جمله های زیبا

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnaz gol

عضو جدید
میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود عشق, تنها در آغوش مادر خلاصه میشد بالا ترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود بدترین دشمنانم, خواهر و برادران خودم بودند تنها دردم, زانو های زخمی خودم بود تنها چیزی که میشکست, اسباب بازی هایم بود...
 
  • Like
واکنش ها: ho_b

elnaz gol

عضو جدید
عظمت واقعی در آن نیست که هرگز سقوط نکنیم؛

بلکه در آن است که هر بار سقوط کردیم، دوباره برخیزیم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زیباست وقتی که میخندی ان هم به تمام مشکلات انگاه تمام مشکلات کوچک میشوند
(A.M )
 
  • Like
واکنش ها: ho_b

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
عفت در زن مانند شجاعت است در مرد
من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب
(ناپلئون بناپارت)
 

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترجیح میدهم به جای شاخه ای گل بوته ای خار باشم!
که دست هر کودک نابالغی نتواند پایان بخش زندگیم شود…
 

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر قلوه سنگ های ته جوی نبود ، ترنّم زیبای آب را چگونه می شنیدیم و اگر سختیها ی زندگی نبود ، چگونه خوبیهای آنرا حس می کردیم
.
 
آخرین ویرایش:

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی اگر روزی تهدیدت کردند بدان در برابرت ناتوانند اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمتت بالا ست اگر روزی ترکت کردند بدان باتو بودن لیاقت می خواهد
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
متنفرم از انسانهایی که دیوار بلندت را میبینند، ولی به دنبال همان یک اجر لق میان دیوارت هستنند که
تو را فرو بریزند...!
تا تورا انکار کنند...!
تا از رویت رد شوند...!
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=courier new, courier, mono]بارها گفتی خیالت تخت من به تو خیانت نمی کنم[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]و من بارها خیالم را تختی کردم[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]برای عشق بازیه تو با دیگری[/FONT]
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمانم را که میبندم
خیس خاطره میشوند
رمز شب را یادم نیست
فقط میدانم در آغوش تو رها میشدم
و بهشت من
آنجا بود
میترسم چشمانم را ببندم
و دیگر حتی خیس نشوند
من باشم و قیامت
بی تو
بودن
 

*moonlight girl*

عضو جدید
کاربر ممتاز
غصه از انجا شروع شد كه خيلي عصباني بود...گفت اگه دوسم داري ثابت كن گفتم چه جوري.تيغ رو برداشت و گفت رگتو بزن گفتم مرگو زندگي دست خداست گفت پس دوستم نداري تيغ رو برداشتم و رگمو زدم وقتي داشتم تو آغوش گرمش جون ميدادم آروم زير لب گفت اگه دوسم داشتي تنهام نميذاشتي
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی مرا یاد کن ، من همانم که اگر ساعتی از من بیخبر بودی ، آسمان را به زمین میدوختی .

عِشــــق یعنی...

سرت را بِگیـرد درآغـــوش

وموهــــای سِپیدت را بِشمــارد دانِـــه دانِـــه

و تـــو حیـــرت کُنــی

که از کِــــــی

اینقـدر پیــــــر شُــده ای...
 
  • Like
واکنش ها: ho_b
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا