shahriar_18
عضو جدید
اول اینکه ببخشید که طولانیه
دوم اینکه یک ذره تخصصی هستش شرمنده
سوم بسم ا....
انسان موجودي است اجتماعي و مدنيالطبع كه زندگيش به يكديگر وابسته است و قهرا در چنين شرايطي اعمالي واقع ميگردد كه براي حفظ نظم اجتماع نياز به وضع قوانين مدني و جزايي ميباشد.
بشر ابتدايي با آنكه ذهني كودكانه داشت اما به اين مهم پي برده بود كه براي حفظ نظم اجتماعي و جلوگيري از تعديات و تجاوزات به حقوق يكديگر ميبايست قوانيني را وضع نمايد؛ زيرا نفس انساني تمايل به لذات داشته و اگر مانعي وجود نداشته باشد بعيد به نظر نميرسد كه متعدي نگردد. بدين جهت به وضع قوانين اجتماعي و جزايي اقدام نمود؛ اما در آغاز بسياري از قوانيني كه بشر ابتدایی وضع ميكرد بخاطر عدم علم او نسبت به محيط طبيعي خود، متاثر از تقارن اتفاقاتي طبيعي مانند زلزله، سيل، آتشفشان، خسوف؛ كسوف، خشكسالي و... بود، بگونهاي كه در ذهن بشر ابتدايي آن توهم را ايجاد كرد كه وقايع پيش آمده عكسالعمل اعمالي است كه برخي انجام دادهاند. از اين رو بشر ابتدايي براي جلوگيري از بوقوع پيوستن آن اتفاقات ناخوشايند طبيعي، قوانيني وضع كرد تا خود را در امان قرار داده، يا وقوع آنها را به نوع متبارك تغيير دهد. از اين رو در جوامع ابتدايي اكثر قوانين - چه فردي، چه اجتماعي- جنبهي ماوراءالطبيعي داشته و جزو آداب و مناسك ديني و مذهبي شمرده ميشد. چنانچه عقايد و آداب و مناسك اديان ابتدايي راكه هماينك برخي از قبايل عقبافتادهي آفريقا يا بوميان امريكا و استراليا پيرو آن هستند مورد بررسي قرار دهيم، مشاهده ميكنيم تمام اعمال فردي يا اجتماعي پيروان، عموما جنبههاي ماوراءالطبيعي داشته و عمدهي اتفاقات طبيعي ـ اعم از خوششگون و بدشگون- متاثر از رعايت كردن يا نكردن قوانين و مناسكي است كه در آن اديان، بدانها سفارش شده است. آن قوانين غالبا يا از سوي جادوگران و سادنان معابد كه سخنگو و رابطان خدايان قبايل و اقوام بودند وضع ميگرديد يا از سوي رؤسا و سلاطين جهت اجراء صادر و ابلاغ ميشد.
اما با ظهور پيامبران و اديان توحيدي اين قاعده بهم خورد و صدور حكم و وضع قانون منحصرا در دست خداوند قرار گرفت. حضرت موسي(ص) اولين احكام الهي را از سوي خداوند به قوم بنياسرائيل عرضه داشت كه آن احكام و قوانين قومي بصورت كتابي جمعآوري شد و "תורה - تورات=قانون" نام گرفت. كتابي كه مشتمل بر احكام فردي، اجتماعي، حقوقي و جزايي است و طبق روايت تورات، خداوند براي نظارت بر اجراي صحيح قوانين مندرج در آن كتاب كه ميتوان گفت در عصر خود قانون اساسي قوم بنياسرائيل محسوب ميگرديد، هارون برادر موسي(ص) را نسل اندر نسل مقام كهانت و نظارت بر اجراي صحيح احكام كتاب تورات و صندوق عهد اعطاء كرد و فرزندان لوي را كارگذار و مجريان احكام تورات معرفي نمود و بدانها توصيه كرد كه به امور اقتصادي و دنيوي داخل نشده و شخصيت روحاني خود را از هر نوع آلودگي برحذر دارند(1).
اما با گذشت زمان ناظران بر اجراي صحيح احكام، مبدل به واضعان احكام شدند؛ معابدي كه بايد تسبيح خداوند درآن ذكر ميشد به تجارتخانه، و ديني كه مايع آزاديشان از بند فرعونيان گرديده بود به دكاني براي متوليانش بدل گشت. روحانيون يهود احكام تورات را مصادره به مطلوب كردند و هرگاه كه لازم ميديدند حكمي جديد خلق نموده و به خدا نسبت ميدادند. فسق و فساد و آزمندي جامعه را فراگرفت تا زماني كه عيسي(ص) ظهور كرد و نوك پيكان انتقادات خود را به سوي روحانيون يهود نشانه گرفت و صراحتا آنان را افرادي خواند كه بر جايگاه موسي(ص) تكيه زدهاند و فرامين و احكام بسيار صادر ميكنند ولي خود بدان عامل نيستند، ظاهرفريباني كه با هزار ترفند مال مردم بينوا را به راحتي ميخورند و از روي رياكاري نمازهاي طولاني بجا ميآورند(2). عاقبت دكانداران كه تجارت خود را در خطر ديدند، با تمسك به جهل و تعصبات كور مردمان، عيسي(ص) را مصلوب كردند.
شاگردان عيسي(ص) پس از او، آموزهها و نصايح و سفارشاتش را مدون كردند و آيينش گسترش يافت. اما باز دكانداران جديدي بساط گستردند و خود را متوليان دين مسيح(ص) و جانشينان مقدس او معرفي كردند و بر خلاف دستورات عيسي مسيح(ص) كه به سادهزيستي، پرهيز از مالاندوزي، صلح، دوستي و محبت سفارش ميكرد، امپراطوريي بنا كردند و قرنها مردمان را به اسم مسيح(ص) به گروگان گرفتند و هر چه خواستند فرمان راندند و حكم صادر كردند و جنايت آفريدند و تاريخ را از فجايع خود سياه نمودند؛ به گونهاي كه تا همين امروزه كليسا نتوانسته است ننگ آن فجايع را از تارك خود بزدايد. (عصر تفتيش عقيده يا انکيزاسيون از تاريكترين ادوار تاريخ اروپاست)
در سرزميني دور افتاده، با معتقداتي سخيف و مشركانه و انديشهها و افكاري سخت بدوي، در اوايل قرن ششم ميلادي، خداوند آخرين پيامبرش را مبعوث كرد؛ اما برخلاف انبياء پيشين، به خاتم النبيناش معجزهاي مقطعي نداد بلكه كلام خود را به عنوان اعجازي ماندگار براي مردمان به يادگار گذاشت.قرآن كريم كه اساس و بنياد دين اسلام بر آن بنا شده به نص صريح خود، كتابي است روشن و واضح و بدون كژي(3) كه آنچه از عقايد، حدود الهي و آموزهها براي پيروان مكتبش لازم بوده را بطور كامل بيان كرده و هيچ نقطهي ابهامي نگذاشته است: "ما اين كتاب را بر تو نازل نموديم كه بياني است براي هر چيزي"(4). از اين رو پيامبر اكرم(ص) فرمود: "هر كس هدايت را در غير قرآن طلب كند، خدا او را به گمراهي خودش واميگذارد"(5) و اميرالمومنين علي(ع) فرمود: "خدا در پيروي قرآن هر چيزي كه اميد باشد قرار داد و در قرآن دين را تشريع نمود، براي آنكه عذر را تمام و حجت را بر خلق برساند"(6). بدين سبب قرآن كتابي است كامل كه شريعتش بطور وضوح و روشن بيان شده و آنچه را كه لازم دانسته براي پيروانش بيان كرده و از مسلمين درخواست نموده تا به قرآن تمسك جويند و به راه اختلاف و خرافات و موهومات پا نگذارند تا به مصيبت دچار آيند(7).
پيش از بعثت پيامبر اسلام(ص) شريعت و آموزههاي دو دين بزرگ ابراهيمي بازيچهي دست متوليان دين شده بود كه با كتمان برخي از احكام شريعت و صدور حكمها و نگارش كتب متعدد و نسبت دادن آنها به خداوند، دين را تبديل به دكاني براي ارتزاق خود نموده بودند. بدين جهت خداوند در قرآن كريم صراحتا صدور حكم و فتوي را منحصرا مخصوص خود ميخواند(8) و براي آنكه شريعت و آموزههاي اسلام در آينده بازيچهي دست متوليان خودخواندهاي نشود، حتي حق صدور حكم و حرام و حلال كردن را از پيامبرش(ص) سلب كرد(9) و مؤمنين را به تمسك به قرآن و پيروي از سنت پيامبرش(ص) مؤاكداً سفارش نمود(10).
برخي تصور كردهاند كه سنت پيامبر(ص) چيزي همرديف قرآن است در صورتي كه سنت پيرو قرآن بوده و تنها بيان كنندهي مجملات آن ميباشد. سنت در لغت به معناي "راه و روش" است و در اصلاح فقهي به رواياتي گفته ميشود كه اقوال و افعال پيامبر اكرم(ص) را - بدون اتصال به وحي- در بيان مجملات قرآن كريم، ارائه ميدهند. به طور مثال زماني كه قرآن كريم دستور به برپايي نماز ميدهد، كيفيت و شكل آن را سنت مشخص ميكند. اما سنت نميتواند خارج از حدودي را كه قرآن مشخص كرده ـ اعم از حرام و حلالها يا حدود و مجازاتها- حكم و مجازاتي جدا تعيين و وضع كند. زيرا همانگونه كه اشاره شد تعيين حكم حلال و حرام و حدود و مجازات تنها و تنها در دست خداوند است و هيچ كسي ـ حتي پيامبر(ص) يا امام(ع)- حق مشاركت در وضع و صدور حكمي را براي هر عملي كه در قرآن براي آن حكمي مشخص نگرديده ندارد(11). زيرا اگر خداوند چنين حقي را براي پيامبر(ص) يا امام(ع) قائل ميگرديد -با توجه به تجارب گذشته- هيچ بعيد نبود كه باز دكانداران و متوليان خودخواندهاي ظهور كنند و با جعل روايات دروغين، به اسم سنت همان بلايي را كه بر سر احكام و دستورات انبياء پيشين آوردند و احكام الهي را بالا و پايين نموده و از جانب خود حدودي را ساختند و به خدا نسبت دادند، در دين اسلام نيز تكرار كنند. جداي از اين خداوند قرآن كريم را ميزاني براي سنجش حق از باطل قرار داد(12) و بدين جهت احاديث صحيح متواتري از پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) وارد شده كه به مومنين سفارش كردهاند: اگر حديثي از آنان نقل گرديد، آن روايت را به قرآن رجوع داده و با آن بسنجند، چنانچه مطابق قرآن بود بپذيرند در غير اين صورت بدان حديث هيچ اعتنايي ننموده به دور اندازند(13). زيرا خداوند نميخواست تا عدهاي فرصت طلب، مقامپرست و دنيادوست آخرين دينش را بازيچهي دست مطامع خود كنند. بخصوص آنكه اسلام بيواسطهترين اديان الهي است به حدي كه حتي پيامبرش(ص) با آن همه عظمت، فقط ماموريت داشت تا پيام خداوند را به مردم برساند و به خوب و بد مردمان كاري نداشته باشد(14).
اما با تمام اين تاكيدات و سفارشات واضح و روشن، باز به نام پيامبر اسلام(ص) و صحابه و ائمه(ع) روايات فراواني جعل گرديد و با آنكه بسياري انسانهاي پاكسيرت و دلسوز تلاش كردند تا جلوي نشر احاديث جعلي را بگيرند و مردم را از واقعيات مطلع گردانند، ولي كوشش شان نتيجهي مطلوب را دربر نداشت و جاعلين و واضعين كذاب، باعث انشقاقات بسياري در ميان مسلمين شدند؛ بگونهاي كه امروزه شاهديم مسلمين با آنكه پيرو يك كتاب و يك پيامبراند ولي در برداشت از سنت پيامبر اكرم(ص) مختلفالقول و متضادالراي ميباشند. دليل اين امر هيچ چيزي نيست جز آنكه بر خلاف سفارش قرآن "تعقل" را كنار گذاشته و پيرو "ظن" گرديدند. كلام خدا را رها كردند و به عوض آنكه حديث را با قرآن بسنجند، سعي كردند قرآن را با حديث ميزان كنند. و چه ظلمي بالاتر از اين؟
بنابراين طبق نص صريح قرآن كريم، تعيين حلال و حرام، و حدود و مجازات ديني، تنها و تنها در اختيار خداوند است و هيچ كس ـ چه پيامبر(ص)، چه امام(ص)، چه مجتهد و چه مفتي- حق تعيين حلال و حرامي را ندارد و نميتواند خارج از حدودي را كه خداوند در قرآنش بيان كرده حكمي را وضع يا تغيير دهد؛ و اگر كسي حكمي خارج از آنچه كه در قرآن بيان شده صادر نمايد، حكم الهي نبوده و نظري شخصي و مقطعي است -و چنانچه اشاره خواهد شد- ميتوان آن را با توجه به فرهنگ قرآن تغيير داد و به روز كرد. لذا بايد توجه داشت كساني كه قصد دارند چنين وانمود كنند كه صدور حكم از سوي غير خداوند نيز جايز بوده و به مثابهي حكم الهي است، نيتشان تنها اين است كه خواستهها و افكار مورد نظر خود را در زير لواي دين و نام خداوند به خورد مردم دهند و قالب كنند و اين ادعاء دروغي بيش نيست و خلاف دستور صريح قرآن است "شما نبايد هر چه بزبان آيد بگوئيد اين حلال و يا آن حرام است و بخداوند نسبت دروغ بدهيد زيرا كسانى كه بر خداى خويش نسبت دروغ ميدهند رستگار نخواهند شد(15)". و آنكه گفته ميشود: "آنچه را كه محمد(ص) حرام كرده حرام است و آنچه را حلال كرده حلال است تا روز قيامت" منظور آن نيست كه پيامبر اسلام(ص) از سوي خود حرام و حلالي جداي آن چيزي كه در قرآن است بيان كرده يا اضافه نموده است، بلكه منظور همان احكام و حدودي است كه خداوند با زبان محمد(ص) در قرآنش مشخص و بيان نموده است(16).
