بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز


William Shakespeare Said :


ویلیام شکسپیر گفت :


I always feel happy, you know why?

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟


Because I don't expect anything from anyone

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم


Expectations always hurt ...

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...


Life is short ...

زندگی کوتاه است ...


So love your life ...

پس به زندگی ات عشق بورز ...


Be happy

خوشحال باش


And keep smiling

و لبخند بزن


Just Live for yourself and ..

فقط برای خودت زندگی کن و ...


Befor you speak ؛ Listen

قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن


Befor you write ؛ Think

قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن


Befor you spend ؛ Earn

قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش


Befor you pray ؛ Forgive

قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش


Befor you hurt ؛ Feel

قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن


Befor you hate ؛ Love

قبل از تنفر ؛ عشق بورز


That's Life …

زندگی این است ...


Feel it, Live it & Enjoy it

احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر





من اگه چند جمله ی اول رو رعایت کنم زندگیم گلستان میشه
مرسی
خیلی قسنگ بود
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.
روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم..
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد ایکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد.
گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.
خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.
در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود.
در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.ـ

نتیجه
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تان داشته باشید
آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟!!!!


منبع : کشکول شایسته
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکایت گرگ و گوسپند!
گرگ گفت: شنیدم بر لب چشمه امروز قصد آشفته کردن امور را داشتی؟ گوسپند گفت: قربان! ما در پایین دست چشمه هستیم و هر خطایی از ما رود، زیانش به ملتهای پایین‌تر می‌رسد. شما را از آن چه گزندی؟
گرگ: همین نوع حرف زدنت از مقوله غلطهای زیادی است و می‌پنداری ما فرق مافوق و ماتحت چشمه را نمی‌دانیم. مگر‌ آنها که پایین رود هستند، از نوکران ما نمی‌باشند؟ زیان آنها، مملکت بالا دست چشمه را نیز خطری است بزرگ.
گوسپند: در ثانی، ما چیزی را مشوش نکردیم. آمدیم مثل یک بره معصوم در همین حد و حدود خودمان لبی تر کنیم.
گرگ: غلط کرده‌اید. تو و امثالهم. برای استمرار این چشمه سی سال زحمت کشیده‌ایم. نخواهیم گذاشت یک‌شبه بر باد رود.
گوسپند: قربانت گردم. روزی که ما و پدران بره صفت‌مان این چشمه را بنا می‌نهادیم، شما را این دور و برها ندیدیم.
گرگ: خداوند را مشیت بر آن بود که میراث این چشمه به ما رسد که رسید. مابقی لاف و گزافی بیش نیست. و عنقریب است که شما به دستهای با کفایت قانون بسپاریم.
گوسپند: ما را روز ازل برای قربانی کردن آفریده‌اند. حضرت ابراهیم با پسرش مشکل داشت، آخر و عاقبت گردن اجداد ما را به تیغ سپردند و این سنت قربانی شدن در طایفه ما باقی ماند. چه در عزا و چه در عروسی، لنگ ما را وسط می‌کشند و خفت ما را می‌چسبند.
گرگ: شما با مقدرات الهی در ستیزید و آنچه می‌بینید سزای کردارهای گذشته شماست. مگر فراموشتان شده است آن مرتعهای چون دسته گل را که با خاطر جمعی می‌چریدید و طایفه گرگها را پشم خود حساب نمی‌کردید؟
گوسپند: اجداد ما از موج خون گذشته بودند تا به این مراتع رسیده بودند. حق‌شان بود که بچرند. ازین چشمه نیز می‌خوردیم و پایین دست‌ ما نیز می‌خوردند. تا اینکه شما آمدید و دفعتاً و غفلتاً رفتید و نشستید بالای چشمه. و حال داعیه دارید که سرچشمه از همان آغاز، شما را بوده است.
گرگ: قربانم گردی! بالای چشمه جایی است که دست به دست می‌گردید. و در ملک جهان اگر وفایی بودی/ نوبت به تو خود نیامدی از دگران. جهان فانی است و دل بستن را نشاید. ما در این پنج روزه قصد داریم عدالت بگسترانیم.
گوسپند: ما نیز جویای عدالتیم. بما نیز لمحه‌ای از آن عدالت که می‌گویید نشان دهید.
گرگ: عدالت ما در مورد شما این است که چشمه را رها کنید و سر خود گیرید. یا سر بنهید. یا سر بدهید.
گوسپند: این چه عدالت شومی است!
گرگ: شما را شوم است و ما را سعد. زهی سعادت که ما راست. خداوند توفیق نابودی دودمان شما مخملی‌ها را به ما عطا فرموده است.
پس برجست و گوسپند زبان دراز را بر درید و عدالت گسترده شد.
::
و شیخ گفت: این حکایت از آن آوردم تا بدانی که در همه حال، دست بالای دست بسیار است. پس هرگاه قصد نوشیدن آب از چشمه نمایی، جوانب امر بایدت سنجید که مشارب و منابع گرگان را از تو زیانی نرسد که پادافره آن سنگین است.
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حكايت - آورده اند كه امير تيمور گورگاني وقتي به شهر طوس رسيد برآرامگاه فردوسي فرودآمده خطاب به استاد طوس چنين مي گويد .

سراز خاك بردار و ايران ببين
به كام دليران توران زمين

اين تحقير بر مردم شهر گران مي آيد . در اين زمان از ميان حاضران يك نفر امان مي خواهد تا پاسخ او بدهد . وقتي امير تيمور اجازه مي دهد . آن مرد چنين پاسخ مي دهد كه .

چو بيشه تهي گردد از نره شير
رسد يكه تازي به روباه پير
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حكايت - آورده اند كه امير تيمور گورگاني وقتي به شهر طوس رسيد برآرامگاه فردوسي فرودآمده خطاب به استاد طوس چنين مي گويد .

سراز خاك بردار و ايران ببين
به كام دليران توران زمين

اين تحقير بر مردم شهر گران مي آيد . در اين زمان از ميان حاضران يك نفر امان مي خواهد تا پاسخ او بدهد . وقتي امير تيمور اجازه مي دهد . آن مرد چنين پاسخ مي دهد كه .

چو بيشه تهي گردد از نره شير
رسد يكه تازي به روباه پير

این چه بود؟
سخن سیاسی از خودت راندی؟
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرمنده نمودید که سرکار علیه!!!


دیگه اینا به خاطر اینهمه قصه های قشنگه که با صداهای خود شخصیتا واسمون میگی که قشنگ متوجه بشیم...!!!
حکایت گرگ و گوسپند و از این حکایتا دیگه...
شرمنده اونایی که حکایت رو مثل شما قشنگ تعریف نمیکنن...!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که :
جفتی کبوتر دانه فراهم آوردند تا خانه پُر کنند. نر گفت : تابستان است و در دشت علف فراخ، این دانه نگاه داریم تا زمستان که در صحراها بیش چیزی نیابیم بدین روزگار گذرانیم. ماده هم بر این اتفاق کرد و بپراگندند. و دانه آنگاه که بنهاده بودن نم داشت، آوند پر شد.

چون تابستان آمد و گرمی در آن اثر کرد دانه خشک شد و آوند تهی نمود، و نر غایب بود، چون باز رسید و دانه اندک تر دید گفت : این در وجه نفقه ی زمستانی بود. چرا خوردی ؟ ماده هر چند گفت «نخورده ام» سود نداشت. می زدش تا سپری شد.

