به خدا اعتماد کن...

ali.k

عضو جدید
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم...
از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد
وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت : « تو فقط پا بزن »
من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...
او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...
خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم « دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند... و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
من دارم از دیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم او فقط لبخند میزند و میگوید : پا بزن...
 

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرررررررررررسی خیلی قشنگ بود.فوق العاااااااااااااده.:w27::w30:
 

nazila_sh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییار عالییییییییییییییییییییییییییییییییی و زیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییبا و درسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست

ممنونم;)
 

babakmail

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیبا که بود عزیزم....ولی.....آقا شما با خداتون دوچرخه سواری میکنی ؟..........خدای من خییییییییییییییییییلیییییییییییییییییی مهربونتره تقریبا مثل یه بابای وظیفه شناس منو تربیت کرد هر موقع هر کاری کردم خدا مثل یه پدر مهربون حضور داشت.فقط موقع کارای بدبد من(خدا جوووون ببخشید) خودشو میکشید کنار تا من یادم نیاد اون هم حضور داره و بعدش خیلی ازون کار خجالت بکشم...همیشه هم بعد اون ماجراها خدا میگفت بنده عزیزم تو توبه کن وقول بده خوب بودن را تمرین کنی منم میبخشمت (میسی خدا)....لحظاتی که از عصبانیت سر مسائل بی اهمیت مثل یه تصادف ساده تنفر تمام وجودمو فرا میگرفت خدا فقط با ارامش نظاره گر رفتار بی ادبانه و گستاخانه من بود....و من بعد ازون که شرمنده میشدم....با اغوش باز منو میپذیرفت...بابا خدا تو چقدر خوبی ....از همه حتی پدرو مادرم.........حتی فرشته ها وادمهای خوب...چون خودت به من جان دادی..
 

VictoOry

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من هروقتی نمیتونم از موانع بگذرم او فقط لبخند میزند و میگه : پا بزن...
 

ELnur

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوخی خستگی از تنم در رفت خیلی خوب بود:redface:
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
خییییلی قشنگ بود...............مرسی واقعا....
 
بالا