جمله ی آخر:
یاد ایامش بخیر
کودکی بودیم
هر چند که سنی داشتیم
دلمان شاد بود
خند بر لب هایمان
گُم بود غم هایمان
شروعش معلوم و
انتهایش نا معلوم
هر شبمان زیر کرسی بود
جنگ ، دعوا ، خنده ، غصه ، آجیل ، چای و...
دوستیمان ماندگار
افکارمان در حال
عهد هایمان در یاد
همیشه در دل می گفتیم
تا که عمری باقیست دوستیمان هست
اما
اما
بازی روزگار
فاصله انداخت مانند قصه ها
هر که را راهی برایش باز کرد
هر که را غمی بر دلش راه داد
گاه عده ای عاشق شدند ، گاه غمگین ، گاه دل شکسته ، گاه مزدوج ( نخندید ) و گاه اسارت
خلاصه
مشغولند همه
نگار : یادش بخیر کودکی بود خندان یاد فحش هایش بخیر مرض زهرمار الان نیست سه هفته هیچ کس هیچ خبری ندارد از حال او
آرام : بالاخره آرام شد آن کودک وحشی خون آشام یاد پودر کردن هایش بخیر شده بود آرزوی بر دل
ملودی : یادش بخیر مدتی همه دنبالش بودند گم گشته بود بعد مدت ها که آمد هیچ نگفت حتی یک کلمه
او هنوز که هنوز است ترشیده است
سپارو : آری او پرواز را یاد گرفت و به آسمان ها رفت یادت می آید از روی کرسی میرپید و میگفت من پرواز میکنم حال او یاد گرفته اما دیگر نمیداند رسم فرود آمدن را
گلابتون : آبجی و مادر کرسی بود غمخوار همه بود اما خودش غمخواری نداشت حال وقتی ندارد کودکانش دور اویند
کچل : موهایش در آمده وقتش را در جلوی آینه میگذراند دگر وقتی برای کرسی ندارد
حمید ام بی : برایمان درس خوان شده
محمد حسین : ژنرالی که بازنشسته گشت و حال در خانه ای سالمندان است
سکرت : بالاخره تبدیل به یک راز نهفته شد . آرزویم خنده ای اوست
علی : خبری نیست روزگار زیادی است
محمد صادق : داداش ما هر چند که کدورت ها بینمان مانده است به یادگار اما هنوزم که هنوز است داداشمان مانده است راستی نمیدانید سرباز شد یا نه
باران آرامش : تنها دختری است که ازدواج کرد و بقیه همچنان در حال ترشیدن ، آبجی خوب ماست یادش بخیر کاش روزی قول هایش یادش بیاید
راسل : میگونید بالاخره خانم مهندس شد
آبجی فریبا : دلش شکسته بود در آخرین دیدار کاش میشد با این دل سیه دعایش کرد کاش
منصوره : دختری با وقار با ایمان مهربان
مریم کاغذ رنگی : خوش صحبت ترين و باجنبه ترين خانوم نميدانم هنوز كاغذهاي رنگي اتاقش را دارد يا نه؟
آقا محسن : یاد اشعارش بخیر کاش میشد برایش خواند میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا میمونه
آبجی نسیم : دعواهایمان یادش بخیر حلال نکردن هایمان یادش بخیر هر کجا هست خدایا نگهش دار
ندا : دختری بود مهربان عاشق ، یادش بخیر یادش بخیر دلش از بچه های کرسی شکست
نوش آفرین : عکاس کرسی فوقش را میخواند
آّبجی پریسا : میگفت نمی آیم تا آرام شوم اما بالاخره عید آمد بسی دلمان تنگیده
آبجی سما : کارش شده بود مشاوره ای من و چندتایی دیگر اما الان تنها گذاشته من بیمار را
مصوم : چند روز پیش در پروفش خواندم که مهندس گشته
آبجی سوگند : نمیدانم ازدواج کرد ، آمریکا رفت ، یا ایران هست هر کجا هست بداند که بسی دلمان برایش تنگ است
ارمغان : هیچ نگویم بهتر است
ساسان : گه گاهی می آید اما ...
Eshragh-Archi : یادش بخیر ایام انتخابات
سودابه : کاربری که نفهمیدیم از او بترسیم یا که به او بخندیم
جنتلمن : بالاخره به آروزی دیرینه اش که جنتلمن بودن بود رسید
ستایش : نمیدانم انگلیسی بلد بود یا که از جايی میدزدید و مینوشت
مقصود : یاد قصه هایش بخیر
@ RESPINA @ : آخرین بار یادم است که با هم دعوا کردیم از نوع واقعی
تنهایی : آنقدر سرش شلوغ است که خدا را هم فراموش کرده چه برسد به کرسی
میبینی بازی روزگار را
فراموشی هم شده یار ما
عده ای را از یاد بردیم در این نام ها
سر تعظیم فرود می آوریم در برابر این ها
نمیدانم دگر چه بگویم
حق با توست کرسی
تو تنها شده ای
با خاطرات خوش
حق با توست
تو دلت غمگین است
اما ...
شاید سال دیگر
پائیز
باز کودکیمان به سراغمان آید
و بیایم بزرگان برایمان قصه بگویند
الان چشم هایتان گریان است
یا که خاطراتان در پرواز
هر کدام هست
غصه نخور
خاصیت دنیا همین است
و دعای من کوچک پشت سرتان
شاد باشید
ای کودکان کرسی