در فصل زمستان که باران ها متواتر شد دانه نم کشید و به قرار اصل باز رفت. نر وقوف یافت که موجب نقصان چیست، جزع و زاری بر دست گرفت و می نالید و می گفت : دشوارتر آن که پشیمانی سود نخواهد داشت.
و حکیم و عاقل باید که در نِکایت تعجیل روا نبیند تا همچون کبوتر به سوز هِجر مبتلا نگردد. و فایده ی حَذق و کیاست آن است که عواقب کارها دیده آید و در مصالح حال و مآل غفلت برزیده نشود، چه اگر کسی همه ی اَدَوات بزرگی فراهم آرد چون استعمال به وقت و در محل دست ندهد از منافع آن بی بهره ماند. و پادشاه موفق آن است که تامل او از خَواتِم کارها قاصر نیاید. و نظر بصیرت او به اواخر اعمال محیط گردد، و نَهمت به اختیار کم آزاری و ایثار نکوکاری مصروف دارد و، سخن بندگان ناصح را استماع نماید.

بد کاستن و نیک فزودن باید زیرا که همی کـَشت درودن باید
و معلوم است که ملک به رای صایب و فکرت ثاقب خویش مستقل است و از شنودن این تـُرَّهات مُستغنی، و هر مثال که دهد جز به تلقین دولت و الهام سعادت [ نتواند بود ]. و به دست بندگان همین است که در تقریر نصایح اِطناب لازم شمرند. مگر بعضی از حقوق اولیای نعم به ادا رسد. و بنده این قدر مقرر می گرداند که : اگر رای ملک بیند که زبان های خاص و عام ثنای او را گویان باشد و دل ها وَلای او را جویان.
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امری نیست؟
کمکم مرخص کردیم و زحمت را کم!
این هم تقدیم به تمامی دوستان حاضر!



ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم//زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده//کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم
زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش//پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش//وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم//رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی‌دانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف//بر راه دلم این دف من خانه نمی‌دانم

:gol::gol::gol:
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امری نیست؟
کمکم مرخص کردیم و زحمت را کم!
این هم تقدیم به تمامی دوستان حاضر!



ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم//زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده//کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم
زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش//پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش//وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم//رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی‌دانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف//بر راه دلم این دف من خانه نمی‌دانم

:gol::gol::gol:


مرسی آقا سعید...شب خوبی داشته باشی...
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در اخبار آمده است که یکی از دانشمندان و علمای مذهبی قوم بنی اسرائیل، مردمان را از رحمت خدای تعالی نومید می کرد و کار را بر ایشان سخت می‌گرفت. هر که نزد او می‌رفت تا راهی برای توبه بیابد، او همه راه‏ها را به روی او می بست و به وی می گفت:
«فقط عذاب را آماده باش.»

مرد دانشمند مُرد. او را در خواب دیدند.
گفتند:
«چگونه‏ای و خدایت را چگونه یافتی؟»
گفت:
هر روز صدایی به من می‏گوید:
«تو را از رحمت خود نومید و محروم می کنم، آنسان که در دنیا، بندگانم را از من ناامید کردی.»
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پ مو اینجا کشکم؟؟؟؟
هاااا؟
مویو نمیبینی؟؟
ینی اینقد ریزم؟؟
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هوم ؟ نه باو شوما تاج سري ، آخه بالا سرمو نيگا نكردم :دي
حال چگونه ايد ؟ زندگي بر وفق مراد بودندي ايا ؟

شما خانومی... پاتو بردار مارو ببینی...! چروک لبتیم بخند فنا شیم...!
ای خدا روشکر...میگذره...
خوبم... و مینگرم که زندگیم در حال گذر است...
شما خوش بودندی؟ کار و تحصیل و شوی بر وقف مراد است؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

شما خانومی... پاتو بردار مارو ببینی...! چروک لبتیم بخند فنا شیم...!
ای خدا روشکر...میگذره...
خوبم... و مینگرم که زندگیم در حال گذر است...
شما خوش بودندی؟ کار و تحصیل و شوی بر وقف مراد است؟
اي بابا بزرگواري ... خاك شلوارتيم بتكونمون فنا شيم :دي
اورين اورين خوبه بنگر همينجوري ادامه بده ....
بلي بلي سيپاس خداي را ، ما نيز خوبيم و زندگاني نيز در حال گذر است و اينا ....
 

Similar threads

بالا