sa eed
عضو جدید
حکایتی از شمس شیخ گفت : خلیفه ، منع کرده است، از سماع کردن! ( شنیدن آواز ) درویش را عقده ای شد در اندرون و رنجور افتاد! طبیب حاذق را آوردند. نبض او گرفت. این علت ها و اسباب را که خوانده بود، ندید. درویش وفات یافت. طبیب بشکافت گور او را و سینه ی او را و « عقده » را ، بیرون آورد. همچون عقیق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت. دست بدست رفت، به خلیفه رسید! خلیفه آن را نگین انگشتری ساخت. می داشت در انگشتر. روزی در سماع ، فرو نگریست. جامه آلوده دید از خون! چون نظر کرد هیچ جراحتی ندید. دست برد به انگشتری. نگین را دید كه گداخته! حضمان ( فروشندگان قبلی ) را که فروخته بودند ، باز طلبید ، تا به طبیب رسید. طبیب احوال باز گفت.
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