بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهتر نبود با مخابرات تماس مي گرفتي به جاي اينكه اينجا تايپيك بذاري!:biggrin::biggrin::biggrin:
بعدشم چرا اين شكلي شدي:mad:؟

وای محسن نمی دونی من چقد خمگ بازی در اوردم امروز :redface:

وقتی اینترنت قطع شد , من منتظر موندم تا از bbc خبر وبشنوم بعد که متوجه شدم موقتب بوده رفتم connect بشم و برای ورود به سایت احتیاج به پسورد داشت(آخه من ADSL دارمو بعد از نصب اولیه بدون پس connect می شد ,که به خاطر قطعی امروز خطوط مجبور شدم دوباره pass شو بنویسم) منم پسشو اشتب زدم و مجبور شدم مودمو ببرم شرکت DSL .
رفتم اونجا مرده گفت یه کلمه رو اضافه وارد کردی , خلاصه این همه علافی ,همش به خاطر یه ساعت قطعی :w00::w06::w06:
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
سلام دوستان
حالتون چطوره خوبید خوشید سلامتید .
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ....:gol:
http://www.img98.com/images/8dt3j9h1c6bp2yk5geib.jpg
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برای همه تنگ شده .....
برای شباییی که جمع می شدیم و قصه می گفتیم ....
امیدوارم هر جا هستید سلامت و شاداب و سرشار از خوشبختی باشین...:gol:

امشب باز هوس کردم قصه بگم ....
انشالله بعدا میاین و میخونید ...

دوست گل های من ... خیلی التماس دعا ...:gol:
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دهقان و ارباب

دهقان و ارباب

دهقان و ارباب
دهقان پیر با ناله می‌‌گفت:
ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی‌‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند!
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی! مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند ... ولی دختر من، این همه بدبختی را ...
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیطان
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

شیطان
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
نتیجه داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید
چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردی در کنار ساحل دورافتاده­ای قدم می­زد. مردی را در فاصله دور می­بیند که مدام خم می­شود و چیزی را از روی زمین بر می­دارد و توی اقیانوس پرت می­کند. نزدیک­تر می­شود، می­بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می­اندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟

- این صدفها را در داخل اقیانوس می­اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف­ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را می­فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی­توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی­بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
((برای این یکی اوضاع فرق کرد.))
نتیجه: ما نمی­توانیم کارهای بزرگی را روی این کره خاکی انجام دهیم، اما می­توانیم کارهای کوچک را با عشق­های بزرگ انجام دهیم و کارهای کوچکی که با عشق بزرگ صورت می­گیرد دیگر یک کار کوچک نیست، کاری بزرگ است و کارهای بزرگ نتایجی بزرگ در پی دارند.
اگر کار کوچکی با دقت و به طور مداوم و از روی محبت انجام شود دیگر کار کوچکی نیست.
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
امام زین العابدین و مرد دلقك

امام زین العابدین و مرد دلقك


در مدینه مرد دلقكى بود كه با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش ‍ مى گفت :
من تاكنون نتوانسته ام این مرد ((على بن حسین )) را بخندانم .
روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مباركش برداشت و فرار كرد! امام به رفتار زشت او اهمیت نداد. غلامان عبا را از آن مرد گرفته و بر دوش حضرت انداختند.
امام پرسید:
این شخص كیست ؟
گفتند:
دلقكى است كه مردم را با كارهایش مى خنداند.
حضرت فرمود:
به او بگویید: ((ان لله یوما یخسر فیه المبطلون )) خدا را روزى است كه در آن روز بیهوده گران به زیان خود پى مى برند.
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز ...:gol:
نمدونم نمیشناسمش ...

مرسی , من عذر می خوام نمی تونم تشکر thanks کنم , الان دو روزه دچار این معزل هستم :redface:



سلام ارش از چطوری برادر ؟

سلام maghsod جان :smile: حالت خوبه ؟ آقا کم پیدایی , یه چند شبیه ما جاتونو اشغال کردیم :redface:
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشـــــــــق بـــــی پــایــان

عشـــــــــق بـــــی پــایــان

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
سلام maghsod جان :smile: حالت خوبه ؟ آقا کم پیدایی , یه چند شبیه ما جاتونو اشغال کردیم :redface:
ما هم درگیر این ای اس پیمون هستیم امروز هم با دایال اپ اومدیم فقط به عشق گلهایی مث شما .
عزیزم لطف داری اشغال چیه شما صاحب خونه اید .;)
راستی یه سوال
where is my mammad
?:heart:
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما هم درگیر این ای اس پیمون هستیم امروز هم با دایال اپ اومدیم فقط به عشق گلهایی مث شما .
عزیزم لطف داری اشغال چیه شما صاحب خونه اید .;)
راستی یه سوال
where is my mammad
?:heart:
خودت گلی دوست عزیز :gol:

من خودم خجالت می کشم جلوی شما بنویسم ,آخه شما هر شب اینجا بودین
من قبلا هر از چند گاهی چند تا پست می دادم :redface:

محمد؟ نمی شناسم :surprised:
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
خودت گلی دوست عزیز :gol:

من خودم خجالت می کشم جلوی شما بنویسم ,آخه شما هر شب اینجا بودین
من قبلا هر از چند گاهی چند تا پست می دادم :redface:

محمد؟ نمی شناسم :surprised:
بابا این محمصادق عزیز دل ما ست اینجا خیلی میاد یه اواتار یاس مسلک هم داره
من هم لذت میبرم میبینم هنوز کسانی هستن که بیرق معرفت بدست گرفتن و جوانمردی رو سر لوحه کارشون قرار دادن .نمیدونم چه طوری ازت تشکر کنم فقط میتونم بگم نوکرتیم با مرام :redface:
ارش نکنه تو هم همشهری مایی اخه خونم واست جوشید ;)
نه نگاه کردم نیستی اما خوب هموطن ما که هستی .
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا این محمصادق عزیز دل ما ست اینجا خیلی میاد یه اواتار یاس مسلک هم داره
من هم لذت میبرم میبینم هنوز کسانی هستن که بیرق معرفت بدست گرفتن و جوانمردی رو سر لوحه کارشون قرار دادن .نمیدونم چه طوری ازت تشکر کنم فقط میتونم بگم نوکرتیم با مرام :redface:
ارش نکنه تو هم همشهری مایی اخه خونم واست جوشید ;)
نه نگاه کردم نیستی اما خوب هموطن ما که هستی .
من مخلصم مقصود جان:gol:
چرا اتفاقا چتد شبی هست که نمی آد ! فکر کنم از دست آبجی آزی یه نمه دلخوره:redface:
خونت کجائه؟ من که بابلی هستم

سلام سلام
گلتونم اومد
سلام آبجی گلمممممم:D
 

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مخلصم مقصود جان:gol:
چرا اتفاقا چتد شبی هست که نمی آد ! فکر کنم از دست آبجی آزی یه نمه دلخوره:redface:
خونت کجائه؟ من که بابلی هستم


سلام آبجی گلمممممم:D
کی از من ناراحته ...ممصادق(جناب اقای محمد صادق)
نه بابا اون پررو تر از این حرفاست:D(شوخی)
اااااااااااااجدی بابلی؟؟؟؟؟؟
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
ما از تبریز مزاحم میشیم عزیز جان .
و خوب ساعت هم داره یواش یواش به دو نزدیک میشه دیروز تو یه جایی یکی از این دکترها نوشته بود باید در ساعات 2تا 6 صبح حتما خواب باشید ما بریم لالا به شما هم توصیه میکنیم برید شما هم بخوابید .
نصف شبتان خوش
اسمانتان پرستاره
زندگیتان پر امید
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
کی از من ناراحته ...ممصادق(جناب اقای محمد صادق)
نه بابا اون پررو تر از این حرفاست:D(شوخی)
اااااااااااااجدی بابلی؟؟؟؟؟؟

وقت کردی قسمت مشخصاتو نیگا بکن:D

ما از تبریز مزاحم میشیم عزیز جان .
و خوب ساعت هم داره یواش یواش به دو نزدیک میشه دیروز تو یه جایی یکی از این دکترها نوشته بود باید در ساعات 2تا 6 صبح حتما خواب باشید ما بریم لالا به شما هم توصیه میکنیم برید شما هم بخوابید .
نصف شبتان خوش
اسمانتان پرستاره
زندگیتان پر امید
مرسی شب خوش ;)
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
محسن کجایی که بی تو اینجا سوت وکوره از اینا مهم تر کدبانو نداریم :lol:
این آبجی آژی ما که نسبت به ظروف آشپزخونه حساسیت دارن :w01::w07:
 

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
محسن کجایی که بی تو اینجا سوت وکوره از اینا مهم تر کدبانو نداریم :lol:
این آبجی آژی ما که نسبت به ظروف آشپزخونه حساسیت دارن :w01::w07:
ارش داداش چیزی میکشی؟؟؟؟؟؟:D


آره اون دندون پزشکه؟؟:D 2 سال پیش واسه دندونم رفتم پیشش ولی یه اتفاقی افتاد که ... دیگه نرفتم :cool:
دندونات خود به خود سالم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:eek::eek:
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز

milad36

عضو جدید
محسن کجایی که بی تو اینجا سوت وکوره از اینا مهم تر کدبانو نداریم :lol:
این آبجی آژی ما که نسبت به ظروف آشپزخونه حساسیت دارن :w01::w07:

سلام
همين ورا بودم لاي كتاب متابا
امشب چايي نمي خوام چون اساسي ساپورت شدم و فول فولم:cool:
 

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا