حقیقتا رابطه ت با پدر و مادرت چطوره؟ (فقط مجردا نظر بدن که همیشه تو خونن!)

lo30

عضو جدید
کاربر ممتاز
با پدرم خیلی راحت هستم و مثل دوست برام میمونه و منو میتونه درک کنه از بیشتر کارهایی هم که میکنم خبر داره وگاهی هم نصیحت میکنه اما برام اصلا کلیشه ای نیستن چون تا حالا همیشه حرفهاش درست از آب در اومده
مامانم وقتی کاری مکنم که بنظرش مشکوک میزنم زیاد گیر میده و میخواد هر طور شده از کارم سر در بیاره کاراگاه بازیش گل میکنه و من از این اخلاقش خوشم میاد دم به تله هم تا حالا ندادم
 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم با هردوشون خوبم ولی یه حریمایی هست که بالاخره نمیشه شکست و باید با همون احترام باهاشون رفتار کرد و نمی شه مثل یه دوست باهاشون بود

و چون الان با بابام تا حدودی همکاریم سر کار یکم ابمون تو یه جوب نمیره
 

helena_westlife

عضو جدید
منم با هردوشون خوبم ولی یه حریمایی هست که بالاخره نمیشه شکست و باید با همون احترام باهاشون رفتار کرد و نمی شه مثل یه دوست باهاشون بود

و چون الان با بابام تا حدودی همکاریم سر کار یکم ابمون تو یه جوب نمیره

احساس میکنم خیلی گناه داری و زیاد داری زجر میکشی......​
 

"Amir masoud"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با پدرم خیلی دعوا و بحث میکنم و این وسط مامان فقط حرص میخوره و باید جانب داری کنه...

مامانم خیلی باهاش صمیمی و خوبم.... دوسش دارم....ایشالله همیشه سایه اش بالا سرم باشه...

در کل با پدر مادرم مشکلی ندارم. خدارو شکر.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه دختر جوون چقدر میتونه تجربه داشته باشه که پدرشو درک کنه؟


بابای من سرهنگ بوده . عادت داره خونه رو با پادگان اشتباه بگیره . اوایل خیلی با هم جر و بحث میکردیم و مدام دعوا میکردیم . اما دو سه سالی هست که رابطه مون شکر خدا بهتر شده . حالا می فهمم تمام سختگیری هاش و حرفاش از رو دلسوزی بوده . فقط غرورش بهش اجازه نمیداده اون حرفا رو ملایمتر و ارومتر بزنه و غرور منم اجازه نمیداده بپذیرم اون واقعا نگرانمه . الان من خیلی بیشتر از قبل سعی میکنم درکش کنم . البته مواقعی هست که واقعا کم میارم . مخصوصا در مورد غذا خوردنم اونقدر حساسیت به خرج میده که برام غذا خوردن کابوس شده .
 

helena_westlife

عضو جدید
آقا ما یه عمر نتونستیم پدرمونو قانع کنیم.
به این نتیجه رسیدیم که کاری بکار هم نداشته باشیم.
امیدوارم شما موفق باشید.

زندگی ارزش نگرانی ندارد...حرف خودتونه.پس نگران چی هستید...درضمن کار درستی رو انجام دادید که کاری به کار هم ندارید.منم بودم همین کارو میکردم،که اینکارو کردم
 

helena_westlife

عضو جدید
بابای من سرهنگ بوده . عادت داره خونه رو با پادگان اشتباه بگیره . اوایل خیلی با هم جر و بحث میکردیم و مدام دعوا میکردیم . اما دو سه سالی هست که رابطه مون شکر خدا بهتر شده . حالا می فهمم تمام سختگیری هاش و حرفاش از رو دلسوزی بوده . فقط غرورش بهش اجازه نمیداده اون حرفا رو ملایمتر و ارومتر بزنه و غرور منم اجازه نمیداده بپذیرم اون واقعا نگرانمه . الان من خیلی بیشتر از قبل سعی میکنم درکش کنم . البته مواقعی هست که واقعا کم میارم . مخصوصا در مورد غذا خوردنم اونقدر حساسیت به خرج میده که برام غذا خوردن کابوس شده .

کاشکی مشکل همه مثل شما باشه...غمت چیه خانم....زندگیتو بکن
 

fateme_

عضو جدید
:heart::heart:بابام همه زندگیمه انقدر که با بابام راحتم با مامانم راحت نیستم الان نزدیک 4 ماهه که بابام ندیدم دارم از دوریش میمیرم هر وقت تو زندگیم به حرفش گوش ندادم ضرر کردم خیلی خوب منو درک میکنه امیدوارم همه باباهاو مامانا همیشه سالم باشند :gol::gol:
 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابای من سرهنگ بوده . عادت داره خونه رو با پادگان اشتباه بگیره . اوایل خیلی با هم جر و بحث میکردیم و مدام دعوا میکردیم . اما دو سه سالی هست که رابطه مون شکر خدا بهتر شده . حالا می فهمم تمام سختگیری هاش و حرفاش از رو دلسوزی بوده . فقط غرورش بهش اجازه نمیداده اون حرفا رو ملایمتر و ارومتر بزنه و غرور منم اجازه نمیداده بپذیرم اون واقعا نگرانمه . الان من خیلی بیشتر از قبل سعی میکنم درکش کنم . البته مواقعی هست که واقعا کم میارم . مخصوصا در مورد غذا خوردنم اونقدر حساسیت به خرج میده که برام غذا خوردن کابوس شده .

دخترم برو خداتو شکر کن و ناشکری نکن
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
دخترم برو خداتو شکر کن و ناشکری نکن

اون که بههههههههله . خدا رو روزی صد هزار مرتبه شکر میکنم . ولی خب این با هم کنار اومدن خیلی هم اسون نبود . راستش از بچگی نقش پدر تو زندگیم خیلی پر رنگ بوده . همه چیز طبق نظر و اراده پدر انجام میشد و وقتی خودم خواستم تصمیم بگیرم مشکلات اغاز شد . ولی بعد از چند سال یاد گرفتم من باید بیشتر کوتاه بیام
 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون که بههههههههله . خدا رو روزی صد هزار مرتبه شکر میکنم . ولی خب این با هم کنار اومدن خیلی هم اسون نبود . راستش از بچگی نقش پدر تو زندگیم خیلی پر رنگ بوده . همه چیز طبق نظر و اراده پدر انجام میشد و وقتی خودم خواستم تصمیم بگیرم مشکلات اغاز شد . ولی بعد از چند سال یاد گرفتم من باید بیشتر کوتاه بیام

ولی خداییش خیلی سخته چون شوهر خاله منم همین طوریه و واقعا برا خالمو بچه هاش زندگی خیلی سخته
 

Similar threads

بالا