خودتو با یه شعر وصف کن...!

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک پیک به سلامتی روزهایی که نخواهیم داشت


چه فرقی میکند چه کسی بگوید نوش؟


قهوه ... ویسکی ... سیگار ... زندگِِِِِِِِِِِِِِی

همه تلخند !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تو که رفتي پريشان شد خيالم
همه گفتن که من ديوانه حالم
نميدانند که اين ديوانه در فکر شفا نيست
هر چه هست اما بي وفا نيست

دور از اين هياهو
دلم کوير مي خواهد و
تنهايي و
سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبي که آتشم را فرو نشاند.
نه ديوار،
نه در،
نه دستي که بيرونم کشد از دنيايم،
نه پايي که در نوردد مرزهايم،
نه قلبي که بشکند سکوتم،
نه ذهني که سنگينم کند از حرف،
نه روحي که آويزانم شود.
من باشم و
تنهايي ِ ژرفي که نور ستارگان روشنش مي کند
و آرامشي که قبل از هيچ طوفاني نيست
 

عليرضا1361

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راه می روم

و سیگار می کشم به یاد تمام خنده هایی که

مدت هاست طعمش را نچشیده ام!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم
آخر از اینهمه دلگیری و غم می میرم
پرم از رنج و شکستن دل خوش سیری چند
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم
هرکه آمد دل تنهای مرا زخمی کرد
بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم
تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها
اینچنین کرده در آیینه هستی پیرم
بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه
روزگاریست که چون سایه بی تصویرم
دلم آنقدر گرفته است خدا می داند
دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این روزها...
دستم به نوشتن نمیــــــــــــرود
تقصیر من نیست
نوک مدادم شکسته است
دلم هم ...
چه بگویم؟
آن هم شکستـــــــه است!!!

این روزها...
زندگی را سرد
سر میکشم
طعم بیهودگــــــــــی میدهد
و اجبار!

این روزها...
میل و رغبتم را
چیزی شبیه به مرگ
جویده است!

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه جمله معروف توی معماری هست که میگه چارلزجنکزتاریخ دقیق مرگ معماری مدرن را 15ژوئیه 1972ساعت 3.23دقیقه بعدازظهر اعلام کرد زمانی که مجموعه اپارتمان های مسکونی پروت ایگو در شهر سنت لوییس امریکا توسط دینامیت منهدم شد
تاریخ دقیق مرگ یه عشق یه ادم
یه حرکت یه نگاه یه حرف تو یه لحظه ست که تخریبش می کنه .........
مکتبم به پایان رسید......به اتش کشیده شدمنهدم شد......
به نظاره بنشین لحظه ویرانی ام را.........
شکستنم را........
من تاریخ دقیق مرگم را اعلام می کنم...............
204891_242.jpg
30w9ftf.jpg
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خواب دیدم که رویاست، ولی رویا نیست
عمر جز " حسرت دیروز " و " غم فردا " نیست

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ، ولی ما دل تنگ
" لا الهی" هم اگر آمده بی " الا " نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چاره دلتنگی ماهی ها نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شــــــــبگردی می‌کنــــم.

اما صدای نفــــــــــــس‌هایـــت را از پشــــــــت

هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمی‌شـــــــــنوم

آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم

شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت

تنها خانه‌ی من اســت که در آتــــش می‌ســـــــــــــــــوزد. ..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راه می روم

و سیگار می کشم به یاد تمام خنده هایی که

مدت هاست طعمش را نچشیده ام!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور از اين هياهو
دلم کوير مي خواهد و
تنهايي و
سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبي که آتشم را فرو نشاند.
نه ديوار،
نه در،
نه دستي که بيرونم کشد از دنيايم،
نه پايي که در نوردد مرزهايم،
نه قلبي که بشکند سکوتم،
نه ذهني که سنگينم کند از حرف،
نه روحي که آويزانم شود.
من باشم و
تنهايي ِ ژرفي که نور ستارگان روشنش مي کند
و آرامشي که قبل از هيچ طوفاني نيست
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دل فرياد ميزنم ، بارها و بارها اسمت را به زيبايي بر لبهايم جاري ميسازم اما هر بار بغض خفته ي صدايم رفتنت را ، نداشتنت را و حسرت بودنت را به قلب خسته ام يادآور ميشود ... ناگاه چشمان هميشه منتظرم به ياد ترانه ي نفسهايت باراني ميشود ...
اي کاش لحظه اي ، فقط لحظه اي کوتاه بودنت را کنارم احساس ميکردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما به غم خو کرده‌ایم ای دوست ما را غم فرست


تحفه‌ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست




 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز قلب من کودکی ست که نابخردی را دوست دارد و به جای رفتن به مدرسه، در کوچه، حباب های صابون به هوا فوت می کند
و من دیگر از تربیتش خسته شده ام. ..
مدت هاست که دیگر حساب کار او از دست من در رفته است
و حالا هم دارد به دنبال پروانه هایش می دود. ..
.

.


آهای . . .

صبر کن!
بگذار من هم بیایم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته شدم از آدمایی که می گن
تو خیلی خوبی
من لیاقت تو رو ندارم
بی لیاقت های عزیز
حداقل واسه دلیل رفتنتون
یه ریزه خلاقیت به خرج بدین !!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته شدم از آدمایی که می گن
تو خیلی خوبی
من لیاقت تو رو ندارم
بی لیاقت های عزیز
حداقل واسه دلیل رفتنتون
یه ریزه خلاقیت به خرج بدین !!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلـَــمــ یکــــ غـَـریــبــهـ مے خـــواهــَــد

بیــــآیـَـد بـــِنـــشیـــنَد فــَـــقـَـــط ــــُــــکــــوتـــــــ کُنـــــد

و مـــَــن هـِـے حــَـــرفـــــ بــزنــَـمــ و بــزنــَـمــ و بــزنـــَمــ

تا کـــَـمــے کــَـــمــ شـَــــود ایـــــن هـَمـهـ بــــــــآر ...

بعــــــد بـُـلنـــــد شــــَــــود و بـــــِـــرود

انگـــــــآر نـــهـ انگــــــآر ...!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و هيچـ كسـ نفهميد كهـ چهـ شدمـ...
نهـ ماهـ بودمـ، نهـ خورشيد...
اما هيچـ دليـ سراغـ مرا از آسمانـ تنهاييـ اشـ نگرفتـ
گوييـ ابرها هيچـ اند
و فقط ابرند و بايد ببارند...
و تنها باريدمـ...
خستهـ ام...
 

Data_art

مدیر بازنشسته
نذار که از سکوت تو پرپر بشن پروانه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها
چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره
کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره
:cry:
 

sana84

عضو جدید
گاهی دلم میگیرد از دنیا
از آدمها
از خودم
از این دلتنگی های گاه و بی گاه
که شده عادت
از این روزهایی که روز هست اما نیست
از این حرفهای تکراری
از این خیال های محال
از این آینه های لوس راست گو
که خود شیرینی میکنند و داد میزنند که گذشت
از این حس غریب که نمی دانم چیست و اذیتم میکند
از این واژه هایی که نه شعر میشوند و نه خالی میشوند از سرم

..................................
دلم میخواهد آلزایمر بگیرم
و یک فنجان چای را در اتاقی بنوشم
که نمی شناسم
در اتاقی که هیچ قاب خالی عکسی مرا به گذشته نرساند
و من این نباشم که هستم
گاهی که دلم میگیرد
دلم میخواهد که دیگر دلم نگیرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


با مرغ پنهان

حرف ها دارم
با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم
و زمان را با صدايت مي گشايي !
چه ترا دردي است
كز نهان خلوت خود مي زني آوا
و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟

در كجا هستي نهان اي مرغ !
زير تور سبزه هاي تر
يا درون شاخه هاي شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
هر كجا هستي ، بگو با من .
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد.
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه ديگر مي كني پروا؟

سهراب سپهري
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دلم میگیرد از دنیا
از آدمها
از خودم
از این دلتنگی های گاه و بی گاه
که شده عادت
از این روزهایی که روز هست اما نیست
از این حرفهای تکراری
از این خیال های محال
از این آینه های لوس راست گو
که خود شیرینی میکنند و داد میزنند که گذشت
از این حس غریب که نمی دانم چیست و اذیتم میکند
از این واژه هایی که نه شعر میشوند و نه خالی میشوند از سرم

..................................
دلم میخواهد آلزایمر بگیرم
و یک فنجان چای را در اتاقی بنوشم
که نمی شناسم
در اتاقی که هیچ قاب خالی عکسی مرا به گذشته نرساند
و من این نباشم که هستم
گاهی که دلم میگیرد
دلم میخواهد که دیگر دلم نگیرد


نزديك آي....

بام را برافكن ، و بتاب ، كه خرمن تيرگي اينجاست.
بشتاب ، درها را بشكن ، وهم را دو نيمه كن ، كه منم
هسته اين بار سياه.
اندوه مرا بچين ، كه رسيده است.
ديري است، كه خويش را رنجانده ايم ، و روزن آشتي بسته است.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام.
به سرچشمه "ناب" هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و ، دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه زيباي من است.
صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم.
دوست من ، هستي ترس انگيز است.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي، تا من سراسر ((من)) شوم.
 

Similar threads

بالا