به یاد قیصر امین پور

elnaz66

عضو جدید
فصل تقسیم گل وگندم

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها

دستها تشنه تقسیم فراوانی ها

با گل زخم ، سر راه تو آذین بستیم

داغهای دل ما جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما

سر پناهی است در این بی سر و سامانی ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه امن کسای تو مرا بر سر ، بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه روشن آغاز بهار

طرح لبخند تو پریشانی ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قيصر تا قاف عشق پريد...

قيصر تا قاف عشق پريد...

سلام
اين حرف خودشه كه گفت:

حرف هاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه مي كني
وقت رفتن است!
باز هم همان حكايت هميشگي
پيش از آن كه باخبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزير مي شود
... آي!
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود

ياعلي

 

yasin_d

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواستم یه تاپیک بزنم به اسم "و ناگهان چه زود دیر می شود" ولی دیدم اینجا بهتره.

در ستون تسليتها...
خسته ام از آرزوها،آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي، بالهاي استعاري
لحظه هاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگاني، زندگيهاي اداري
آفتاب زرد و غمگين، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري
عصر جدولهاي خالي، پاركهاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمكتهاي خماري
رونوشت روزها را روي هم سنجاق كردم
شنبه هاي بي پناهي، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزي باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من صفحه باز حوادث
در ستون تسليتها نامي از ما يادگاري


فراخوان
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآورده ام؟

سفر ايستگاه
قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود
و من چقدر ساده ام
كه سالهاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان
به نرده هاي ايستگاه رفته
تكيه داده ام!
 

کلروفیل

عضو جدید
کاربر ممتاز
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من آغاز میشود....

درگذشت شاعر صبح و روشنی " دکتر قیصر امین پور " تسلیت باد.
:(
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل همه رفتن و تو ماندی در راه
کارت همه ناله بوذ و بارت همه اه
کوتاه کنم قصه که این راه دراز
از چاه به چاله بودواز چاله به چاه
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچنان متاثر شدیم که یادمان رفت مرد شعر و باران " استاد تیرداد نصری " در غربت در گذشت .

غزلی از(کریم رجب زاده )به یاد تیردادنصیری

به روز تلخ بسی بی کسان خبر دارم
مدد کنید که خودرازخاک بردارم
هوای ابری ایران مگر نمیدانی؟
من ازتبار توام شعله درجگردارم
مرابه گریه بخوان آنچنان که میخوانی
دعای نیمه شبم بیشتر اثردارم
مرابه مرگ فرستادزندگی اینجا
چه خاطرات غریبی ازاین سفردارم
جنازه مانده ومن باتمامی غربت
کنارمرده خودمرده ای دگردارم
خودم برای خودم گریه میکنم حالا
به غیراینهمه غربت کسی مگر دارم؟
(کریم رجب زاده)
 

بشارت

عضو جدید
نان ماشینی

نان ماشینی

آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابرها خشک و خسیس
هق هق گریه خود را خوردند
من دلم میخواهد
دستمالی خیس
روی پیشانی تب دار بیابان بکشم
دستمالم را افسوس
نان ماشینی
در تصرف دارد
......
......
......
آبروی ده ما را بردند!

«قیصر امین پور» گتوند-تابستان 57
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز

من از عـهد آدمتـورا دوست دارم

از آغـاز عالـم تــورا دوسـت دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم تـورا دوسـت دارم

نه خطی!نه خالی! نه خواب و خیالی!

من ای حس مبهم تورا دوست دارم

ســلـامی صمیمی تر از غم ندیـدم

به انـدازه ی غــم تـورا دوسـت دارم

بیــا تا صــدا از دل سـنـگ خیـزد

بگویـیـم بــاهــم تـورا دوسـت دارم

جهان یک دهان شد هم آواز باما

تو را دوست دارم تو را دوست دارم...
 

Asal729

عضو جدید
شعري که اينجا مي خوانيد پاسخي ست که قيصر امين پور به خوانندگان سروش نوجوان داده است ..........آنها پرسيده بودند چطور شعر مي گوييد............


لحظه ي شعر گفتن
اي که يک روز پرسيده بودي
«لحظه ي شعر گفتن چگونه ست؟»
گفتمت:« مثل لبخند گل ها!
حس گل در شکفتن چگونه ست؟»
باز من گفته بودم برايت
باز از من تو پرسيده بودي
گفتمت:« مثل غم! مثل گريه!»
تو از اين حرف خنديده بودي..........
لحظه ي شعر گفتن ، برايم
راستش را بخواهي عجيب است
مثل از شاخه افتادن سيب
ساده و سر به زير و عجيب است
من که غير از دل ساده و صاف
در جهان هيچ چيزي ندارم
مثل آيينه گاهي دلم را
رو به روي شما مي گذارم
دست هاي پر از خالي ام را
پيش روي همه مي تکانم
چکه چکه تمام دلم را
در دل بچه ها مي چکانم..........................................
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بد بتر اگر هست
این است:
این که باشی
در چاه نابرادر تنها
زندانی زلیخا
چوب حراج خورده ی بازار برده ها
البته بی که یوسف باشی!
پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن بی بو و خاصیت را
که چشم هیچ چشم به راهی را
روشن نمی کند.

" قیصر امین پور"
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
"خسته‌ام از اين کوير"

"خسته‌ام از اين کوير"

خسته‌ام از اين کوير، اين کوير کور و پير
اين هبوط بي‌دليل، اين سقوط ناگزير

آسمان بي‌هدف، بادهاي بي‌طرف
ابرهاي سربه راه، بيدهاي سربه زير

اي نظاره‌ي شگفت، اين نگاه ناگهان!
اي هماره در نظر، اي هنوز بي‌نظير!

آيه آيه‌ات صريح، سوره سوره‌ات فصيح!
مثل خطي از هبوط، مثل سطري از کوير

مثل شعر ناگهان، مثل گريه بي‌امان
مثل لحظه‌هاي وحي، اجتناب ناپذير

اي مسافر غريب، در ديار خويشتن
با تو آشنا شدم،‌ با تو در همين مسير!

از کوير سوت و کور، تا مرا صدا زدي
ديدمت ولي چه دور! ديدمت ولي چه دير!

اين تويي در آن طرف، پشت ميله‌هاي رها
اين منم در اين طرف، پشت ميله‌ها اسير

دست خسته‌ي مرا، مثل کودکي بگير
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از اين کوير!

«قيصر امين‌پور»
:gol:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
من این شعر قیصر رو خیلی دوست دارم:

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بیتاب تو چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی،می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
 

myparsa

عضو جدید
اين يعني قيصر! قيصري كه سخت بود و سخت ماند و سخت مرد و سخت ماند!


دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
(این شعر قیصر با این که تلخه اما زیباست):

-اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان تلخ است؟

-وقتی که بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی دارد؟
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز
دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟
.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد

.
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
.
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟

.
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟

به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟

.
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد

خدا می خواست باغ آسمان ها

به روی ما همیشه باز باشد

.
خدا بال و پر و پروازشان داد

ولی مردم درون خود خزیدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند.
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست عشق از دامن دل دور باد!
مى توان آیا به دل دستور داد؟
مى توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادى از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود، ایست!
باد را فرمود، باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بى گزاره در نهاد ما نهاد
خوب مى دانست تیغ تیز را
در كف مستى نمى بایست داد:gol:
این شعره قیصر خیلی زیباست:heart:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خواب کودکی

در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر

نیایش - قیصر امین پور - از آینه های ناگهان
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال م ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
رنگ بالهای خواب من پرید
خامی خیال من ، چرا چنین ؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟
دل مجال پایمال درد بود
تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟
خشک و خالی و پریده لب دلم
کاسه ی سفال من ، چرا چنین ؟
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟
هر چه و همه ، تمام مال تو
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟
سال و ماه و روز تو چرا چنان ؟
روز و ماه و سال من ، چرا چنین ؟
در گذشته ، سرگذشتم این نبود
حال، شرح حال م ، چرا چنین ؟
ای چرا و ای چگونه ی عزیز !
چرأت سوال من ، چرا چنین ؟

چرا چنین ؟ - قیصر امین پور - دیوان از آینه های ناگهان
 

russell

مدیر بازنشسته
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا!!
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مبادا است!


من این شعرو خیلی دوست دارم ...
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه
قیصر امین‏پور متولد دوم اردیبهشت 1338 دزفول است .ویتحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد ودکترای خود را دررشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد. وی فعالیت هنری خودرا از حوزه اندیشه و هنر اسلامی در سال 1358 آغاز کرد .
در سال 1367 سردبیرمجله سروش نوجوان شد و از همین سال دردانشگاه الزهراو دانشگاه تهران به تدریساشتغال يافت .
در سال 1382 نیز به عنوان عضوفرهنگستان ادب و زبان فارسیانتخاب شد.
اولین مجموعه شعرش را با عنوان "تنفس صبح" که بخش عمده آن غزل بود و حدودبیست قطعه شعرآزاد؛ از سوى انتشارات حوزه هنرى در سال 63 منتشر کرد و در همین سال دومینمجموعه شعرش "در کوچه آفتاب" را در قطع پالتویى توسط انتشارات حوزه هنرى وابسته بهسازمان تبلیغات اسلامى به بازار فرستاد.
در سال 1365 "منظومه ظهر روز دهم" توسط انتشارات برگ وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به بازار آمد که شاعردر این منظومه 28 صفحه‏اى ظهر عاشورا، غوغاى کربلا و تنهایى عشق را به عنوان جوهرهسروده بلندش در نظر مى‏گیرد. سال 69 برگزیده دو دفتر تنفس صبح و در کوچه آفتاب باعنوان »گزیده دو دفتر شعر« از سوى انتشارات سروش از وى منتشر مى‏شود. »
آینه‏هاى ناگهان" تحول کیفى و کمى امین‏پور را بازتاب مى‏دهد؛ در این مرحله امین‏پور بهدرک روشن‏ترى ازشعرو ادبیات مى‏رسد. اشعار این دفتر نشاناز تفکر و اندیشه‏اى مى‏دهد که در ساختارى نو عرضه مى‏شود. آینه ‏هاى ناگهان،امین‏پور را به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشرو انقلاب تثبیت مى‏کند واز آن سو نیز موجودیت شاعرى از نسل جدید به رسمیت شناخته مى‏شود.
در اواسطدهه هفتاد دومین دفتر از اشعار امین‏پور با عنوان "آینه ‏هاى ناگهان 2"منتشر مى‏شودکه حاوى اشعارى است که بعدها در کتاب‏هاى درسى به عنوان نمونه ‏هایى از شعرهاى موفقنسل انقلاب مى‏آید.
در همین دوران است که برخى از اشعار وى همراه با موسیقىتبدیل به ترانه ‏هایى مى‏شود که زمزمه لب‏هاى پیر و جوان مى‏گردد. پس از تثبیت واشتهار، ناشران معتبر بخش خصوصى علاقه خود را به چاپ اشعار امین‏پور نشان مى‏دهند ودر اولین گام، انتشارات مروارید گزینه اشعار او را در کنار گزینه اشعارشاملو،فروغ،نیماو... به دست چاپ مى‏سپارد که در سال 78به بازار مى‏آید. "گل‏ها همه آفتابگردانند" جدیدترین کتاب امین‏پور نیز در سال 81از سوى انتشارات مروارید منتشر شد که به چاپ‏هاى متعدد رسید و با استقبال خوبىروبه‏رو شد.

دکتر قیصر امین ‏پور در سال 1382 علی رغم تمایلش از سردبیریسروش نوجوان استعفا داد ، ولي ضمن عضویت در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى؛دردانشگاهتهرانو الزهرا تدریس می کرد وبه کارهاى پژوهشى مشغول بود.

ویژگی سخن
قیصر امین پور پیش از آنکه به عنوانشاعر کودک و نوجوانبه شمار آید در جامعهادبی امروز به خاطر ویژگی های شعری اش شناخته شده است و شعرهای عمومی اش بیشتر ازشعرهای کودکانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. از نیمه ی دوم دهه شصت بود که قیصرامین پور به ثبات زبان و اندیشه در شعرش دست یافت. هر چند جامعه ادبی او را بهعنوان یک ادیب آکادمیک و استاد دانشگاه می شناسد ولی حوزه ادبیات کودکان و نوجوانانهنوز قیصر را از آن خود می داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود" آوازه خوبی دارند.


در طلیعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسشارتباط خود را با مخاطب آغاز می کند:


چرا مردمقفس را آفریدند؟ ----- چرا پروانه را از شاخه چیدند؟چرا پروازها را پرشکستند؟----- چرا آوازها را سر بریدند؟قالبهای مورد علاقههمین پور عبارتند ار:چهارپاره – غزل – دو بیتی- قالبنیمایی- مثنوی


ويژگي هاي شعري

الف: مضمون بکرهوشیاری و دقت نظر امین پور از او شاعری مضمون یاب و نکتهپرداز ساخته است. مضمون یابی و نکته پردازی او از نوعی نیست که وی را از واقعیت هادور ساخته و نازک اندیشی های معما گونه را به ذهن و زبانش راه دهد. (مثل شاعرانسبکهندی (


ویژگی زبان او در عین سادگی و روانی، از زیبایی چشمگیری برخورداراست.


مثلاً شعرهای لحظه سبز دعا- حضور لاله ها- لحظه شعر گفتن


ب: اندیشه های نو یک تفکر سنتی در این مورد بر این باور است که هر چه بوده، گذشتگان و دیگران سروده ونوشته اند. پس آنچه سروده و نوشته می شود، تازگی و طراوت ندارد و دست کم تفسیری ازآثار آنان است. اما پاسخی دیگر هست که می گوید: همه چیز را همگان دانند و همگانهنوز و به خلق و کشف مدام هنری باور دارند.


قیصر یکی از شاعرانی بوذ که دراین زمینه تلاش خوبی را سرگرفت.


در قطعه "راه بالا رفتن" این نوگرایی درمضمون و اندیشه دیده می شود.


ج: زبانامروزی امین پور در شعرهایش می کوشيد از زبان امروزی در نهایتسلاست و روانی استفاده کند و رعایت کامل قوانین بکار گرفتن فرهنگ کنایات و اصلاحاتبه جمعیت زبان او کمک می کرد. او در شعر "بال های کودکی" بیش از هر شعری فرهنگزبانی توده مردم را وارد کرده است.


د: گوناگونی موضوعات موضوعات برگزیده او ،عام و متعلق به نوجوانانو مردم است و تازگی و طراوت خوبی دارند و این فعالیت و حجم ذهنیت او را نشان میدهد.


هـ: وزن یکی ازراههای ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر استفاده از وزن ریتمیک و واژه های موزونو خوش آهنگ است و امین پور از این اوزان و نیز دیگر اوزان برای عام در شعرهایش بهتنوع استفاده کرده است.نمونه شعرخلاصه خوبیها برای امام خمینی، از کتاب تنفس صبح
لبخند تو خلاصه خوبیهاست----- لختی بخند خنده گل زیباستپیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی کهانتهای شب یلداستدر چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاسترنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداستفریاد توتلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاستبا ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست
قصیر امین پور، در حوزه ی شعر کودکو نوجوان نامی آشناست ولی مانند بعضی از شاعران، در حوزه ی شعر کودک مکث چندانی ازخود نشان نداد و بیشتر توجه خود را به نوجوانان معطوف داشت. نمونه آثار او در بخششعر نوجوان: مثل چشمه، مثل رود(1368)- به قول پرستو(1375)- تنفس صبح(1363)- در کوچهانقلاب (1363(



راز زندگی:از کتاب به قولپرستو- نشر زلال- چاپ اول 1375
غنچه با دلگرفته گفت:زندگیلب زخنده بستن استگوشه ای درون خود نشستن استگلبه خنده گفتزندگی شکفتن استبا زبان سبز راز گفتن استگفتگوی غنچه وگلاز درون با غچه باز هم به گوش می رسدتو چه فکر میکنیکدام یک درست گفتهاندمن فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده استهر چه باشد اوگل استگل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!

آثار
1. تنفس صبح
2. در کوچه آفتاب3. مثل چشمه ، مثل رود4. ظهر روز دهم5. آینه‏ های ناگهان6. گل‏ها همه آفتابگردانند7. گزینه اشعار « مروارید »
8. بی بال پریدن9. طوفان در پرانتز10. به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان »
11. سنت و نو آوریدر شعر معاصرو سر انجام در روز سه شنبه مورخ 8/9/1386 به دليل بيماري قلبي دار فاني را وداع گفت و به سوي معبود خويش شتافت .



يادش گرامي باد
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آواز عاشقانه

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست
 

Qomri

عضو جدید
مردی که جلوی خودش ایستاد...

مردی که جلوی خودش ایستاد...

دلتنگ ترین بوسه هایم بر گونه های آفتاب سوخته ات استاد ، و بی فایده ترین افسوس هایم برای نبودنت چون دیگر کسی نیست که بتواند بازار وزن و قافیه را تعطیل کند...:cry:

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می شود....:cry:
 
آخرین ویرایش:

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
محسن حدادی / در رثای قیصر امین‌پور


و "قاف" حرف آخر عشق است
آنجا که نام "تو" آغاز می‌شود

و قاف حرف اول قلب است
آنجا که نبض واژه‌های تو دلتنگ می‌شود

و قاف حرف اول قله است
آنجا که بادبان غزل‌هات باز می‌شود

و قاف حرف اول قاصدک است
آنجا که شعر برای تو پرواز می‌شود

و قاف حرف اول قبله است
آنجا که شعر تو آواز می‌شود

و قاف قاب دلمرده‌ی تنهایی ماست
آنجا که نام تو بر خاک، راز می‌شود

و قافِ قسمت تو شاید این باشد:
چه دیر زخم‌های کهنه‌ی تو باز می‌شود

و رنج حرف آخر نام توست
آنجا که مرگِ بغضِ نفس‌هات، شعر می‌شود

...
و قاف حرف اول قلب است
آنجا که یاد تو تکثیر می‌شود


این واژه‌های عاریه‌ای را ببین چه سان
در سوگ قاف عشق چه بی‌بال می‌شود

با این که نیستی ولی دلِ خیال ما
با عطر شعرهای تو همراز می‌شود
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
شعر ناگفته

شعر ناگفته

من این شعرو شخصا خیلی دوست دارم.فکر کنم جزء آخرین سروده ها باشه....
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست تر بداری

حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...

تا روزگار بو نبرد...

گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!



قیصر امین پور - ۱۴ مرداد ۸۶
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
شعر «یادداشتهای گم‌شده»
پس کجاست؟
چند بار
خرت و پرت های کیف بادکرده را
زیرو رو کنم:
پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارت های اعتبار
کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا
برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه معرفی
برگه رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه ناتمام...
پس کجاست؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
پشت و رو کنم:
چند تا بلیت تا شده
چند تا اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه سیاه
صورت خرید خواروبار
صورت خرید جنس های خانگی...
پس کجاست؟
یادداشت های درد جاودانگی؟
 

zahrat

عضو جدید
قیصر امین پور

قیصر امین پور

،غنچه با دل گرفته گفت:زندگی لب ز خنده بستن است


،گوشه ای درون خود نشستن است


،گل به خنده گفت : زندگی شکفتن است


،با زبان سبز راز گفتن است


،گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد


،تو چه فکر می کنی ؟


،کدام یک درست گفته اند ؟


،من فکر می کنم


،گل به راز زندگی اشاره کرده است


هرچه باشد او گل است


گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است​
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتفاق

افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد
 
بالا