خداوند آنچه را كه از عقايد، احكام عبادات، معاملات، محرمات و حدود و ديات لازم و كافي بوده، با زبان مبارك پيامبر گرامي اسلام(ص) عرضه نموده و دينش را كامل كرده است و كسي نميتواند چيزي به آن اضافه يا از آن كم كند. اما ممكن است اين سئوال پيش بيايد كه چگونه امكان دارد شرايعي كه 1400 سال قبل وضع گرديده امروزه نيز كاربرد داشته باشد. دنيا و شرايط زندگي نسبت به گذشته تغيير كرده و به حسب تغييرات موارد جديدي نيز بوجود آمده كه شايد نتوان حكمي صريح در قرآن نسبت به آن يافت. پاسخ سئوال بسيار ساده است. خداوند در قرآن كريم مواردي را ذكر كرده كه در تمامي دوران مبتلابه اجتماع انساني است و گذشت زمان و پيشرفت علمي يا شرايط مدني تاثيري در ماهيت آن ندارد كه بگويم موردي در زمان پيامبر اسلام(ص) وجود داشته اما امروزه نشاني از آن نيست؛ مثلا اگر در قرآن كريم ميفرمايد: "ما معامله را حلال و ربا را حرام كردهايم»(17) كسي نميتواند مدعي شود كه ربا چيزي بوده در اعصار گذشته و امروزه امري ناشناخته است".
اما همانگونه كه پيشتر اشاره شد، توضيح كليات و مجملات قرآن كريم را سنت مشخص ميكند، و آنچه كه باعث مناقشه و اختلاف زماني ميشود، برخي از مواردي است كه در سنت بدانها پرداخته شده و ميبايست با توجه به مفاهيم و فرهنگ قرآن كريم و محتوي و چهارچوب سنت نبوي، آن موارد را تصحيح و بروز كرد؛ و اشكال اساسي در فقه اسلامي همين است كه نتوانسته خود را با پيشرفت اجتماعات بشري و تغييرات زماني به روز كند. وظيفهي فقهاي ديني همين است كه با استفاده از قرآن كريم و توجه به مفاهيم سنت نبوي، اجراي احكام را به روز كنند كه البته در عصر حاضر برخي فقهاء ديني به اين مهم پيبرده و سعي كردهاند برخي از احكام را تحت عنوان "احكام ثانويه" مطابق شرايط روز كنند اما تا چه مقدار در اين امر موفق بودهاند موضوعي جداست. در اينجا منظور احكام فردي و عبادي نيست زيرا اين احكام لايتغيير است. احكام قطعي و بنيادي نماز، روزه، ازدواج و طلاق و تا حدودي حج اموري نيست كه بتوان آن را بر اساس زمان و شرايط محيطي تعريف كرد؛ اموري فردي است كه مؤمن موظف به اجراي آن است و فرقي نميكند در چه عصري باشد؛ مانند تعداد ركعات نماز كه هيچ ارتباطي با گذشت زمان ندارد و در هر عصري تعداد ركعات نماز تغيير ناپذير است و همچنين در قطعيات روزه و حج. اما احكام اجتماعي و حدود و مجازاتهايي كه سنت تعريف كرده لازم به بازنگري دارد تا با شرايط روز مطابقت پيدا كند. شايد يكي از دلايلي كه فقهاي ديني در به روز كردن برخي احكام احتياط ميكنند آن است كه تصور مينمايند تغيير در سنت، مساوي است با كشيدن خط بطلان بر آن و در نهايت حذف سنت از شريعت اسلامي و لذا نبايد هيچ تغييري در شكل سنت ايجاد كرد، حتي اگر باعث موقوف شدن دستورات صريح قرآن گردد! در صورتي كه سنت براي توضيح هر حكمي چهار چوبي را تعريف ميكند كه ميتوان ضمن حفظ آن چهار چوب، بسياري از احكام را بروز كرد و به بسياري از مشكلات و مناقشات و اختلافاتي كه بخاطر عدم به روز بودن احكام بوجود ميآيد خاتمه داد. بدين منظور براي روشن شدن موضوع به يك مورد اشاره ميكنم.
