haydiii
عضو جدید
<font style="font-size: 9pt;" color="#000000"><table width="100%" bgcolor="#ffffff" border="0" cellspacing="1"><tbody><tr><td bgcolor="#ffffff"><br></td>
<td width="145" bgcolor="#ffffff"><br></td>
<td width="127" bgcolor="#ffffff"><br></td>
</tr>
</tbody></table> </font><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000"><img title="Click here to enlarge" style="max-width: 690px; cursor: pointer;" alt="Click here to enlarge" src="http://up.persianv.com/images/8up2y3sko38vtg8trukw.jpg" border="0"></font></p><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000">در
یکی از شهرهای ژاپن، مردی دیوار خانهاش را برای نو سازی خراب میکرد که
مارمولکی دید.میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح
مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد.<br>وقتی
موقعیت میخ را با دقت بررسی کرد حیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش
هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی
افتاده است؟ چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده؛ آن
هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت؟ چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور
است!</font></p><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000">شهروند
ژاپنی متحیر این صحنه، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست. این
جانور در 10 سال گذشته چه کار میکرده؟ چگونه و چی میخورده؟<br>محو نگاه
به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد. این
مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.</font></p><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000">مرد
ژاپنی، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت: 10 سال مراقبت بیمنت؛
چه عشق قشنگ و بیکلکی. چطور موجودی به این کوچکی میتواند عشقی به این
بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟ <br></font></p>
<td width="145" bgcolor="#ffffff"><br></td>
<td width="127" bgcolor="#ffffff"><br></td>
</tr>
</tbody></table> </font><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000"><img title="Click here to enlarge" style="max-width: 690px; cursor: pointer;" alt="Click here to enlarge" src="http://up.persianv.com/images/8up2y3sko38vtg8trukw.jpg" border="0"></font></p><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000">در
یکی از شهرهای ژاپن، مردی دیوار خانهاش را برای نو سازی خراب میکرد که
مارمولکی دید.میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح
مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد.<br>وقتی
موقعیت میخ را با دقت بررسی کرد حیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش
هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی
افتاده است؟ چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده؛ آن
هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت؟ چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور
است!</font></p><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000">شهروند
ژاپنی متحیر این صحنه، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست. این
جانور در 10 سال گذشته چه کار میکرده؟ چگونه و چی میخورده؟<br>محو نگاه
به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد. این
مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.</font></p><p><font style="font-size: 9pt;" color="#000000">مرد
ژاپنی، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت: 10 سال مراقبت بیمنت؛
چه عشق قشنگ و بیکلکی. چطور موجودی به این کوچکی میتواند عشقی به این
بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟ <br></font></p>