بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
کرسی شیرجه زنان قبول نیست؟؟به ما سلام نکردی؟
من که خوبم!!می خوام یکی رو شهید کنم کلی سرحالم؟
بشین بینیم بچه
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
کرسی شیرجه زنان قبول نیست؟؟به ما سلام نکردی؟
من که خوبم!!می خوام یکی رو شهید کنم کلی سرحالم؟


منم..سر حالم.من هستم..آوردی دست ساز هارو؟؟؟من چند تا نارنجک آوردم.گفتم لازممون میشه!!;):cool:
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم پایه شهید بازی هستم...درسته تو جنگ نبودم اما دلم یکم آدم کشی میخواد!!!!:surprised:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
محسن بیا بگو بقیه ی قصه رو!!ما رو گذاشتی تو خماری !
ولی چقدر خوبه که ادامه داره!!مرسی.کلی قشنگه!!فقط وقتش بیشتر بشه!!ما از مسئولین کمال تشکر رو داریم(ولی دلیل نمی شه شهیدشون نکنیم):lol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کرسی شیرجه زنان قبول نیست؟؟به ما سلام نکردی؟
من که خوبم!!می خوام یکی رو شهید کنم کلی سرحالم؟

سلام داش محسن
سلام دختر گل خوبی
تو دوباره میخوای کیو شهید کنی سر حال هم باشی باز هنوز باید بری یه چند سال دیگه بیایی
خوبی داش
سلام خوبی تنهایی جان
بزن زنگو
سلام محسن حان..چطوری؟؟!!چرا امشب همه دیر کردن...
سلام ندا جان خوبی نمیدونم من همیشه دیر میرسم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه ها من دیگه رفتم درس بخونم واسم دعا کنید
محسنم که امشب قصه نگفت
یادت باشه آقا محسن
شبت خوش تنهایی جون.فردا که امتحان دادی زودی بیا اینجا اعلام کن قبول میشی یا نه!!بسیار نگرانت می باشم!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پلاش 9

پلاش 9

نامه نوشتن کنیز به زربانو

زر بانوی عزیز میدام که مورد غضب واقع شده ام ولی اگر کم فکر نمایی و انصاف داشته
باشی مرا بی تقصیر دانسته و تبرئه مینمایی به جهت انکه اگر تو هم بجای من بودی به اتظار چنین روزی دقیقه شماری می کردی تا خود را از قفس ازاد نمایی اگر دیگران ندانند تو و پدرت پلاش خوب می دانید که من هم امیر زاده بودم ودر اغوش پرمهر مادر و پدری که هم ریاست داشتند و هم ثروت وتجمل بی حساب زندگی میکردم به نا گاه سربازان پدرت مانند صاعقه بر سر طایفه ما ریختند ومردان را مانند گوسفند سر بریدند وحتی به پیر مردان و پیر زنان وپدر و مادر من رحم نکرند ودختران جوان و بچه ها را اسیر نمودند وبعضی ها را فروختند وبعضی ها را پدرت به دوستان و صاحب منصبان خود بخشید ومرا که در ان زمان کودکی شش ساله بودم به نزد خود اورد ومرا کنیز تو و همبازی توبودم تا بزرگ شدم پدرت حتی یکدفعه به من لبخند نزد وهمیشه به چشم حقارت به من نظر نمود اخر من هم احساس داشتم انسان بودم وانگهی فرق بین من و تو چیست اگر تو امیر زاده بودی من هم امیر زاده بودم وهمین باعث شد تا من با ان تاجر هندی فرار نمایم اکنون میدانم گهخیلی مایلی تا بدانی من چگونه فرار و اکنون در چه حال هستم اولا ان تاجر تاجر نبوده بلکه اردشیر شاه ایران است ان شاه خردمند با کرامت بی حد خود انچنان مرا شیفته نمود که سر از پای نشناختم و بدون چون و چرا اوامرش را گردن نهادم و سحر گاه همان شب پس از هلاک کردن کرم از قلعه خارج وچون مرا به سرا پرده خود برد ان موقع دانستم که ان مرد شاه ایران اردشیر است که موبدان اطلاع داده اند که قلعه بدست او فتح خواهد شد من از بابا دوستی و از نظر انکه بارها بلکه سالها نمک خورده ام نزد شاه از تو جانب داری و التماس نموده ام تا تو را به همنشینی پسرش شاهپور که جوانی زیبا و برو مند است انتخاب نماید در مقابل تو باید پدرت پلاش را وادار نمایی تا از در صلح در امده و تسلیم اردشیر شود تا هم مقام خود را حفظ نماید و هم حیات خود را تا سعادت تو تامین شود چنانچه جرات این پیشنهاد را نداری هر قسم که صلاح و تدبیر تو حکم مینماید عمل فرما به جهت انکه پایداری پدرت بی فایده است وچنانچه
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پلاش 10

پلاش 10

ا
این قلعه و دیوارها بلند ان مانع نبود لشکر اردشیر ضرف چند دقیقه قلعه را فتح می کردند کنیز چون نامه را به اخر رساند انرا از اول تا به اخر برای اردشیر خواند چون اردشیر از هویت کنیز خبر دار شد و دانست که از امیر زادگان است پرسید چرا زود تر خودت را معرفی نکردی کنیز عرض کرد مشک ان است که خود ببوید نه انکه عطار بگوید اردشیر گفت افرین برتو با کمک تو عنقریب قلعه را تسخیر و به پاس خدمات بی شائبه تو از مراحم ما بر خوردار میشوی از این تاریخ ما تو را شهر بانو خطاب و جز خا صاندر بار ما محسوب می شوی ونامهرا باید برای ولیعهد قرائت و چون موضوع نامزدی است او باید قبول کند به لحاظ اینکه مرد ایرانی اهل فریب نمی باشدو اکنون این نامه به زربانو برسد فرض نماییم قبول نمود پدرشض را تسلیم ما کرد در ان موقع چنانچه ولیعهد زربانو را نخواست چه میشود در این موقع اردشیر دستور داد تا ولیعهد حاضر شود و شهر بانو با کمال ادب در حضور شاهپور نامه را قرائت نمود شاهپور در حضور پدر کمی بر افروخته گردید و سر را به زیر انداخت اردشیر گفت پسرم ایا به این امر رضایت میدهی شاهپور عرض نمود هرچه پدر دستور فرمایند من مطیع هستم انگاه نامه را در وسط قطعه نی نهادند و دو سر انرا با موم محکم بستند و تحویل همان سر بازی که دفعه قبل به قلعه رفته بود دادند تا به زربانو برساند شهر بانو یکی از سر بازان پلاش را معرفی نمود تا نامه را با چند سکه زر به او بدهد تا او به زربانو برساند ان سر باز نامه را تقدیم زربانو نمود پس در محل خلوتی زربانو نامه را باز کرده و شروع به خواندن نمود
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ممنون محسن جان.
خب اگه کسی هست من ازش خداحافظی می کنم و شب پفکی رو براش آرزو می کنم!!
دیشب یکی برام شب پفکی آرزو کرد امروز رفتم بعد از مدت ها که دلم پفک می خواست پفک خریدم خوردم:D
شب همگی بخیر
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبت بخیر تنهایی جان
من رو وسط این همه قاتل تنها گذاشتی رفتی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ممنون محسن جان.
خب اگه کسی هست من ازش خداحافظی می کنم و شب پفکی رو براش آرزو می کنم!!
دیشب یکی برام شب پفکی آرزو کرد امروز رفتم بعد از مدت ها که دلم پفک می خواست پفک خریدم خوردم:D
شب همگی بخیر
خواهش میکنم قابل نداشت
شبت بخیر
تو همون پفک بخوری بهتره چکارت به ارپی جی
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
شبت بخیر تنایی جان
من رو وسط این همه قاتل تنها گذاشتی رفتی
:eek: خب تنهایی میخوای صبر کن بکشمش بعد برو!!بنگ!!اوکی!!حالا برو!!:w15:
شب همه بخیر!!قاتل ها هم رفتند!!البته به بهشت نمی روند !می روند بخوابن!!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آرپی جی شما چقدر ملیحه:D
نه عزیزم آرپی جی پودر میکنه گفتم شبیه اینجاها کثیف نشه یه گلدون بود زدم تو سرش!!خلاص!!!باید توی این کار نوآوری و دقت هم داشت!!به شرایط هم خیلی بستگی داره!!کلا کار سختی و هنرمندانه ای می باشه!!!
 

Similar threads

بالا