داستانک؛ راننده تاکسی!

kingworld

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسافر تاکسی آهسته روی شونه راننده زد چون می خواست ازش یه سوال بپرسه ... راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد. نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس. از جدول کنار خیابون رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه... اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد... برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد.
سکوت سنگینی حکمفرما بود تا اینکه راننده رو به مسافر کرد و گفت: «هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!» مسافر عذرخواهی کرد و گفت: «من نمی دونستم که یه ضربه کوچولو این همه تو رو می ترسونه.»

راننده جواب داد: «واقعا تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده تاکسی دارم کار می کنم، آخه من 25 سال راننده ماشین جنازه کش بودم!»
 

محمدسرلک

عضو جدید
زنده شدن مردرو تو ماشین تصور کرد اینجا همون ماشین جنازه کش
بیچاره چه کشیده تو این مدت!!!!!!!!!!!!!!!!

 

shakibam

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اگه جای مسافره بودم,فکر میکردم خودم مردم...
 

Similar threads

بالا