بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سيلاااااااااااااااااامممممم
برين كنار من مي خوام شيرجه بزنم


عيد همه مبارك
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوبم ممنون
سلامتی، خبری نیست. عروسی هم نداریم این هفته، استراحته :دی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واااااااااای ، آآآآآآآآآآخخخخخخ
پاشو له شدم، کمرم شکست .اول میپره بعد میگه برید اونور، عجبا
تو هنوز یاد نگرفتی درست بیای تو؟

سلام عیدت مبارک
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
واااااااااای ، آآآآآآآآآآخخخخخخ
پاشو له شدم، کمرم شکست .اول میپره بعد میگه برید اونور، عجبا
تو هنوز یاد نگرفتی درست بیای تو؟

سلام عیدت مبارک
وااااااا......معصومه اين ادا اصولا چيه درمياري؟!

پاشو جمع كن خودت رو!!حساب شده پريدم بابا!!!
مگه از شيرجه درست ترم هست؟!!



(ميگم حالا چيزيت ميشد به روم نياري درست هدف گيري نكردم!!!
)
وای نه من دیگه خسته شدم ، چهار هفته پشت سر هم عروسی داشتیم


چرا هيشكي نيست؟!
من داستان بگم؟
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست خودم نبود خب درد اومد
فکر کنم میثم فقط همین جا نوشته، اطلاع رسانی نکرده :دی
بگووووووووووو

من برم چند دقیقه دیگه میام. نقل مکان دارم :دی
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روش شناخت شیطان!


روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای کهتوجه او را جلب کند ویا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد. دیگر داشت خسته می شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛ ولی حتی آنجا هم، که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور، علیه او جریان داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد و نا امید و افسرده در سایه درختی ایستاده بود که رهگذری گرما زده باکیفی بر دوش کنا او ایستاد. کمی که استراحت کرد خواست به رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او گفت:"تو شیطان هستی!"
ابلیس حیرت زده پرسید:"از کجا فهمیدی؟!"
" از روی تجربه ام گفتم. ببین من فروشنده دوره گردم. خیلی سفر می کنم و مردم را خوب می شناسم . در نتیجه در همین ده دقیقه ای که اینجا هستیم، تو را شنا ختم. چون:مثل کنه به من نچسبیدی، پس مزاحم یا گدا نیستی !از آب و هوا شکایت نکردی، پس احمق نیستی !به من حمله نکردی، پس راهزن نیستی !
به من حتی سلام نکردی، پس شخص محترمی نیستی !از من نپرسیدی داخل کیفم چه دارم، پس فضول هم نیستی !حالا که نه مزاحمی، نه احمق، نه راهزن، نه محترم، نه فضول پس آدمیزاد نیستی ! هیچ کس نیستی ! پس خود شیطانی !"
شیطان با شنیدن این حرفها کلاه ازسر برداشت و کله اش را خاراند.
مرد با دست به پاها یش زد و گفت:"خوبه! تازه، شاخ هم که داری!"
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خب فردا جای ملودی برو، هفته بعد هم جای من
عروسی غریبه نمیخوام...هیشکیو نمشناسم... تازه پایه شلوغ کاری هم ندارم مرسی گلی
سيلام كاغذ رنگي جان
بيا جاي من برو....من از الان عزا گرفتم!!
سلام گلم...مریمم
مرسی گلی اما نمیشه...
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام، خوبی؟ حالا که اومدی چهار تا چای بریز بیار بعد بشین
تو منو دعوت كردي خودتم پاشو بريز:razz:
سيلام پي ام اي جان!!
اسمت ياسمن بود؟

خب خدا رو شكر اونم كه مي دوني!
آري:smile:
اوهوم:D
چون براي زنان آزاده.....و براي مردها به قيمت مردانگي!!!!!
بايد براي زنها هم با ارزش باشه:razz:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو منو دعوت كردي خودتم پاشو بريز:razz:

آري:smile:
اوهوم:D

بايد براي زنها هم با ارزش باشه:razz:

وا من کی تو رو دعوت کردم؟!!! من فقط گفتم امشب اینجا مهمونیه. من اجازه ندارم،معلمم گفته پذیرایی نکنم سخت نگیر یاسی، با اشک آروم میشیم یعنی من آروم میشم
 
  • Like
واکنش ها: pme

Similar threads

بالا