هی روزگار...
خو نامردا حسن رو هم پاس میکردن و تیمام :|
اهوم خودشه :ی
____________________________
رفتیم برگه های تک درسو گرفتیم و برگشتیم اهواز ...
دکتر سروش امضا کرد :| هر چی به دکتر سروش میدادیم امضا میکرد :|
رفتیم دفتر بحرینیان
من نفر اول بودم ...در زدم بعد رفتم تو
احسان به بحرینیان گفت دکتر شما گفتید بفرمایید که ما اومدیم تو؟
من به احسان گفتم خودم صدای دکترو شنیدم
بعد گفتچقد تنبلین شماها ...
احسان بهش گفت ما امریکامون اینجاست :|
دکتر گفت نگا بحثو سیاسی نکن و چند تا شوخی دیگه
بعد یهو دکتر عصبانی شد
گفت حد و مرز شوخی رو رعایت کنین
ما دیگه حرفی نزدیم
بعد از چند مین گفت من این برگه ها رو براتون مهر نمیکنم
شما باید یک سال عقب بیوفتید تا درس بخونید
من :|
احسان :|
حسن :|
گفتیم استاد بدون این درس ما هیچکاری نمیتونیم بکنیم
گفت اشکالی نداره
بعد حالا نوبت من بود
عصبانی شده بودم :ی
گفتم استاد شما اگه خوابگاه میدادین ما مث بقیه بچه ها از صب تا شب درس میخوندیم و با نمره خوبی پاس میکردیم
گفت خوابگاه که ندادیم خونه میگرفتین
بهش گفتم استاد من نمیخوام پولمو حروم خونه کنم اونجا
کلاس های بیشتری هست که میتونم با این پولا برم و ثبت نام کنم..
بهش گفتم استاد ما درس خوندیم دولتی قبول شدیم که مشکل نداشته باشیم نه اینکه روز به روز مشکلات زیاد میشن :|
...