ثانیه های خاکستری...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوش هايم را به نشنيدن
چشم هايم را به نديدن
فرمان داده ام
و حبس كردم خود را
در خويشتن
كه مبادا،بازهوايي شود
دل بيچاره ام قبلاً ها
پرستو بود
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آب و آتش
آب و آتش نسبتي دارند جاويدان
مثل شب با روز، اما از شگفتيها
ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما
آتشي با شعله هاي آبي زيبا
آه
سوزدم تا زنده‌ام يادش كه ما بوديم
آتشي سوزان و سوزاننده و زنده
چشمه ي بس پاكي روشن
هم فروغ و فر ديرين را فروزنده
هم چراغ شب زداي معبر فردا
آب و آتش نسبتي دارند ديرينه
آتشي كه آب مي پاشند بر آن ، مي كند فرياد
ما مقدس آتشي بوديم ، بر ما آب پاشيدند
آبهاي شومي و تاريكي و بيداد
خاست فريادي، و درد آلود فريادي
من همان فريادم، آن فرياد غم بنياد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد ، اين از ياد
كآتشي بوديم بر ما آب پاشيدند
گفتم و مي گويم و پيوسته خواهم گفت
ور رود بود و نبودم
همچنان كه رفته است و مي رود
بر باد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست ....
این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟!

رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی
در جیغ جیغ گردش خفاش های پست

رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی
دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست

دارم یواش یواش که از هوش می ... روم
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست

هی دست دست می کنی و من که مرده ام
آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست

من از ...کمک! همیشه ...کمک ! .... خسته تر .... کمک !
مادر یواش آمد و پهلوی من نشست !

« با احتیاط حمل شود چون شکستنی است »

یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست ...
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]مي داني[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]وقتي تنها آرزويت [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]کلبه ايست در مزرعه ي برفي[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جايي دورتر از گندمزار[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جايي در کنار جاده اي تا نا کجا آباد[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آنجاست[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]که مي فهمي [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تا ابد هم اگر منتظر بماني[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هيچ اتفاقي نمي افتد[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]مي فهمي اگر تو با همه ي آرزوهاي رنگينت[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]خاموش بماني[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هيچکس نمي پرسد چرا ...[/FONT]​
 

amir fadaie

عضو جدید
معذرت مي خواهم . . .

كلبه ي دلم كمي دلگير است

گر اميد ، گم شده در پاورقي هاي مچاله شده ام

كه حقيقت بود تو و رنگ ِ پريشان من است

باور كن . . .

كه ديوانگي ام ، از ترس آدم بودن است

آدمي كه عقل را ضايع كرد

اشك ، كوزه نشين ، بر سر طاقچه ي دل

مردمك ، بهت زده ، در پس هر پلك ، تو را مي جويد

غم كتابي است ، هزار فصل . . .

كه پايانش ، همان مرگ من است

زندگي ، به كام ما تلخ گذشت

سختي اش عادت شد . . .

دل ما ، سخت شدن را آموخت

مرگ در آينه هر صبح ، سلام مي كند

و تبسم من از آن همه بي خبري . . .

در دلم مي پرسم . . . كي ؟ كجاست ، پايانم

و سكوت ، پاسخ ِ گستاخي من

بي خوابي ،يا مرگ را خواب ديدن

پرسه هايم ، از سر درد كمر

خاطره از خنده هاي مبهم . . .

دختري از كنارم رد شد

عشق آخر مرا نفرين كرد . . .

مرگ من ، در عشق اول نطفه بست

معذرت مي خواهم . . .

گر تو را گرياندم . . .

مرگ من ، ارزش اشك هايت را نداشت

از يادها رفتم و ميروم و ميدانم

كه از چشمي ، اشكي ، برايم نمي بارد . . .
 

moein_13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معذرت مي خواهم . . .

كلبه ي دلم كمي دلگير است

گر اميد ، گم شده در پاورقي هاي مچاله شده ام

كه حقيقت بود تو و رنگ ِ پريشان من است

باور كن . . .

كه ديوانگي ام ، از ترس آدم بودن است

آدمي كه عقل را ضايع كرد

اشك ، كوزه نشين ، بر سر طاقچه ي دل

مردمك ، بهت زده ، در پس هر پلك ، تو را مي جويد

غم كتابي است ، هزار فصل . . .

كه پايانش ، همان مرگ من است

زندگي ، به كام ما تلخ گذشت

سختي اش عادت شد . . .

دل ما ، سخت شدن را آموخت

مرگ در آينه هر صبح ، سلام مي كند

و تبسم من از آن همه بي خبري . . .

در دلم مي پرسم . . . كي ؟ كجاست ، پايانم

و سكوت ، پاسخ ِ گستاخي من

بي خوابي ،يا مرگ را خواب ديدن

پرسه هايم ، از سر درد كمر

خاطره از خنده هاي مبهم . . .

