانه بوده باشد. این حق بدیهی و طبیعی اوست، چرا که صاحب اندیشه و فکر خود است. اما همو نمیتواند دادههای تاریخی و اسناد باستانی را تغییر دهد و در آنها دست ببرد تا مطابق فکر خودش بشود؛ چرا که دادههای تاریخی متعلق به یک ملت و حتی متعلق به همه جهانیان و نوع بشر است. هر کسی میتواند گُلی را ببوید و هرگونه که دوست دارد آنرا وصف کند. میتواند گلاب آنرا با هر چیزی که دوست دارد بیامیزد و بویی تازه بیافریند. اما اگر نام گُل اصلی را بر بوی نوساختهٔ خود نهاد، موجب آشفتگی عمومی در معنا و مفهومی خاص خواهد شد و گمراهی به وجود خواهد آورد. اگر دیگران را نیز با زور و یا با فریب وادار به اینکار کرد، جنایتی فرهنگی مرتکب شده است.
ما نیز میتوانیم استنباط هر کس از دادههای تاریخی را رد کنیم و یا آنرا نقد کنیم. اما نمیتوانیم او را بخاطر استنباطی شخصی که مطابق میل ما نیست، سرکوب کنیم و یا مانع اندیشه و آزادی بیان او شویم. حتی اگر آن استنباط مغرضانه و موذیانه هم بوده باشد، نمیتوانیم او را تحقیر کنیم و به او تهمت بزنیم. نمیتوانیم دیگران را وادار کنیم که همان احساسی را نسبت به گُلی داشته باشند که خود داریم. نمیتوانیم دیگران را مجبور کنیم که نام کهن گلی را برای عطر نوساخته ما بکار برند.
کسانی که با روحیهٔ مدعی ملیگرایی و با هر هدفی، دادههای تاریخیِ و واقعیتهای یک تمدن یا فرهنگ را تحریف میکنند، مختارند که خود را دشمن کسانی که در برابر آن دستکاریها مقاومت میکنند بدانند، اما نمیتوانند آنان را دشمن خود و یا دشمن آن تمدن و فرهنگ معرفی کنند. ما بخواهیم یا نخواهیم ناچاریم دست از تاریخسازیها و تحریف اسناد و دادههای باستانی برداریم.
درست است که نمیتوانیم از کسانی که احساسات ما را تحریک میکنند و یا برایمان تعیین تکلیف میکنند، بخواهیم دست از روش خود بردارند، چرا که موجودیت و حیات آنان در گرو همین روش است و بسادگی از آن دست بر نخواهند داشت، اما میتوانیم در برابر آنان مقاومتی خردمندانه نشان دهیم و بسادگی فریب نخوریم. ناچاریم بپذیریم که نمیتوانیم اندیشه همگان را در چارچوب فکر خود قالب بزنیم و از آن، شکلهای هندسیِ یکدست و مطابق با ذهن خود بسازیم. ناچاریم از کمتحملی در شنیدنِ نظر مخالف دست بشوییم. ناچاریم از خودبزرگبینی و اینکه نظر خود را عین واقعیت و تمام واقعیت بدانیم، دست برداریم. اگر خودمان اینها را پذیرفتیم و بکار بردیم، روند بسیاری از مشکلات و ناکامیهای ما حل خواهد شد و اگر نپذیرفتیم، آنگاه تجربه تاریخ همان بلایی را بر سرمان آوار خواهد کرد که تاکنون بارها و بارها از سر گذراندهایم و نیاموختهایم.
منبع
آخرین ویرایش: