بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نسترن خانوم گل!!
آره نگار نیومده!!:cry:
بچه ها من واقعا معذرت می خوام امتیاز ندارم !!اینجا شب شروع میشه!!من از صبح امتیاز می دم دیگه به شب نمی کشه!!!هرچی هم قناعت می کنم نمی شه!!!!کلا نمی تونم ولخرج نباشم!!:cry:
همين كه خودت اينجايي كليه...وجود گلت واسمون امتيازه ;)

آی آی آی ... دیدی نسیم چیکار کرد؟ خودتون که شاهد بودید؟ :cry:
حیف نسیم خانوم اینجا وایساده و تو هم دختری وگرنه ... :D

درضمن وقتی که تو داستان زندگیه خودتو میخوای برامون بگی، خب معلومه که باید یه 20، 40 ، 60 سالی برگردیم عقب به دوران جوونیت تا داستان واقعیتر به نظر بیاد. :D
محمد صادق جان اينقدر اين بچرو اذيت نكن پسرم :cry:
سلام سلام
من اومدم
اگه کسی نیست من می تونم قصه بگم
سلام نگار خانوم خوبي

پس چایی من کجاست؟ هیچکی دوسم نداره :cry:
چند تاا صفحه قبل من چايي گذاشتم برو بخور عزيزم
البته نه همه!!!!:razz::razz:
دورتر از محمدصادق بشین!!:razz:
ارامممممممممممممممش :wallbash:
اينقدر بهم تيكه نندازيد.... ميزنمتونا
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشحالم که یاد گرفتید نگار خانوم
خب قصه امشب با شماس دیگه بفرمائید
ببخشید میشه سریالی باشه؟من نگاه کردم قسمت اخرشو ننوشتم
بعدم قصه ی راپونزل رو دارم
قبلا کسی نگفته؟
یه کمم طولانیه
ایرادی نداره؟
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام و شب خوش به همه کرسی نشینان گرامی...:gol:
سلام گلاب خانوم..خوبياخه اين چه بچه هاييه كه داري؟ :wallbash: به اين ميگم اروم باش گوش نميكنه به اون ميگم اروم باش گوش نميكنه :wallbash: اصلا باباشون كجاست؟ بگو باباشون بياد دعواشون كنه :D منم كمكش ميكنم :D
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ببخشید میشه سریالی باشه؟من نگاه کردم قسمت اخرشو ننوشتم
بعدم قصه ی راپونزل رو دارم
قبلا کسی نگفته؟
یه کمم طولانیه
ایرادی نداره؟

نه اشکال نداره
ولی سعی کن همشو امشب در چند بخش بگی
اگه نشد بقیشو فردا شب بگو

سلام و شب خوش به همه کرسی نشینان گرامی...:gol:

سلام مامان گلاب خوبی
چه عجب از این طرفا;)
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
همين كه خودت اينجايي كليه...وجود گلت واسمون امتيازه ;)


محمد صادق جان اينقدر اين بچرو اذيت نكن پسرم :cry:

