خدایا...
خدایا...
دلت میگیرد..به همین سادگی.
میگردی دنبال توضیح...یک سری سوال جواب تکراری از خودت میپرسی و ظاهرا باید همه چیز تمام شود، حداقل کم شود اما انگار نه انگار...بد جوری روحت پیچ خورده است...
الکی شروع میکنی دنیا را فحش دادن...بعد نوبت میرسه به شیطان لعین. اما این دل امش سر سازگاری ندارد.
از کلاس خسته می ایی سمت خانه، سرت درد میکند.خسته ای...هوس میکنی یه جایی بودی که میشد نفسی کشید و لختی آسوده بود.
یک مرتبه بند دلت ریخت!
صدایی از عمق روحت به مناجات بلند شد.از این کارها بلد نبودی!
کیست که از درون من خسته با این آرامش با خالق به گفتگو برخاسته؟
خدایا ! به روحم وسعتی بخش تا در حقارتهایم نپوسم
خدایا ! کمکم کن که بلندیهای روحم را زندگی کنم تا در گندابهای جسمم توهم زندگی نداشته باشم.خدایا من را ببخش که شاید از یاد برده ام ما تنها آفریده شده ایم .گاهی که یادم میرود این تنهایی وسیع بشر را، قبل از تلنگر کائنات ، به گوش جانم نجوا کن که تو به تنهایی جای تمام نداشتنهایم را پر میکنیدر برابر دیدگانم بگذار این جمله طلاییت را که :
لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم اللهنه برای آنچه از دست دادید دق مرگ شوید و نه بدانچه به شما میدهد ذوق مرگ شوید
خدایا ! مگذار شهرت و محبوبیت مرا به حماقتی وسیع بکشاند که از یاد ببرم چقدر یک موریانه بزرگتر و بی نقص تر از من میزید و هرگز در موران ، فرعونها سر بر نیاورده اند.خدایا مگذار دغدغه ای زمینی زمینگیرم کند.خدایا از من لذت باران و پاییز و مه را به خاطر مشتی روزمرگی نگیر.خدایا ! مگذار وقتی عزیزی را از دست میدهم یا ثروتی از کفم میرود ،در هم بپیچم.خدایا ! اگر گریستم و از دردها و بغضهایم گلگی کردم ، حتی برای کسری از ثانیه، عفریت نا امیدی را با من تنها مگذار، اشکی که در انتها دلخوشی نداشته باشد ، مرداب است...و تو به من آموختی که رود باشم نه گنداب.خدایا ! دغدغه مرا کف زدنهای مردمی قرار نده که به اشاره ای تف به روی من می اندازند.مبادا از یادم ببری که حتی عشقهایشان نیز سرابیست که ما خواب زدگان بدانها دل خوش میداریمخدایا ! مگذار که پشت کردن انسانها از من ، فرو ریزدم.مرا نزد خودت عزیز بدار که حسرت سراب محبوبیت بین زمینیان را نداشته باشم.*********************************************************