درمورد مهبانگ و نظم جهان بگم اینو که الان دانشمندا هم به این نتیجه رسیدن که این تنها راهی بوده که طبیعت داشته برای این که بتونه تکامل پیدا کنه...ینی اگه به یه شکل دیگه اتفاق می افتاده هیچی نمی تونسته شکل بگیره...طبیعت هم همیشه دنبال نظمه...مثه غریزه یه بچه می مونه که اگه گرسنه شه تنها راه رسیدن به غذا براش گریه کردنه و تنها راه رسیدن به نظم برای طبیعت هم چیزی بوده که اتفاق افتاده.
در مورد مرگ...من به روح اعتقاد ندارم در عوض انرژی رو قبول دارم.این که ما یه انرژی رو از کاینات میگیریم و روزی باید پسش بدیم.قضیه تناسخ رو قبول دارم.
انسانی ه از درمان بیماریش ناتوان باشه و نتونه از نظر فکری باهاش مقابله کنه و توان انرژی مثبت گرفتن تو اون شرایط رو نداشته باشه امکان نداره درمان پیدا کنه...مطمئن باش یه جور امیدواری درونش بوده...من زیاد دنبال همچین چیزایی بودم و هیچ کس رو ندیدم که در اوج ناامیدی نسبت به زندگی زنده بمونه یا این که مریضیش خوب شه.من ندیدم...اگه شما دیدی برام جالبه در موردش بشنوم.
من نمیگم جهان برای نابودیه...هرکس تکامل رو قبول داشته باشه با نابودی کاملا مخالفه.من میگم دقیقا باید زندگی کرد...فقط.باید شاد بود...این معنی زندگیه...باید به دنبال ساختن یه انسان برتر بود.ما مثل یه ابر باردار میمونیم که باید بارونمون رو روی زمین بریزیم تا گل های تازه متولد بشن یعنی همون انسان برتر.مثل یه پل می مونیم بین حیوان و انسان برتر.انسانی که بدی های ما رو به ارث نبرده باشه و فقط خوبی های ما درونش رشد پیدا کرده باشه.منظورم دقیقا نسل های دیگه نیست...منظورم خودمونیم...ما خودمون رو باید رشد بدیم...زندگی کنیم...و این مسلما به فرزندانمون هم میرسه.