solar flare
مدیر بازنشسته
من بقيه داستانو ميگم وميرم كه بخوابم چون فردا ميرم دانشگاه كه از اينجا 70 كيلومتر فاصله داره و بايد زود بيدار بشم
ببخشيد تنهايي عزيز من فردا امتحان سنگ شناسي رسوبي دارم اصلا نميخواستم امشب ادامه قصه رو بگم اما چون به بچه ها قول داده بودم اومدمسلام شهرزاد قصه گو
خوبی
خیلی زود شروع کردی
بچه ها نیومدن ولی باشه چون صبح میخوای بری
اشکال نداره بگو
جالب بود شهرزاد قصه گوميرزا علي 2 روز ديگر در راه بود تا به بخارا رسيد
تازه وارد شهر شده بود كه جارچي هاي شهر جار زدن كه توي شهر دزدي شده و دزد هم غريبه است
چند قدم بيشتر نرفته بود كه ماموران حاكم دسگيرش كردن
بيچاره ميرزاعلي گيج مانده بود
توي شهر تنها غريبه اي كه بود ميرزا بود
به جرم دزدي حبسش كردن
هرچه ميگفت كسي باور نميكرد
تا اينكه قاضي پيش ميرزا اومد و ازش پرسيد چه مدركي براي حرفات داري كه ما بفهميم تو دزدي نكردي؟
ميرزا ياد پيرمرد افتاد كه گفته بود ميتونه براي كمك بياد
به قاضي نام و نشان پير مرد رو داد
خلاصه اينكه حقانيت ميرزا روشن شد و آزاد شد در همين اوضاع قاضي از ميرزا پرسيد: راستي تو براي چه به بخارا اومدي؟
كه ميرزا هم قضيه خوابي كه ديده بود تعريف كرد
ناگهان قاضي خنده اي كرد و به اون گفت: تو واقعا به خاطر يه خواب اينهمه راه اومدي؟
من هم خوابي مثل همين ديدم كه در سرزمين هگمتانه (همدان) در فلان روستا داخل باغ ميرزا علي زير درخت گردو گنجي نهفته
اما هرگز نرفتم
ميرزا تا اين حرفارو شنيد متوجه شد كه قاضي داره آدرس خونه و باغ خودشو ميده
ميرزا با عجله راه رفته رو برگشت و گنج رو از زير همون درخت گردويي كه اولين بار خوابو همونجا ديده بود پيدا كرد
اما ميرزا علي بيشتر اون گنجي رو كه پيدا كرده بود بخشيد و باز هم شد همان ميرزا علي كشاورز
ما هم برای تو چنین آرزویی داریماميدوارم از قصه خوشتون اومده باشه
من ديگه بايد برم
براي تمام جوانان مملكت آرزوي شادي و پيروزي دارم
شب خوش
بله گمان كنم اسمش كيمياگر باشهجالب بود شهرزاد قصه گو
راستش یاد کتاب پائلو کوئلیو افتادم
فقط عناصر داستانش فرق میکردن
ما هم برای تو چنین آرزویی داریماميدوارم از قصه خوشتون اومده باشه
من ديگه بايد برم
براي تمام جوانان مملكت آرزوي شادي و پيروزي دارم
شب خوش
سلام تنهايي جان..خوبيببخشيد تنهايي عزيز من فردا امتحان سنگ شناسي رسوبي دارم اصلا نميخواستم امشب ادامه قصه رو بگم اما چون به بچه ها قول داده بودم اومدم
ميدونم زوده اما مجبور شدم
آخه ديشب نسيم خانم ميگفت مونده تو خماري
سلام آرامشبا همون مثلثه گزارش می دن؟؟
سلام تنهايي خان ...خوبيسلام نسیم خانوم
خوبی
هههههههه
از دست شماها بخدا
همتون گلید و ماه
چرا؟؟؟چرا حالش بد شد؟؟چی شد؟؟؟دیشب حال آبجیم خراب شد
واسه همین رفتم
واسه کی زبون در میاری ها ها هاها ها
یعنی نفهمیدین چشه؟؟؟آره دیشب نفسش گرفته بودو سر گیجه داشت
خدا رو شکر الان بهتره
امشب نمیدونم سایت چشه که بزور صفحه باز میکنه
24 سالشهیعنی نفهمیدین چشه؟؟؟
دکترا هیچی نگفتن؟؟چند سالشه؟؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |