خاطره ای از آشنایی با شهدا

اورابانی

عضو جدید
سال 87 بود،بهم زنگ زدن گفتن فردا میخوایم بریم هویزه،میای؟
دوست داشتم برم ولی خیلی کار داشتم و بلیطی برای رفتن به سفری اجباری
گفتم نه نمیتونم
ناراحت بودم...تا حالا هویزه نرفته بودم و خیلی تعریفشو از دوستام شنیده بودم
شب که میخواستم بخوابم تو دلم گفتم شهدا خودتون خیلی زود قسمتم کنید بیام
خواب دیدم،یه جوون بسیجی با یه لبخند خیلی خیلی زیبا...با همون لبخند تو خواب بهم گفت:ضمانت شده ی امام رضا فردا هویزه منتظرتم!
وقتی بیدار شدم شکه بودم...
حالا بعد بهتون میگم بقیه ماجرا رو
فعلا میرم زیارت عاشورا
همتونو دعا میکنم
یاعلی
 

اورابانی

عضو جدید
خیلی واسم عجیب بود که اون شخص کی بوده و منظورش از ضمانت شده امام رضا چیه
خلاصه رفتم هویزه،همه رفتن پیش ی قبر ک بعد فهمیدم حسین علم الهدی ست،منم همه ی قبرا رو نگاه میکردم و دنبال شخصی بودم ک تو خواب دیده بودم،پیداش کردم...محمدحسن قدوسی...دقیقا با همون لبخندی ک تو خواب دیده بودمش
روز خوبی بود،حال و هوای هویزه رو هیچ جای دیگه تجربه نکرده بودم
ماه شعبان همون سال رفتم مشهد،رواق امام ساعت 2 شب حدادیان مناجات شعبانیه داشت،تو دل خودم ب امام رضا میگفتم:آقا دلم میخواد امسال شبهای قدر متفاوتی داشته باشم...همون جا تو مناجات خوابم برد،خواب دیدم امام رضا بهم میگه،اگه من ضمانت شبهای قدرتو کنم راضی میشی...؟
اون موقع بود ک فهمیدم منظور شهید قدوسی چی بوده....
 

Similar threads

بالا