سلام نگار خانوم خوبي


چند تاا صفحه قبل من چايي گذاشتم برو بخور عزيزم

ارامممممممممممممممش :wallbash:
اينقدر بهم تيكه نندازيد.... ميزنمتونا
چه خشن شدی!!!
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود
یه زن و شوهر خیلی فقیری بودند که توی یه خونه ی خیلی کوچیک زندگی می کردن
و با یه پیرزن جادوگر همسایه بودن
توی باغچه ی پیرزن تربچه نقلی بوده و زنه که حامله بوده هر روز اونا رو می دیدیه ویار تربچه نقلی می کنه
و از شوهرش می خواد تربچه نقلی براش بخره ‘ شوهره اون روز هر چی کار می کنه نمیتونه پولی اضافه تر از اونچه همیشه به دست میاورده و به زور باهاش مایحتاج زندگیشونو می خریده بدست بیاره ‘ وقتی میره خونه
و زنش تربچه نقلی می خواسته با خجالت میگه که امروز نتونسته بخره ‘ روز بعد دوباره قبل از رفتنش زنش سفارش می کنه که امروز حتما براش بخره و اون دوباره چند ساعت بیشتر کار می کنه ولی نمیتونه به مقدار کافی پول جمع کنه و از خجالتش به زنش میگه که نتونستم پیدا کنم
روز بعدم به همین منوال می گذره
تا اینکه وقتی ناراحت به خونه می رسه به ذهنش میرسه یواشکی ار تربچه های خونه ی همسایشون بکنه و واسه زنش ببره
وقتی داشته تربچه ها رو می کنده زن همسایه سر میرسه
و اونو در حال کندن تربچه می بینه‘
و شروع به دعوا می کنه
مرده واسه اینکه دلش به رحم بیاد میگه زنم حاملست و اینا رو دیدیه ویار کرده
ولی پیرزنه هیچ جور قانع نمیشه و میگه حالا که تربچه هارو کندی اینا دیگه به درد من نمی خوره باید
وقتی بچه به دنیا اومد بچه رو بدی به من
هر چی مرده خواهش و التماس می کنه
پیرزنه قبول نمی کنه
بلاخره مرده تربچه ها رو واسه زنش می بره
ولی در این مورد چیزی به زنش نمی گه
امیدوار بوده تا وقتی بچه به دنیا میاد پیر زنه منصرف بشه
مدتی می گذره و بچه به دنیا میاد

و پیرزنه میاد که بچه رو ببره
هر چی التماس می کنن فاییده نداشته و بچه رو بر می داره و می بره وسط یه جنگل که نتونن پیداش کننن
و پدر و مادرشم مدتی بعد از غصه دق می کنن و می میرن
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی ، واسه شب یلدا چیزی موند؟
نگران شب يلدا نباش...منم كلي تدارك ديدم ;)
این شکلکات منو کشته:D
شكلكاي ارامو ميگي؟ اره خيلي بامزن :w15: ارام از كجا اورديشون
اون بمونه بر چهارشنبه سوری!!!
وايييييي 4شنبه سوري :w42: منم كمكت ميكنم ارام
بيا يه نارنجك بندازيم جلوي ماشين محمد صادق
:D
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلااااااااااااااااام
شب همگی خوش
نسیم جون اومدم
سلام:gol:
نگران شب يلدا نباش...منم كلي تدارك ديدم ;)

شكلكاي ارامو ميگي؟ اره خيلي بامزن :w15: ارام از كجا اورديشون

وايييييي 4شنبه سوري :w42: منم كمكت ميكنم ارام
بيا يه نارنجك بندازيم جلوي ماشين محمد صادق
:D
اخ جون
شب یلدا چقد مونده:redface::redface::redface:
راستی
واسه نارنجک منم هستم:biggrin:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای بابا محمدصادق ...آرامش؟ باز شما به جون هم افتادید.این چه وضعی مثلا نگار خانوم دارن براتون قصه میگن هااااا...هیسسسسسسسس.:mad:
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیرزنه اسم بچه رو می ذاره راپونزل به معنیه تربچه نقلی
پیرزنه راپونزل رو به یه عمارت بلند توی یک جنگل می بره که این عمارته پله نداشته
و خودش هر روز صبح تا بعد از ظهر از می رفته شهر
کم کم راپونزل بزرگ میشه
و توی زندگیش هیچ کسیو جز پیرزنه ندیده بوده و با پرنده ها دمخوار شده بوده
و از اونها اواز یاد میگیره و صدای خیلی خیلی خوبیم داشته
موهای راپونزل خیلی بلند میشه و پیرزنه وقتی می خواسته از عمارت بره بیرون از موهای راپونزل می رفته پایین و هر موقع هم می خواسته برگرده صدا میزده راپونزل موهاتو بنداز و اونم موهاشو می نداخته پایین و پیرزنه از اون بالا می آمده.
مدتها به همین منوال می گذره تا اینکه
یه روز پسر پادشاه که واسه گردش و شکار اومده بوده
از این جنگل رد میشه
و صدای راپونزل رو که اواز می خونده می شنوه هر چی دنبال صدا می گرده نمی تونه صاحبشو پیدا کنه تا اینکه به عمارت می رسه و می فهمه صدا از اونجا میاد ولی هیچ پله ای واسه بالا رفتن پیدا نمیکنه
واسه اینکه بتونه صاحب صدا رو پیدا کنه دستور میده که شب اونجا اتراق کنن توی همین زمان می بینه که یک پیرزنی داره به عمارت نزدیک میشه اونم خودشو پشت درختا قایم می کنه و میشنوه که پیرزنه میگه راپونزل موهاتو بنداز و از موهای اون بالا میره.
شاهرزاده صبر می کنه و می بینه که صبح دوباره پیرزنه از خونه میره بیرون و دوباره صدای آواز میاد و شب دوباره پیرزنه برمی گرده و از موها میره بالا
روز بعد تصمیم می گیره بره و صاحب صدا رو پیدا کنه
میره دم عمارت و میگه راپونزل موهاتو بنداز
راپونزل که هیچ ادمیو ندیده بوده
و با هیچکسی جز پیرزن سر و کار نداشته این جمله رو که می شنوه به عادت همیشه این کارو انجام میده و شاهزاده از موهاش میره بالا
وقتی شاهزده رو می بینه اول می ترسه ولی کم کم باهاش آشنا میشه و شاهزاده پیشش می مونه و شب
موقعی که می دونسته پیر زنه بر می کرده از اونجا میره
مدتی به همین منوال می گذره
تا اینکه
پیرزنه متوجه میشه
راپونزل فرق کرده
آوازاش شاد شدن و خوشحاله
وقتی دلیلشو می پرسه میگه واسه اینه که دیگه تنها نیستم و پسر شاه هر روز به اینجا میاد
پیززن که اینو می شنوه همون موقع سریع راپونزل رو به یک جنگل دیگه میبره که شاهزاده نتونه اونو پیدا کنه
مدتی می گذره و راپونزل روز به روز غمگین تر مشه
و پسر پادشاهم قتی روز بعد میره و می بینه راپونزل نیست و رزوهای بعدم خبری ازش نمیشه بیمار میشه
بعد یک مدت پیرزن میمیره و شب هر چی راپونزل منتظر میشه نمیاد روز بعدش راپونزل خیلی گرسنه بوده و مجبور میشه هر جوری هست از اون کلبه بیاد بیرون نزدیک کلبه یک رودخونه بوده
کم کم یاد میگیره از اونجا ماهی بگیره و از گیاهای جنگل بخوره
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلااااااااااااااااام
شب همگی خوش
نسیم جون اومدم
سلام سحر جونم
خوش اومدي گلم بيا بشيين پيش خودم... قصه تازه شروع شده... اجيل بخور چايي هم بخور....
سلام سحر خانوم خوبید
بفرمایید بفرما زیر کرسی
بیا پیش نسیم بشین
راستي سينگلي محمد صادق كوشش؟ من ميخواستم بشينم پيش محمد... :w20:
حالا اشكال نداره من جاشو اين طرف خودم نگه داشتم اومد بگو بياد اينجا ;)
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام سحر جونم
خوش اومدي گلم بيا بشيين پيش خودم... قصه تازه شروع شده... اجيل بخور چايي هم بخور....

راستي سينگلي محمد صادق كوشش؟ من ميخواستم بشينم پيش محمد... :w20:
حالا اشكال نداره من جاشو اين طرف خودم نگه داشتم اومد بگو بياد اينجا ;)
نمیدونم
ببین زیر کرسی نیست
از این همه کاری بر میاد
 

Similar threads

بالا