بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
دزدي وارد کلبه فقيرانه عارفي شد اين کلبه درخارج شهر واقع شده بود عارف بيداربود اوجز يک پتو چيزي نداشت .
اوشب ها نيمي از پتو را زير خود مي انداخت ونيمي ديگر را روي خود مي کشيد روزها نيز بدن برهنه خويش را با آن مي پوشاند.

عارف پير دزد راديد وچشمان خود رابست ،مبادا دزد را شرمنده کرده باشد آن دزد راهي دراز را آمده بود، به اميد آنکه چيزي نصيبش شود .اوبايد درفقري شديد بوده باشد، زيرا به خانه محقرانه اين پير عارف زده بود.

عارف پتو را برسرکشيدوبراي حال زار آن دزد و نداري خويش گريست .

"خدايا چيزي در خانه من نيست و اين دزد بينوا بادست خالي و نااميد از اين جا خواهد رفت.

اگر او دوسه روز پيش مرا از تصميم خويش باخبر ساخته بود ،مي رفتم ، پولي قرض مي گرفتم،

وبراي اين مردک بينوا روي تاقچه مي گذاشتم"

آن عارف فرزانه نگران نبود که دزد اموال اوراخواهد برد اونگران بود که چيزي در خور ندارد تا نصيب دزد شود

واوراخوشحال کند .

داخل خانه عارف تاريک بود .پيرمرد شمعي روشن کرد تا دزد بتواند درپرتو آن زمين نخورد وخانه را بهتر وارسي کند.

استاد شمع را برد تا روي تاقچه بگذارد که ناگهان با دزد چهره به چهره برخورد کرد دزد بسيار ترسيده بود.

او مي دانست که اين مرد مورد اعتماد اهالي شهر است بنابر اين اگر به مردم موضوع دزدي او را بگويد همه باور خواهند کرد .

اما آ?ن پير عارف گفت: نترس آمده ام تا کمکت کنم داخل خانه تاريک است . وانگهي من سي سال است که در اين خانه زندگي مي کنم وهنوز هيچ چيز در آن پيدا نکرده ام بيا با هم بگرديم اگر چيزي پيدا کرديم پنجاه پنجاه تقسيمش مي مي کنيم .

البته اگر تو راضي باشي. اگر هم خواستي مي توني همه اش را برداري زيرا من سالها گشته ام و چيزي پيدا نکرده ام .پس همه آن مال تو. بالاخره يابنده تو بودي .

دل دزد نرم شد.استاد نه او را تحقير کرد نه سرزنش.

دزد گفت: مرا ببخشيد استاد.نمي دانستم که اين خانه شماست وگرنه جسارت نمي کردم.

عارف گفت: اما درست نيست که دست خالي از اين جابروي.من يک پتو دارم هوا دارد سرد مي شود لطف کن و اين پتو را از من قبول کن.

استاد پتو را به دزد داد دزد از اينکه مي ديد در آن خانه چيزي جز پتو وجود ندارد شگفت زده شد سعي کرد استاد را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد .

استادگفت: احساسات مرا بيش از اين جريحه دارنکن دفعه ديگر پيش از اين که به من سري بزني مرا خبر کن .

اگر به چيزي خاص هم نياز داشتي بگو تا همان را برايت آماده کنم تو مرا غافلگير و شرمنده کردي

مي دانم که اين پتوي کهنه ارزشي ندارد اما دلم نمي آيد تو را بادست خالي روانه کنم لطف کن وآن را از من بپذير .تا ابد ممنون تو خواهم بود .

دزد گيج شده بود او نمي دانست چه کار کند . تا کنون به چنين آدمي برخورد نکرده بود. خم شد

پاهاي استاد را بوسيد پتو را تا کرد و بيرون رفت.

او وزير و وکيل و فرماندار ديده بود ولي انسان نديده بود .

پيش از انکه دزد از خانه بيرون رود استاد صدايش کرد وگفت:

فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردي من همه عمرم را مثل يک گدا زندگي کرده ام .

من چون چيزي نداشتم از لذت بخشيدن نيز محروم بوده ام اما امشب تو به من لذت بخشيدن را چشاندي ممنونم.

هوا سرد شده بود . استادمي لرزيد .

استاد نشست وشعري سرود:

دلي دارم خواهان بخشيدن به همه چيز

اما دستاني دارم به غايت تهي

کسي به قصد تاراج سرمايه ام آمده بود

خانه خالي بود واوبادلي شکسته باز گشت.

اي ماه کاش امشب از آن من بودي ، تو را به دزد خانه ام مي بخشيدم.
 

losi

عضو جدید
:surprised:

لازم نیس حواسش باشه

برنمیدارم

نه داداش شوخی کردم... جیباتو بده خودم برات پرشون می کنم..

اینم شیرینی به افتخار آقا وحید




سلیقه ام دارید؟ :D
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام بر همگی دوستان ( هر کی بهش سلام نکردم ) ( گل )
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به سما ( سرزنده )
خوبی ؟ خوشی سلامتی ؟ چه خبرا ؟
من که خوبم به لطفت

محمد صادق من سلام کردم بهت فقط اخرین پست بود ندید احتمالا پس فردا نگی .... :دی

منم به شما سلام کردم عزیز همون اول که اومدی ...
حمید جان شما سلامم نکنی ما قبولت همینجوری، آخه اینجا جوش یجوریه که ممکنه از این اتفاقا بیفته، ...
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلااااااااااااام بر آرام
خوووبی؟
میدونستی فردا شب اوج شهاب بارانه اسدیه؟
کاش میشد فردا برم کویر:(


سلام داداش
خوووبی؟
نمیدونم...خیلی وقته از آسمون بی خبرم...
آره؟؟شهاب بارونه؟؟حیف این پسرا نیستن ببینن!!میگم میخوای فردا با شهاب بارون پسرا رو هم پودر کنیم که کسی شک نکنه هان؟:D :D
ااااااااام اممممممممم سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

سلام
:cry:وای حدا میدونه چقدر دلم براتون تنگیده بودا

اقایون حواهش میکنم راهو باز کنین میخواک ابجیاه رو بغل کنم

ارامشم :cry: بدو بیا بغلم اخیششششششششش

حالا همه خوبین؟چطورین؟زود زود بگین خبرا رو بهم


سسسسسسسسسسسسسلام سمای خشگل عسلم..شبت بخیر باشه:D:gol:
 

**sama

عضو جدید
سلاااااااااااااااااااااااااااام سما جونم خوووبی؟:w21::gol:
دلم بسی برایت تنگیده بود همی
خوش میگذره؟
پروژه ات تموم شد؟
:)
قربونت خانومم منم همینطور
شکر خوبه
نه عزیزم جند ماه کار داره
به به، سلام آبجی سمای گل...
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
راه گم کردی ... :D
مرسی داداشی جونم لطف داری به من
شکر
خودت خوبی؟
سلام
شب شما بخیر
ممنونم دوست عزیز
به به سما ( سرزنده )
خوبی ؟ خوشی سلامتی ؟ چه خبرا ؟
من که خوبم به لطفت

محمد صادق من سلام کردم بهت فقط اخرین پست بود ندید احتمالا پس فردا نگی .... :دی

مرسی حمید جان من خوبم
چند سالی میشه ندیدمتا
تو خوبی؟ در چه حالی؟
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی بابت قصه ها..:gol:
دوستان شب همگی بخیر:w21:
شبت بخیر و خوشی سکرتی ...

آره؟؟شهاب بارونه؟؟حیف این پسرا نیستن ببینن!!میگم میخوای فردا با شهاب بارون پسرا رو هم پودر کنیم که کسی شک نکنه هان؟:D :D

سسسسسسسسسسسسسلام سمای خشگل عسلم..شبت بخیر باشه:D:gol:
جیییدی میگی؟ چیه کم آوردی میخوای بری شهاب و بارونو هم بیاری اینجا؟ بینم بارونو که میشناسیم، حالا این شهاب کی هست؟ :D:D:D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
منم با اجازه ی همگی برم فردا باید زود پا شم:D
شب همه تون ستاره بارون و عسلی:gol:از دیدن همه تون خوشحال شدم
:gol::gol:
 

**sama

عضو جدید
مرسی بابت قصه ها..:gol:
دوستان شب همگی بخیر
:w21:
شبت بخیر گلم:w30:
آره؟؟شهاب بارونه؟؟حیف این پسرا نیستن ببینن!!میگم میخوای فردا با شهاب بارون پسرا رو هم پودر کنیم که کسی شک نکنه هان؟:D :D

سسسسسسسسسسسسسلام سمای خشگل عسلم..شبت بخیر باشه:D:gol:

از پودرا چه خبر ارامی؟
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
کرایه ...

کرایه ...

پای راستش بد جوری پیچ خورده بود . درد رو با تمام وجودش حس می كرد یه لحظه فكر كرد كه شاید پایش شكسته . با چهره ای فرو رفته و درهم نگاهی به پایش انداخت و جوراب ضخیمی كه به پاش بود رو از پایش در آورد و با ناراحتی به مچ پایش خیره شد . مچ پایش تا حدودی قرمز رنگ شده بود و كم كم داشت ورم می كرد و درد رو دور خودش جمع می كرد . تا شب چند قدم بیشتر نمانده بود . سعی كرد تا دردش هنوز داغه و كمتر از جایش بلند بشه و خودش رو به خونه برسونه اما نشد كه نشد . دردش اینقدر زیاد بود كه حتی نمی تونست پایش رو حركت بده . بالاخره با هزار بدبختی از جایش بلند شد . جالب اینجا بود كه توی این خیابون بی در و پیكر و شلوغ هیچ كس ندید كه یه نفر پایش توی چاله رفته و خورده زمین . هیچ كس هم كمك نكرد. رهگذران بی تفاوت می گذشتند و حتی زیر چشمی هم نگاهش می كردند ولی هیچ كس به روی مباركش هم نمیاورد. به یاد مهربونی پدرش افتاد اشك در چشمانش حلقه زد و دوباره قطرات اشك روی گونه هاش نشستند"مگر ممكن بود كسی رو ببینه كه افتاده و بعد بهش كمك نكنه . همیشه به همه می گفت مهربونی رو از هم دریغ نكنید! ". كشان كشان خودش رو كنار جدول خیابون كشوند و منتظر تاكسی شد . مگه میتونست با اتوبوس بره . نه !‌ این امكان نداشت . با این وضع پاش . به محتویات كیفش نگاهی انداخت شاید فقط یه اسكناس هزارتومنی توی كیفش بود . بعد به مسیر آخه با هزار تومن هم با تاكسی نمی تونست حتی اگر مسیر رو می شكست و تكه تكه سوار ماشین می شد . بهترین كار این بود كه در بست بگیره و تا خونه بره بعدش جلوی در خونه كرایه رو حساب كنه نهایتش به مامانش یه زنگ می زد كه مبلغ كرایه رو آماده كنه و بیاره دم در خونه تا تاكسی برسه . در هر حال این بهترین راه ممكن بو د . نمی دونست چقدر زمان گذشت چون هوا دیگه كاملا تاریك شده بود و شب از آسمون بالا رفته بود . ماشینهای زیادی با سرعت از جلوش رد می شدند و تعداد مردمی كه از كنارش می گذشتند كمتر شده بود تك و توك آدمهای خسته رو می دید كه از كنارش عبور می كردند آدمهای سرد و دودی . آدمهای خشن و نا مهربون . آدمهای گرسنه ای كه اصلا سیری ندارند. ناگهان تاكسی زرد رنگی جلوی پایش ترمز زد . به سختی داد زد "در بست " . راننده تاكسی كه انگار متوجه درد پای دخترك شده بود پرسید كجا می روید و دخترك با صدای ضعیفی مسیر رو به راننده گفت راننده كمی مكث كرد و گفت بفرمائید . مثل همیشه اول پرسید چقدر می شه آخه دوستش بهش گفته بود كه تاكسی زرد رنگهای جدید گرانتر از همه می گیرند و اكثر راننده هاشون بی وجدانند. راننده گفت : حالا سوار شید ... و دخترك بلافاصله سوار تاكسی زرد رنگ شد..
سرو صداها اعصابش رو ریخته بودند بهم و درد هنوز دورمچ پایش می پیچید. وارد كوچه كه شدند مبلغ كرایه رو از راننده پرسید " آقا بالاخره چقدر شد؟ " و راننده با صدای واضح گفت شش هزار تومن .درد تا مغزش بالا رفت و ستون فقراتش هم تیر كشید . سرش رو بلند كرد و گفت ببخشید !‌ راننده با كمال بی اعتنائی گفت شش هزار تومن . مگه شما نگفتید در بست . دخترك در فكر فرورفت و گفت همیشه تا اینجا آژانس دوهزار و پانصد تومان می گیره . شما اگر بخواهید بیشتر بگیرید نهایت چهار هزار تومان اما شش هزار تومان زیاده! راننده باز هم با بی اعتنائی گران شدن بنزین را بهونه كرد . دخترك با گوشیش به مادرش تلفن كرد و گفت شش هزار تومان آماده كنه ...
از ماشین پیاده شد و در حالی كه خودش رو روی زمین می كشید می شنید كه راننده می گفت " خانم راضی باشید " ، دخترك در دلش گفت: " خدا راضی باشد . خدا كه مهربان است . خدایی كه روزی و بركت را خودش میدهد. خدایی كه بر همه چیز آگاه و گواه است ." نگاهی به شب انداخت . تا روز قدمهای زیادی مانده بود تا بردارد.
مچ پایش همچنان درد می كرد ...
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
قربونت خانومم منم همینطور
شکر خوبه
نه عزیزم جند ماه کار داره

مرسی داداشی جونم لطف داری به من
شکر
خودت خوبی؟

ممنونم دوست عزیز


مرسی حمید جان من خوبم
چند سالی میشه ندیدمتا
تو خوبی؟ در چه حالی؟
چن سال !!! نه دیگه خدایی کمتره :دی
مرسی خوبم .. ای میگذره ... کجا بودی نبودی ؟
 

noosh_l

عضو جدید
اسن سرعت منوديوونه كرد هر كاري ميكنم ميوه هاي خشمزه براتو ن بذارم
قاطي ميكنه
 
آخرین ویرایش:

losi

عضو جدید
در بندری در یکی از سواحل غربی اروپا مردی که لباس فقیرانه ای به تن دارد در قایق ماهیگیری خود دراز کشیده است و چرت می زند.توریست شیک پوشی فیلم رنگی یی را در دوربین خود قرار می دهد تا از منظره شاعرانه اطراف عکس بگیرد.... تق! بار دیگر تق! و از آنجایی که تا سه نشود بازی نشود برای سومین بار تق! صدای تق تق کردن دوربین ، ماهیگیر را از خواب بیدار می کند. توریست می خواهد سرصحبت را با ماهیگیر باز کند.
- امروز حتما صید خوبی خواهید داشت.
ماهیگیر سرش را به علامت نفی تکان می دهد.
- اما به من گفته اند که امروز هوا مناسب است
ماهیگیر سرش را به علامت تایید تکان می دهد.
- یعنی امروز برای صید به دریا نخواهید رفت؟
حوصله ماهیگیر سرمی رود زبان اشاره را کنار می گذارد و می گوید نه نمی روم برای اینکه امروز صبح رفته ام و صید خوب بود آنقدر خوب که دیگر احتیاجی نیست که دوباره بروم. موقع برگشتن مقدار زیادی ماهی و خرچنگ صید کردم.
- توریست می گوید: نمی خواهم در کار شما دخالت کنم اما فکر می کنم که اگر برای دفعه دوم و سوم و شاید هم چهارم به صید بروید می توانید سه چهار یا پنج برابر و حتی ده برابر ماهی صید کنید فکرش را بکنید. توریست ادامه می دهد و اگر این کار را نه تنها امروز بلکه فردا پس فردا و هر روزی که هوا مناسب است دو سه احتمالا چهار بار انجام دهید می دانید چه می شود؟
ماهیگیر سرش را به علامت نفی تکان می دهد.
- توریست ادامه می دهد می توانید تا یک سال دیگر یک قایق موتوری بخرید سال بعد از آن یک قایق دیگر تا سه چهار سال دیگر حتی یک لنج ، که با دو قایق و یک لنج می توانید بیشتر صید کنید روزی می رسد که دو لنج خواهید داشت و بعد..... سردخانه کوچکی درست خواهید کرد شاید هم یک موسسه دوددادن ماهی و یا بعدها یک کارخانه کنسرو ماهی می توانید با هلیکوپتر شخصی به اطراف پرواز کنید و محل اجتماع ماهی ها را مشخص کنید و آن را با بی سیم به لنجتان اطلاع دهید .
ماهیگیر می پرسد خوب بعد چه؟
- توریست با شادی ملایمی پاسخ می دهد: بعد می توانید آرام در این بندر بنشینید و در آفتاب چرت بزنید و به دریا خیره شوید!!
ماهیگیر جواب داد: اما این کار را که حالا هم دارم انجام می دهم کنار دریا نشسته ام و چرت می زنم فقط عکس گرفتن شما مزاحم است.
 

**sama

عضو جدید
شیشه مشروب و تصادف زن و مرد

شیشه مشروب و تصادف زن و مرد


یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف بدی می کنه .

بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه .ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند.

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان اون خانم بر میگرده میگه :

آه چه جالب شما مرد هستید... ببینید چه بروز ماشینامون اومده !همه چیز داغان شده ولی ما سالم هستیم .

این باید نشانه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و...

زندگی مشترکی را با صلح و صفا آغاز کنیم ! مرد با هیجان پاسخ میگه:

"بله کاملا" با شما موافقم این باید نشانه ای از طرف خدا باشه !"

بعد اون زن ادامه می دهد و می گه :

"ببین یک معجزه دیگه. ماشین من کاملا" داغان شده ولی این شیشه مشروب سالمه .

مطمئنا" خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن رو جشن بگیریم !

بعد زن بطری رو به مرد میده .مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشد.

بعد بطری رو برمی گرداند به زن .زن درب بطری را می بندد و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرده می گه شما نمی نوشید؟!

زن در جواب می گه :

نه . فکر می کنم باید منتظر پلیس بشم..!!!!!!!!!!!


 

losi

عضو جدید
چهار تا دوست که 30 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشوناولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد.دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دورهء خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای 3000 متری بهش هدیه داد.هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه. سه تای دیگه گفتند: اوه! مایهء خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقا” همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای 3000 متری هدیه گرفت
 

Similar threads

بالا