ح ر ف د ل م ن

raziarchitect

عضو جدید
كوچه اي و من دوباره از تو خواهش مي كنم تو مي روي و رد پايت را نوازش مي كنم گفتم شبي تكليف چشمم را مشخص كن و تو گفتي صبوري كن كه دارم آزمايش مي كنم
 

raziarchitect

عضو جدید
..

..

يه روز عشق از دوستي پرسيد : تفاوت من و تو در چيست ؟ دوستي گفت من ديگران را به سلامي آشنا ميکنم تو به نگاهي ... من آنان را با دروغ جدا ميکنم تو با مرگ
 

raziarchitect

عضو جدید
به کودکي گفتند : عشق چيست؟ گفت : بازي. به نوجواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : رفيق بازي. به جواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : پول و ثروت. به پيرمردي گفتند : عشق چيست؟ گفت :عمر. به عاشقي گفتند : عشق چيست؟ چيزي نگفت.آهي کشيد و سخت گريست
 

raziarchitect

عضو جدید
//

//

هر لحظه را به گونه اي زندگي کن که گويي واپسين لحظه است وکسي چه ميداند... شايد آخرين لحظه باشد
 

raziarchitect

عضو جدید
ميدوني وقتي گريه ميكني چرا چشاتو ميبندي ؟ وقتي ميخواي از ته دل بخندي وقتي ميخواي كسي رو كه دوسش داري ببوسي يا وقتي ميخواي تو رويا بري چرا چشاتو ميبندي ؟ چون قشنگ ترين چيزا تو اين دنيا ديدني نيستن
 

raziarchitect

عضو جدید
//

//

اگه يه روز کسي بهت گفت دوست دارم سعي نکن بهش بگي دوستش داري اگه گفت عاشقتم سعي نکن عاشقش بشي اگه گفت همه ي زندگيش تويي سعي نکن همه ي زندگيش باشي ِ چون يه روز مياد و بهت ميگه ازت مُتنفرم اونوقت تو نمي توني سعي کني ازش متنفر بشي
 

raziarchitect

عضو جدید
گاه مي انديشم،خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟ آنزمان كه خبر مرگ مرا از كسي ميشنوي،كاشكي ميديدم! شانه بالازدنت را بي قيد و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد، و تكان دادن سر را كه عجب!عاقبت مرد؟ افسوس!كاشكي ميديدم
 

raziarchitect

عضو جدید
..

..

هر لحظه را به گونه اي زندگي کن که گويي واپسين لحظه است وکسي چه ميداند... شايد آخرين لحظه باشد
 

raziarchitect

عضو جدید
كوچه اي و من دوباره از تو خواهش مي كنم تو مي روي و رد پايت را نوازش مي كنم گفتم شبي تكليف چشمم را مشخص كن و تو گفتي صبوري كن كه دارم آزمايش مي كنم
 

raziarchitect

عضو جدید
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....![/FONT]

 

raziarchitect

عضو جدید
.

.

خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ
 

raziarchitect

عضو جدید
در انتهاي ذهن مُشَوّش خود
کلمات را تحت تعقيب قرار مي دهم !
نه واژه ايي ميآبم که شرح حالي باشد
نه جمله ايي که تسکين اين دلِ پاره پاره ...


غم نويس نيستم
فقط گاه و بي گاه
آب و هواي دل را مکتوب مي کنم ...
همین ! ...
حالا اگر آسمان دل هميشه
سرخ و کبود و غم گرفته است ، چه کنم !؟ ...

با اين حال
اين سرخي و کبودي آسمان دل را
از خاکستري جنس آدمي
بارها و بارها دوست تر دارم ...

با اين حال
گاه و بي گاه لال مي شوم
که نکند دلي بلرزد ...
نکند اشکي جاري شود ...
نکند دلي آزرده ...

حال بانگ هايي که هميشه
در درونم
در ذهنم
مرا صدا مي زنند
آيا مي دانند ؟
مي دانند که صاحب اين دل پاره پاره
براي پرواز ، پر پر مي زند ...

نمي دانم ...

شايد ، فقط شايد ...
 

raziarchitect

عضو جدید
//

//


ای گلشن گلها به گلستان چه نویسم
من نیز غریبم به غریبان چه نویسم
ترسم که قلم شعله کند صفحه بسوزد
با این دل تنگم به عزیزان چه نویسم
این شعر رو تقدیم میکنم به همه ی اونایی که دلشون پر درد دردایی که نمیشه
رو کرد .
 

raziarchitect

عضو جدید
..

..

از راه دور تو را می پرستم ای قبله ی امید من...
از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله ها رو حس نکنی ...
از راه دور درد دل های خودم رو به تو می گوییم ...
و تو را در آغوش محبت های خودم می فشارم ...
آری از همین راه دور نیز می توانی دست در دستانم بگذاری ...
و با هم قدم بزنیم ...
واین است برایم یک خواب خواب نگاه کردن به چشمان هم خواب باهم بودنمان
آری و این است یک فاصله ...
 

raziarchitect

عضو جدید
..

..

به خاطر بسپارید

هيچگاه ازدواج نكردم چون 3 حيوان داشتم كه دقيقا نقش شوهرم را بازي مي كردند يك سگ داشتم هر روز غرغر مي كرد يك طوطي داشتم كه تمام ظهر بد بيراه مي گفت و يك گربه داشتم كه هميشه دم دماي سحر به خانه مي امد ((ماري كوري ))
 

raziarchitect

عضو جدید
..

..

نقطه ا تصال دو زمان گذشته و آينده حال است قدر آنرا بدانيد .( آلبرت انيشتين)
 

raziarchitect

عضو جدید
دقت و احتياط هر دو لازمند .....اولي براي رسيدن به پيروزي و دومي براي حفظ آن . ( ويكتور هوگو)
 

raziarchitect

عضو جدید
نيايش اگر به صورت تهاجمي و مصرانه و مستمر انجام گيرد به اجابت مي رسد . (الكسيس كارل)
 

raziarchitect

عضو جدید
فقط هنگامی که عشق را تجربه می کنیم حقیقتاً در می یابیم که با از دست دادنش چه چیزی را گم کرده ایم
 

raziarchitect

عضو جدید
..

..

می دانید چرا خیلی از مردم عشق را درست نمی فهمند ؟ چون عشق را با هوس عجین کرده اند.
 

raziarchitect

عضو جدید
وقتی انسانی گناه شکستهای خویش را به گردن دیگران می اندازد ، خوب است افتخار موفقیتهایش را نیز به آنها بدهد.
 

raziarchitect

عضو جدید
.......

.......

راز زندگي در افسانه ها آمده :

روزي كه خداوند جهان را آفريد , فرشگان مغرب را به بارگاه خود فرا خواند و از انها خواست تا براي پنهان كردن راز زندگي پيشنهاد بدهند .

يكي از فرشتگان به پروردگار گفت : آن را در زمين مدفون كن *

فرشته ي ديگري گفت : آن را در زير دريا ها قرار بده *

سومي گفت : راز زندگي را در كوهها قرار بده *

ولي خدا وند فرمود اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل كنم فقط تعداد كمي از بندگانم قادر خواهند بود آن را بيابند , در حالي كه من مي خواهم راز زندگي در درسترس همه ي بندگانم باشد .

در اين هنگام يكي از فرشتگان گفت : فهميدم كجا اي خداي مهربان

راز زندگي را در قلب بندگانت قرار بده زيرا هيچكس به اين فكر نمي افتد كه براي پيدا كردن آن بايد به قلب و درون خويش نگاه كند

و خداوند اين فكر را پسنديد
 

raziarchitect

عضو جدید
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ... به كسي توجه نمي كنه ... از كسي خجالت نمي كشه ... مي باره و مي باره و ... اينقدر مي باره تا آبي شه ... ‌آفتابي شه...!!! کاش ... کاش مي شد مثل آسمون بود ... كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي ... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده ... انگار نه انگار كه غمي بوده ... همه چيز فراموشت بشه ...!!! كاش مي شد
 
بالا