دختري از كنارم رد شد

عشق آخر مرا نفرين كرد . . .

مرگ من ، در عشق اول نطفه بست

معذرت مي خواهم . . .

گر تو را گرياندم . . .

مرگ من ، ارزش اشك هايت را نداشت

از يادها رفتم و ميروم و ميدانم

كه از چشمي ، اشكي ، برايم نمي بارد . . .




woW


عجب شعری بود :w27::w27::w27::w14::w14::w14:
 
  • Like
واکنش ها: floe

amir fadaie

عضو جدید
به تنهايي رسيدم !

به آن اوجي كه در يك فرد تنهاست

- به آن هم من رسيدم !

حقايق آمد و رفت

گذشت و قصه شد در دفتر من

تمام قصه هايي

كه روزي روزگاري

چه پنهان بود و تنها

- ميان قلب و مغزم !

نوشتن هم دگر بر روي زخمم

نمانده مرهمي بر دردِ اين تن

چه تنها و چه تنهايي ِ سختي !

غمِ دل عاشقانه رويِ دل ماند !

چه عشقي روزگاري در دلم بود !

چه عشقي

- آتشي

در قلب من بود !

نمي دانم چه شد كز من جدا شد


- چنان شوري كه من را ذوب مي كرد

كنون من بي تفاوت در كنارش

- ولي نه !

رو به روي حرفهايش

نشستم تا ببينم

كدامين لحظه را پايان عشق است ؟

ولي او

هنوزم عاشق است و بيقرار است

نمي خواهد بگويد ليك چشمش

به من مي گويد اين ديرينه دردش

دلش تنهاست !

دلش بي من چه تنهاست !

ولي آخر دگر راهي نمانده !

تمام لحظه ها با هم ، به هر راهي كه گويي

به هر سمتي ، به هر سويي كه گويي

به قصد امتحان هم پا نهاديم

ولي در انتها اينگونه ديديم:

دو ديوانه ، دو عاشق

هر دو مستيم

ولي بيهوده دل بر عشق بستيم

وجود هر دو مان يكرنگ و پاك است

دل در بندِمان در يك مسير است

هدف عشق است و عاشق ماندن ِ ما

ولي آخر ، نگاهِ چشممان از هم جدا است

نگاه من به سوي دور دست است

و من در هر دو چشمش خوانده ام كه:

نگاه ِ او به سوي آن حقايق باز مانده است

حقايق رفته

حتي روزگاران

به دستان فراموشي سپرده

تمام رفته ها را !

ولي در ذهن او هرگز نميرد

همان آن حرفهايي كه مرا كُشت . . .

و اكنون هر دو در تنهايي خود غرق هستيم

كنار ِ هم

ولي نه !

روبه روي هم

ولي تنها نشستيم !
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم شنیدم هر کسی توی آسمون یه ستاره داره.
شبا توی حیاط، روی تخت دراز میکشیدم و به آسمون خیره میشدم،
چشام دنبال ستاره ام دو دو میزد که بتونم پیداش کنم.
سالها گذشت، ولی هنوز هم ستاره­مو توی آسمون پیدا نکردم ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها گذشت …
هفته ها …
همینطور ماه ها …
روزهایی تلخ
هفته هایی بی هدف
ماه هایی به حرارت آتش و به سردی یخ
و این چنین است که با هر نفس به پایان این سفر نزدیک میشوم.
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تصویر رویا

شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکسه یک رویاست
تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می شه
که تو چشماتو می بندی

تو رو آغوش می گیرم
تنم سر ریزه رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغو من جاشه
تورو آغوش می گیرم
هوا تاریک تر می شه
خدا از دست های تو
به من نزدیک تر می شه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده تمام خونه پر می شه
از این تصویر رویایی
تماشا کن ، تماشا کن
چه بی رحمانه زیبایی
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای كسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو كمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا كه بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یك صحبت طولانی ام
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنداشتی
چونکوه کوه خاموش دمسردم ؟
بی درد سنگ ساکت بی دردم ؟
نی
قله ام
بلندترین قله غرور
اینک درون سینه من التهابهاست
هرگز گمان مبر
شد خاطرات تلخ فراموشم
هرچند
نستوه کوه ساکت و سردم لیک
آتشفشان مرده خاموشم

 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشک زبان بسته

کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر پروازم بود
دیگر کنون چه کنم زمزمه در پرده عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هماوازم بود
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم
دور از آن اینه رخسار که همرازم بود
خواستم عشق تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته که غمازم بود
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مدد طبع سخن سازم بود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو خاموش کوچه ی مهتابی ما
کس نداند خبری از شب بی خوابی ما
سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زدست
آسمانا چه شد آن منظره آبی ما
گرد ما کهنه حصاری ز جگن های غم است
کو نسیمی که وزد بر دل مردابی ما
چه توان کرد که از ابر سیه پیدا نیست
روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیوار سقف دیوار
ای در حصار حیرت زندانی
ای درغبار غربت قربانی
ای یادگار حسرت و حیرانی
برخیز
ای چشمه خسته دوخته بر دیوار
بیمار بیزار
تو رنگ آسمان را
از یاد برده ای
از من اگر بپرسی
دیری است مرده ای
برخیز
خود را نگاه کن به چه مانی
غمگین درین حصار به تصویر
ای آتش فسرده
ندانی
با روح کودکانه شدی پیر
یک عمر میز و دفتر و دیوار
جان ترا سپرد به دیوان
پای ترا فشرد به زنجیر
برخیز
بیرون از این حصار غم آلود
جاری است زندگانی جاری است
دردا که شوق با تو غریبه است
دردا که شور از تو فراری است
برخیز
در مرهم نسیم بیاویز
هر چند زخم های تو کاری است
آه این شیار ها که پیشانی است
خط شکست هاست
در برج روح تو
کزپای بست روی به ویرانی است
خط شکست ها ؟
نه که هر سطرش
طومار قصه های پریشانی است
ای چشم خسته دوخته بر دیوار
برخیز و بر جمال طبیعت
چشمی مان پنجره وکن
همچون کبوتر سبکبال
خود را به هر کرانه رها کن
از این سیاه قلعه برون ای
در آن شرابخانه شنا کن
با یادهای کودکی خویش
مهتاب را به شاخه بپیوند
خورشید را به کوچه صدا کن
برخیز
ای چشم خسته دوخته بر دیوار
بیمار
بیزاره
بیرون ازین حصار غم آلود
تا یک نفس برای تو باقی است
جای به دل گریستنت هست
وقت دوباره زیستنت نیست
برخیز
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این خانه ای که ،
پا کشیده در شفق زخم
در من چه سوگوار نشسته است
بر پیکرش که خشت خشت
ناله ی مرگ است
چنگ هزار چنگ
زنجیر بسته است
گاهی که آفتاب
سر می کشد ز خواهش ذهنش
تقدیر خانه بودن را
از یاد می برد
آنگاه
در بیکرانه ای که هر شکوفه ی او زخمی است
در خویش می تپد
گاهی که پلک های پنجره زنجیر می شود
اسرار خواب های گمشده او را
تعبیر می شود
فرزند می دمد
ز روح کلامی که باد نیست
دیگر چگونه تکیه توان داد ؟
وقتی که تاک ماتم دیوار است
هر تکیه ای فضای معلق
راهی به مردگان
لبخند گل اگر که بخواند راز پرنده را
گلدان بی زبان
دیگر غریب نیست
آواز مرگ کدام است
کز میله های جسم نمی روید ؟
دیدوار های آن ستاره که گاهی
سرمی کشد ز چشم شبانت
مهمانپذیر را ز چه ایثاری است ؟
با تو چگونه ، موج ، کنار آیم !
وقتی حصار می شوی و آهم
سر بر دریچه نمی کوبد
وقتی که زخم های تو شاید
نیست
راز شکفتی
گویا
باید به سایه ات غبار زمان را
نای نفس کنم
کی بی شکفتی
پر ریختن
اگرچه که جبریل
کی می توان به ظلمت زخمی
خورشید را به خاک سپردن ؟
دانم که روح سبز باغ تویی
در حصار باد
با آنکه جز تلاوت گلدانی
در راهرو به شهادت نمانده است
با من مگو که سایه بست امیدت
زنجیری ستونی است
با دوده ی شبت که زینت این سقف
بومی است
زر دوزی ستارگان را
روزی که بام فرو ریزد
هم
تیرها ی درهم باران را
جای سپر بآب نشاند
من با تو
ریشه سوز و زمینگیرم
اما بگو چگونه برانم
انبوه مردگان را
کاغ کلاغان را ؟
این جای بالشان ، سیاه کفن ها
عذر سفر ، به خاک فروماندن
در چشم آرزوشان دزدان مردمک
زندانی غنیمتی
من می توانم
با زخم ها بمانم
چون دانه ای که در خاک
دشنام عمر ، ریزش آوار را
در گوش جان نشانم
اما :
منقار گورکنان را
این اضطراب
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]روياهايت را با خودت نگه دار که بي آن به زندگي اميدي نيست ........[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]روزهايت را با شتاب سپري نکن که در شتاب نه آغازيست نه پاياني .......[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]زندگي مسابقه نيست .....سفريست با گامهاي جاري لحظه ها ........[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]لحظه ها را گذرانديم تا به خوشبختي برسيم ...[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]غافل از اينکه خوشبختي همان لحظاتي بود که گذرانديم ......[/FONT]

همان لحظه هايي که گذرانديم
 
بالا