بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوب کاری میکنی
شاید این چند وقته من کمتر بیام
ولی سعی میکنم هر شب بیام یه سری بزنم
بچه ها خیلی دوستون دارم
خیلی زیاد
آرامش کجاست ها
کمتر میای جاهای دیگه نروووو
کرسی باید بیایییی
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستت درد نكه خيلي جالب بود
ضمنا اينكه بد آوزي نيست خوب آموزي ;)
راستي ببخشيد وسط داستانت چندبار حرف زدم
خواهش
ااااااااااا
هنوز عصبانیت یه زنو ندیدی هاااا

منم يه داستان دارم ولي اين نگار انقدر داستاناي بلند ميگه آدم روش نميشه داستان كوتاه بگه
اتفاقا من عاشق داستانهای کوتاهم
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون ملودی جون

اره داداشی
کرسی نباشی جات خالیه
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اين داستان واقعي است و به اواخر قرن 15 بر مي گردد.
در يك دهكده كوچك نزديك نورنبرگ خانواده اي با 18 فرزند زندگي مي كردند. براي امرار معاش اين خانواده بزرگ، پدر مي بايستي 18 ساعت در روز به هر كار سختي كه در آن حوالي پيدا مي شد تن مي داد. در همان وضعيت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رويايي را در سر مي پروراندند. هر دوشان آرزو مي كردند نقاش چيره دستي شوند، اما خيلي خوب مي دانستند كه پدرشان هرگز نمي تواند آن ها را براي ادامه تحصيل به نورنبرگ بفرستد.



يك شب پس از مدت زمان درازي بحث در رختخواب، دو برادر تصميمي گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده مي بايست براي كار در معدن به جنوب مي رفت و برادر ديگرش را حمايت مالي مي كرد تا در آكادمي به فراگيري هنر بپردازد، و پس از آن برادري كه تحصيلش تمام شد بايد در چهار سال بعد برادرش را از طريق فروختن نقاشي هايش حمايت مالي مي كرد تا او هم به تحصيل در دانشگاه ادامه دهد.



آن ها در صبح روز يك شنبه در يك كليسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن هاي خطرناك جنوب رفت و براي 4 سال به طور شبانه روزي كار كرد تا برادرش را كه در آكادمي تحصيل مي كرد و جزء بهترين هنرجويان بود حمايت كند. نقاشي هاي آلبرشت حتي بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصيلي او درآمد زيادي از نقاشي هاي حرفه اي خودش به دست آورده بود.



وقتي هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر براي موفقيت هاي آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال يك ضيافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ايستاد و يك نوشيدني به برادر دوست داشتني اش براي قدرداني از سال هايي كه او را حمايت مالي كرده بود تا آرزويش برآورده شود، تعارف كرد و چنين گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا مي تواني به نورنبرگ بروي و آرزويت را تحقق بخشي و من از تو حمايت ميكنم.



تمام سرها به انتهاي ميز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازير شد. سرش را پايين انداخت و به آرامي گفت: نه! از جا برخاست و در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد به انتهاي ميز و به چهره هايي كه دوستشان داشت، خيره شد و به آرامي گفت: نه برادر، من نمي توانم به نورنبرگ بروم، ديگر خيلي دير شده، ‌ببين چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندين بار شكسته و در دست راستم درد شديدي را حس مي كنم، به طوري كه حتي نمي توانم يك ليوان را در دستم نگه دارم. من نمي توانم با مداد يا قلم مو كار كنم، نه برادر، براي من ديگر خيلي دير شده...

بيش از 450 سال از آن قضيه مي گذرد. هم اكنون صدها نقاشي ماهرانه آلبرشت دورر قلمكاري ها و آبرنگ ها و كنده كاري هاي چوبي او در هر موزه بزرگي در سراسر جهان نگهداري ميشود.



يك روز آلبرشت دورر براي قدرداني از همه سختي هايي كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پينه بسته برادرش را كه به هم چسبيده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصوير كشيد. او نقاشي استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاري كرد اما جهانيان احساساتش را متوجه اين شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را "دستان دعا كننده" ناميدند.[FONT=&quot][/FONT]​
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خوب کاری میکنی
شاید این چند وقته من کمتر بیام
ولی سعی میکنم هر شب بیام یه سری بزنم
بچه ها خیلی دوستون دارم
خیلی زیاد
آرامش کجاست ها
نمی خواد حالا احساساتی بشی!!:razz:اشکمون در اومد!!
الان من باید بگم راستی منم آق بابا!!!:w15::w15::w15::w15:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محمدحسين نداشتيما:razz:
بابا شوخي كردم با اين اوضاع يكيشم نمي تونيم بگيريم چه برسه به 3 تا

ااااااااااا
هنوز عصبانیت یه زنو ندیدی هاااا
نشون بده ببينيم البته مشخصه:biggrin:

محمد حسین سنگر منگر دیگه چیه ها
بيا توبشين پيشه من برات يواشكي بگم مردونس
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ممنون ملودي خيلي جالب بود حالا واقعا راستكي بود

آره بابا اين همه ميگه تابلوهاش اين طورين اون طورين،اونوقت تو ميپرسي راستكي بود!

من خودم تحقيقات مفصلي در اين زمينه انجام دادم:w25::w25:
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سما هم كه اومده.سما كوشي؟؟؟؟
من داستان مي خوام
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خب بگو محمد حسین میشونم
بگو
بيا در گوشت بگم
اين زنا دست به يكي كردن سنگر دست كردن ما مردارو بندازن بيرون تو حياط زير برف بچاييم
هه ولي خبر ندارن ما مرديم نگارم بهشون خيانت كرد فرستادن تو سنگر ما عامل نفوزيه
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بيا در گوشت بگم
اين زنا دست به يكي كردن سنگر دست كردن ما مردارو بندازن بيرون تو حياط زير برف بچاييم
هه ولي خبر ندارن ما مرديم نگارم بهشون خيانت كرد فرستادن تو سنگر ما عامل نفوزيه

ما در گوشي نداريما.
آهان داري بلند ميگي بگو ادامه بده،ماهم فيض ميبريم.
:surprised:نگار عامل نفوذيه شماس؟بنده خدا خبر نداري:w25:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بيا در گوشت بگم
اين زنا دست به يكي كردن سنگر دست كردن ما مردارو بندازن بيرون تو حياط زير برف بچاييم
هه ولي خبر ندارن ما مرديم نگارم بهشون خيانت كرد فرستادن تو سنگر ما عامل نفوزيه
نگارآقا تو هم برو!!جمع مردونه س!:razz::thumbsup2:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ههههههه
نه خیرم ملودی خانوم
آبجی کوچیکه موفق شده خوبه از بد بشناسه
هههههههههههههههههههههه
شما رو هم نصیحت میکنم
بیا تو سنگر ما:w24::w24:
موفقیت در سنگر ماست:w11::w11:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ما در گوشي نداريما.
آهان داري بلند ميگي بگو ادامه بده،ماهم فيض ميبريم.
:surprised:نگار عامل نفوذيه شماس؟بنده خدا خبر نداري:w25:
بابا ملودی نگو لو میریم که عامل نفوذیشون عامل نفوذی خودمونه!!!:w15::w15::thumbsup2::thumbsup2::thumbsup2::w15::w15::w15:
 

Similar threads

بالا