دوم اینکه یک ذره تخصصی هستش شرمنده
سوم بسم ا....
انسان موجودي است اجتماعي و مدنيالطبع كه زندگيش به يكديگر وابسته است و قهرا در چنين شرايطي اعمالي واقع ميگردد كه براي حفظ نظم اجتماع نياز به وضع قوانين مدني و جزايي ميباشد.
بشر ابتدايي با آنكه ذهني كودكانه داشت اما به اين مهم پي برده بود كه براي حفظ نظم اجتماعي و جلوگيري از تعديات و تجاوزات به حقوق يكديگر ميبايست قوانيني را وضع نمايد؛ زيرا نفس انساني تمايل به لذات داشته و اگر مانعي وجود نداشته باشد بعيد به نظر نميرسد كه متعدي نگردد. بدين جهت به وضع قوانين اجتماعي و جزايي اقدام نمود؛ اما در آغاز بسياري از قوانيني كه بشر ابتدایی وضع ميكرد بخاطر عدم علم او نسبت به محيط طبيعي خود، متاثر از تقارن اتفاقاتي طبيعي مانند زلزله، سيل، آتشفشان، خسوف؛ كسوف، خشكسالي و... بود، بگونهاي كه در ذهن بشر ابتدايي آن توهم را ايجاد كرد كه وقايع پيش آمده عكسالعمل اعمالي است كه برخي انجام دادهاند. از اين رو بشر ابتدايي براي جلوگيري از بوقوع پيوستن آن اتفاقات ناخوشايند طبيعي، قوانيني وضع كرد تا خود را در امان قرار داده، يا وقوع آنها را به نوع متبارك تغيير دهد. از اين رو در جوامع ابتدايي اكثر قوانين - چه فردي، چه اجتماعي- جنبهي ماوراءالطبيعي داشته و جزو آداب و مناسك ديني و مذهبي شمرده ميشد. چنانچه عقايد و آداب و مناسك اديان ابتدايي راكه هماينك برخي از قبايل عقبافتادهي آفريقا يا بوميان امريكا و استراليا پيرو آن هستند مورد بررسي قرار دهيم، مشاهده ميكنيم تمام اعمال فردي يا اجتماعي پيروان، عموما جنبههاي ماوراءالطبيعي داشته و عمدهي اتفاقات طبيعي ـ اعم از خوششگون و بدشگون- متاثر از رعايت كردن يا نكردن قوانين و مناسكي است كه در آن اديان، بدانها سفارش شده است. آن قوانين غالبا يا از سوي جادوگران و سادنان معابد كه سخنگو و رابطان خدايان قبايل و اقوام بودند وضع ميگرديد يا از سوي رؤسا و سلاطين جهت اجراء صادر و ابلاغ ميشد.
اما با ظهور پيامبران و اديان توحيدي اين قاعده بهم خورد و صدور حكم و وضع قانون منحصرا در دست خداوند قرار گرفت. حضرت موسي(ص) اولين احكام الهي را از سوي خداوند به قوم بنياسرائيل عرضه داشت كه آن احكام و قوانين قومي بصورت كتابي جمعآوري شد و "תורה - تورات=قانون" نام گرفت. كتابي كه مشتمل بر احكام فردي، اجتماعي، حقوقي و جزايي است و طبق روايت تورات، خداوند براي نظارت بر اجراي صحيح قوانين مندرج در آن كتاب كه ميتوان گفت در عصر خود قانون اساسي قوم بنياسرائيل محسوب ميگرديد، هارون برادر موسي(ص) را نسل اندر نسل مقام كهانت و نظارت بر اجراي صحيح احكام كتاب تورات و صندوق عهد اعطاء كرد و فرزندان لوي را كارگذار و مجريان احكام تورات معرفي نمود و بدانها توصيه كرد كه به امور اقتصادي و دنيوي داخل نشده و شخصيت روحاني خود را از هر نوع آلودگي برحذر دارند(1).
اما با گذشت زمان ناظران بر اجراي صحيح احكام، مبدل به واضعان احكام شدند؛ معابدي كه بايد تسبيح خداوند درآن ذكر ميشد به تجارتخانه، و ديني كه مايع آزاديشان از بند فرعونيان گرديده بود به دكاني براي متوليانش بدل گشت. روحانيون يهود احكام تورات را مصادره به مطلوب كردند و هرگاه كه لازم ميديدند حكمي جديد خلق نموده و به خدا نسبت ميدادند. فسق و فساد و آزمندي جامعه را فراگرفت تا زماني كه عيسي(ص) ظهور كرد و نوك پيكان انتقادات خود را به سوي روحانيون يهود نشانه گرفت و صراحتا آنان را افرادي خواند كه بر جايگاه موسي(ص) تكيه زدهاند و فرامين و احكام بسيار صادر ميكنند ولي خود بدان عامل نيستند، ظاهرفريباني كه با هزار ترفند مال مردم بينوا را به راحتي ميخورند و از روي رياكاري نمازهاي طولاني بجا ميآورند(2). عاقبت دكانداران كه تجارت خود را در خطر ديدند، با تمسك به جهل و تعصبات كور مردمان، عيسي(ص) را مصلوب كردند.
شاگردان عيسي(ص) پس از او، آموزهها و نصايح و سفارشاتش را مدون كردند و آيينش گسترش يافت. اما باز دكانداران جديدي بساط گستردند و خود را متوليان دين مسيح(ص) و جانشينان مقدس او معرفي كردند و بر خلاف دستورات عيسي مسيح(ص) كه به سادهزيستي، پرهيز از مالاندوزي، صلح، دوستي و محبت سفارش ميكرد، امپراطوريي بنا كردند و قرنها مردمان را به اسم مسيح(ص) به گروگان گرفتند و هر چه خواستند فرمان راندند و حكم صادر كردند و جنايت آفريدند و تاريخ را از فجايع خود سياه نمودند؛ به گونهاي كه تا همين امروزه كليسا نتوانسته است ننگ آن فجايع را از تارك خود بزدايد. (عصر تفتيش عقيده يا انکيزاسيون از تاريكترين ادوار تاريخ اروپاست)
در سرزميني دور افتاده، با معتقداتي سخيف و مشركانه و انديشهها و افكاري سخت بدوي، در اوايل قرن ششم ميلادي، خداوند آخرين پيامبرش را مبعوث كرد؛ اما برخلاف انبياء پيشين، به خاتم النبيناش معجزهاي مقطعي نداد بلكه كلام خود را به عنوان اعجازي ماندگار براي مردمان به يادگار گذاشت.قرآن كريم كه اساس و بنياد دين اسلام بر آن بنا شده به نص صريح خود، كتابي است روشن و واضح و بدون كژي(3) كه آنچه از عقايد، حدود الهي و آموزهها براي پيروان مكتبش لازم بوده را بطور كامل بيان كرده و هيچ نقطهي ابهامي نگذاشته است: "ما اين كتاب را بر تو نازل نموديم كه بياني است براي هر چيزي"(4). از اين رو پيامبر اكرم(ص) فرمود: "هر كس هدايت را در غير قرآن طلب كند، خدا او را به گمراهي خودش واميگذارد"(5) و اميرالمومنين علي(ع) فرمود: "خدا در پيروي قرآن هر چيزي كه اميد باشد قرار داد و در قرآن دين را تشريع نمود، براي آنكه عذر را تمام و حجت را بر خلق برساند"(6). بدين سبب قرآن كتابي است كامل كه شريعتش بطور وضوح و روشن بيان شده و آنچه را كه لازم دانسته براي پيروانش بيان كرده و از مسلمين درخواست نموده تا به قرآن تمسك جويند و به راه اختلاف و خرافات و موهومات پا نگذارند تا به مصيبت دچار آيند(7).
پيش از بعثت پيامبر اسلام(ص) شريعت و آموزههاي دو دين بزرگ ابراهيمي بازيچهي دست متوليان دين شده بود كه با كتمان برخي از احكام شريعت و صدور حكمها و نگارش كتب متعدد و نسبت دادن آنها به خداوند، دين را تبديل به دكاني براي ارتزاق خود نموده بودند. بدين جهت خداوند در قرآن كريم صراحتا صدور حكم و فتوي را منحصرا مخصوص خود ميخواند(8) و براي آنكه شريعت و آموزههاي اسلام در آينده بازيچهي دست متوليان خودخواندهاي نشود، حتي حق صدور حكم و حرام و حلال كردن را از پيامبرش(ص) سلب كرد(9) و مؤمنين را به تمسك به قرآن و پيروي از سنت پيامبرش(ص) مؤاكداً سفارش نمود(10).
برخي تصور كردهاند كه سنت پيامبر(ص) چيزي همرديف قرآن است در صورتي كه سنت پيرو قرآن بوده و تنها بيان كنندهي مجملات آن ميباشد. سنت در لغت به معناي "راه و روش" است و در اصلاح فقهي به رواياتي گفته ميشود كه اقوال و افعال پيامبر اكرم(ص) را - بدون اتصال به وحي- در بيان مجملات قرآن كريم، ارائه ميدهند. به طور مثال زماني كه قرآن كريم دستور به برپايي نماز ميدهد، كيفيت و شكل آن را سنت مشخص ميكند. اما سنت نميتواند خارج از حدودي را كه قرآن مشخص كرده ـ اعم از حرام و حلالها يا حدود و مجازاتها- حكم و مجازاتي جدا تعيين و وضع كند. زيرا همانگونه كه اشاره شد تعيين حكم حلال و حرام و حدود و مجازات تنها و تنها در دست خداوند است و هيچ كسي ـ حتي پيامبر(ص) يا امام(ع)- حق مشاركت در وضع و صدور حكمي را براي هر عملي كه در قرآن براي آن حكمي مشخص نگرديده ندارد(11). زيرا اگر خداوند چنين حقي را براي پيامبر(ص) يا امام(ع) قائل ميگرديد -با توجه به تجارب گذشته- هيچ بعيد نبود كه باز دكانداران و متوليان خودخواندهاي ظهور كنند و با جعل روايات دروغين، به اسم سنت همان بلايي را كه بر سر احكام و دستورات انبياء پيشين آوردند و احكام الهي را بالا و پايين نموده و از جانب خود حدودي را ساختند و به خدا نسبت دادند، در دين اسلام نيز تكرار كنند. جداي از اين خداوند قرآن كريم را ميزاني براي سنجش حق از باطل قرار داد(12) و بدين جهت احاديث صحيح متواتري از پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) وارد شده كه به مومنين سفارش كردهاند: اگر حديثي از آنان نقل گرديد، آن روايت را به قرآن رجوع داده و با آن بسنجند، چنانچه مطابق قرآن بود بپذيرند در غير اين صورت بدان حديث هيچ اعتنايي ننموده به دور اندازند(13). زيرا خداوند نميخواست تا عدهاي فرصت طلب، مقامپرست و دنيادوست آخرين دينش را بازيچهي دست مطامع خود كنند. بخصوص آنكه اسلام بيواسطهترين اديان الهي است به حدي كه حتي پيامبرش(ص) با آن همه عظمت، فقط ماموريت داشت تا پيام خداوند را به مردم برساند و به خوب و بد مردمان كاري نداشته باشد(14).
اما با تمام اين تاكيدات و سفارشات واضح و روشن، باز به نام پيامبر اسلام(ص) و صحابه و ائمه(ع) روايات فراواني جعل گرديد و با آنكه بسياري انسانهاي پاكسيرت و دلسوز تلاش كردند تا جلوي نشر احاديث جعلي را بگيرند و مردم را از واقعيات مطلع گردانند، ولي كوشش شان نتيجهي مطلوب را دربر نداشت و جاعلين و واضعين كذاب، باعث انشقاقات بسياري در ميان مسلمين شدند؛ بگونهاي كه امروزه شاهديم مسلمين با آنكه پيرو يك كتاب و يك پيامبراند ولي در برداشت از سنت پيامبر اكرم(ص) مختلفالقول و متضادالراي ميباشند. دليل اين امر هيچ چيزي نيست جز آنكه بر خلاف سفارش قرآن "تعقل" را كنار گذاشته و پيرو "ظن" گرديدند. كلام خدا را رها كردند و به عوض آنكه حديث را با قرآن بسنجند، سعي كردند قرآن را با حديث ميزان كنند. و چه ظلمي بالاتر از اين؟
بنابراين طبق نص صريح قرآن كريم، تعيين حلال و حرام، و حدود و مجازات ديني، تنها و تنها در اختيار خداوند است و هيچ كس ـ چه پيامبر(ص)، چه امام(ص)، چه مجتهد و چه مفتي- حق تعيين حلال و حرامي را ندارد و نميتواند خارج از حدودي را كه خداوند در قرآنش بيان كرده حكمي را وضع يا تغيير دهد؛ و اگر كسي حكمي خارج از آنچه كه در قرآن بيان شده صادر نمايد، حكم الهي نبوده و نظري شخصي و مقطعي است -و چنانچه اشاره خواهد شد- ميتوان آن را با توجه به فرهنگ قرآن تغيير داد و به روز كرد. لذا بايد توجه داشت كساني كه قصد دارند چنين وانمود كنند كه صدور حكم از سوي غير خداوند نيز جايز بوده و به مثابهي حكم الهي است، نيتشان تنها اين است كه خواستهها و افكار مورد نظر خود را در زير لواي دين و نام خداوند به خورد مردم دهند و قالب كنند و اين ادعاء دروغي بيش نيست و خلاف دستور صريح قرآن است "شما نبايد هر چه بزبان آيد بگوئيد اين حلال و يا آن حرام است و بخداوند نسبت دروغ بدهيد زيرا كسانى كه بر خداى خويش نسبت دروغ ميدهند رستگار نخواهند شد(15)". و آنكه گفته ميشود: "آنچه را كه محمد(ص) حرام كرده حرام است و آنچه را حلال كرده حلال است تا روز قيامت" منظور آن نيست كه پيامبر اسلام(ص) از سوي خود حرام و حلالي جداي آن چيزي كه در قرآن است بيان كرده يا اضافه نموده است، بلكه منظور همان احكام و حدودي است كه خداوند با زبان محمد(ص) در قرآنش مشخص و بيان نموده است(16).
خداوند آنچه را كه از عقايد، احكام عبادات، معاملات، محرمات و حدود و ديات لازم و كافي بوده، با زبان مبارك پيامبر گرامي اسلام(ص) عرضه نموده و دينش را كامل كرده است و كسي نميتواند چيزي به آن اضافه يا از آن كم كند. اما ممكن است اين سئوال پيش بيايد كه چگونه امكان دارد شرايعي كه 1400 سال قبل وضع گرديده امروزه نيز كاربرد داشته باشد. دنيا و شرايط زندگي نسبت به گذشته تغيير كرده و به حسب تغييرات موارد جديدي نيز بوجود آمده كه شايد نتوان حكمي صريح در قرآن نسبت به آن يافت. پاسخ سئوال بسيار ساده است. خداوند در قرآن كريم مواردي را ذكر كرده كه در تمامي دوران مبتلابه اجتماع انساني است و گذشت زمان و پيشرفت علمي يا شرايط مدني تاثيري در ماهيت آن ندارد كه بگويم موردي در زمان پيامبر اسلام(ص) وجود داشته اما امروزه نشاني از آن نيست؛ مثلا اگر در قرآن كريم ميفرمايد: "ما معامله را حلال و ربا را حرام كردهايم»(17) كسي نميتواند مدعي شود كه ربا چيزي بوده در اعصار گذشته و امروزه امري ناشناخته است".
اما همانگونه كه پيشتر اشاره شد، توضيح كليات و مجملات قرآن كريم را سنت مشخص ميكند، و آنچه كه باعث مناقشه و اختلاف زماني ميشود، برخي از مواردي است كه در سنت بدانها پرداخته شده و ميبايست با توجه به مفاهيم و فرهنگ قرآن كريم و محتوي و چهارچوب سنت نبوي، آن موارد را تصحيح و بروز كرد؛ و اشكال اساسي در فقه اسلامي همين است كه نتوانسته خود را با پيشرفت اجتماعات بشري و تغييرات زماني به روز كند. وظيفهي فقهاي ديني همين است كه با استفاده از قرآن كريم و توجه به مفاهيم سنت نبوي، اجراي احكام را به روز كنند كه البته در عصر حاضر برخي فقهاء ديني به اين مهم پيبرده و سعي كردهاند برخي از احكام را تحت عنوان "احكام ثانويه" مطابق شرايط روز كنند اما تا چه مقدار در اين امر موفق بودهاند موضوعي جداست. در اينجا منظور احكام فردي و عبادي نيست زيرا اين احكام لايتغيير است. احكام قطعي و بنيادي نماز، روزه، ازدواج و طلاق و تا حدودي حج اموري نيست كه بتوان آن را بر اساس زمان و شرايط محيطي تعريف كرد؛ اموري فردي است كه مؤمن موظف به اجراي آن است و فرقي نميكند در چه عصري باشد؛ مانند تعداد ركعات نماز كه هيچ ارتباطي با گذشت زمان ندارد و در هر عصري تعداد ركعات نماز تغيير ناپذير است و همچنين در قطعيات روزه و حج. اما احكام اجتماعي و حدود و مجازاتهايي كه سنت تعريف كرده لازم به بازنگري دارد تا با شرايط روز مطابقت پيدا كند. شايد يكي از دلايلي كه فقهاي ديني در به روز كردن برخي احكام احتياط ميكنند آن است كه تصور مينمايند تغيير در سنت، مساوي است با كشيدن خط بطلان بر آن و در نهايت حذف سنت از شريعت اسلامي و لذا نبايد هيچ تغييري در شكل سنت ايجاد كرد، حتي اگر باعث موقوف شدن دستورات صريح قرآن گردد! در صورتي كه سنت براي توضيح هر حكمي چهار چوبي را تعريف ميكند كه ميتوان ضمن حفظ آن چهار چوب، بسياري از احكام را بروز كرد و به بسياري از مشكلات و مناقشات و اختلافاتي كه بخاطر عدم به روز بودن احكام بوجود ميآيد خاتمه داد. بدين منظور براي روشن شدن موضوع به يك مورد اشاره ميكنم.