armhta
عضو جدید
مرسی داداش-ابجیسلام شما هم خوش اومدید
بچه ها چای و آجیلی بیارید واسه مهمونمون
نگار جون سلام خوبی
چی شده
بچه ها من قصه تعریف بکنم
اره بگو
مرسی داداش-ابجیسلام شما هم خوش اومدید
بچه ها چای و آجیلی بیارید واسه مهمونمون
نگار جون سلام خوبی
چی شده
بچه ها من قصه تعریف بکنم
سلام.... منم اومدم ...یکم بین اون ورتر تا منم جا شم
من ارمیتام 21 سالمهسلام
شبتون بخیر و خوش اومدید
بیا بیا بشین پیش این آرام خانوم گل که بهترین جا همین جاست.
راستی دوست داری خودتو معرفی کنی؟
دستت دردنکنه حقا چایی حقته خسته نباشیاینم از قصه امشب
یکی یه استکان چایی واسه من میریزه
بچه ها این ارامش کجاست نیست
دلم واسش تنگ شده
مر30 آرمیتا خانومدستت دردنکنه حقا چایی حقته خسته نباشی
نه داداش- ابجیایشالله که موفق باشی آرمیتا خانوم
منم اینجا تنهایی صدام میزنن
شما هم منو تنهایی صدا بزنید
اینجا همه بچه ها شوخی با هم میکنند یه وقت شما ناراحت نشیدا
ما زیر سایه تون هستیم!!خوبی تنهایی جان؟؟خواهرت خوبه؟؟اینم از قصه امشب
یکی یه استکان چایی واسه من میریزه
بچه ها این ارامش کجاست نیست
دلم واسش تنگ شده
باشه داداشی- ابجی جونم همون داداشی صدات میکنم....منو همون داداشی صدا کن
راحتری
هههههه
نگار قصه چطور بود یه حرفی بزن
اره داداشی من که سر تا پا گوشم ...قصه ها ت به دل می شبنهبچه ها امشب یه قصه دارم
که قدیم و جدید با هم قاطی شده میخواین اونو هم تعریف کنم
ghashang bodمنو همون داداشی صدا کن
راحتری
هههههه
نگار قصه چطور بود یه حرفی بزن
آیه داداشششش!!خیالت یاحت!!!مر30 آرمیتا خانوم
آرامش کجایی
داداشی این ترک کرد یا نه
mn ke felanاین داستان خنده داره
تلفیق قصه های قدیم و جدیده
داداشی گوش میکنی
نگار تو چی
etfaghan dadashiگوسفند بع بع مي كرد
سگ واق واق مي كرد
و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي
شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد.پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد.پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد.
براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و مسافران قطار مردند.
اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد
او كلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.
او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندار
منم کمکت میکنم داداشی ... مگه دست خودسه ارامش بیا بخواب رو تخت میخوایم ببندیمت زود.. میای یا با داداشی به زور بیاریمت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟داداشی این که هنوز طرز حرف زدنتش همونه
دختر ترک میکنیا یا بگم چسب و طنابو بیارن ها
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |