رفتــم بـطبیب گفــتم از درد نهان
گفتـا از غیر دوست بر بند زبان
گفتم که غذا؟ گفت همین خون جگر
گفتم پرهیز؟ گفت از هر دو جهان
وصال او به زمانی هزار روز کند
فراق او ز شبی صد هزار سال کند
هزار آیت دل بردنست یار مرا
ز من هر یکیش طبایع دو صد جمال کند
فراق او ز شبی صد هزار سال کند
هزار آیت دل بردنست یار مرا
ز من هر یکیش طبایع دو صد جمال کند