بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

sina.....69

عضو جدید
[FONT=&quot]دِلــهُــره هــایَــت را بــه بــاد بــده[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]ایـنــجــا دلــیــســت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]کــه بَــرای آرامِــشَــت دســتــی بــه آسِـمـان دارد[/FONT]
 

sina.....69

عضو جدید
دوست داشتن وعشق فقط خدا

دوست داشتن وعشق فقط خدا

مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید ،
هر چقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید ..
.
من دارم او را ترک میكنم!!!
 

sina.....69

عضو جدید
[FONT=&quot]زندگی جیره ی مختصریست[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]مثل یک فنجان چای[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]و کنارش عشق است[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]مثل یک حبه ی قند[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]زندگی را با عشق نوش جان باید کرد[/FONT]
 

sina.....69

عضو جدید
دوست داشتن وعشق فقط خدا

دوست داشتن وعشق فقط خدا

[FONT=&quot]چه کسی میداند چند بار فرو ریختم ؟؟از دیدن کسی که تنها لباسش شبیه تو بود[/FONT][FONT=&quot].......[/FONT]
 

sina.....69

عضو جدید
[FONT=&quot]هــر آدمـی کــه مـــیـرود ،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]یــک روز .. یــک جـایـی[/FONT][FONT=&quot] ..

[/FONT]
[FONT=&quot]بــه یـک هــوایــی[/FONT][FONT=&quot] ..

[/FONT]
[FONT=&quot]بـــرمیـــگـردد[/FONT][FONT=&quot] !

[/FONT]
[FONT=&quot]همــیشه یـک چـــیـزی ، بـــرای ِ جــامــانــدن هــست[/FONT][FONT=&quot] !

[/FONT]
[FONT=&quot]حتّــی ؛[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]یــک خـــاطـــره[/FONT][FONT=&quot] !!!....[/FONT]
 

mohammad.h777

عضو جدید
اگه عاشقی گناهه ،اگه سر تا پا گناهم ...
اگه زندگیم تباهه ،اگه باوری ندارم به تو و عشقت رسیدن
مگه من جز تو چی دارم ...
این نگاه بی نشون من ،رد پای خاطراتت رو دلم
واسه ی شکستن دلم بسه ...
این عبور ساده ی خیال تو ،واسه ی شکستن سکوت این دلم بسه
من و این غروب پاییز دلم ،من و این شکستن بغض تو صدام
واسه ی رفتن تو همین بسه ...
من و این بغض و خیال و پنجره
گم شدن تو خاطر و خیال تو برام بسه ...
حالا این صدای گیتار من و بغض و گلایه
حالا این اوج شکستن منه ببین چه سخته ...

مریم حیدری (سوگند)
 

Telma72

عضو جدید
شرمم کشد
که بی تو نفس می کشم هنوز
تا زنده ام
بس است همین شرمساریم...
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاثیر گذارترین که نه چون یه چیز نسبی هستش. ولی چند وقته گیر این غزل سعدی ام.

"سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست


گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خون بهاست


گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست


دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه ی زردش دلیل، ناله ی زارش گواست


مایه ی پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست


دلشده ی پای بند، گردن جان در کمند
زهره ی گفتار نه کاین چه سبب وان چراست


مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست


تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست


گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست


هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست


سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست"


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ی‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺴﺖ

ﭼﺮﺗﮑـﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ

ﻭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺗـــﻮ ﺑﺎﯾﺪ

ﺗــــﺎﻭﺍﻥ ﺁﻥ ‌ﭼﻪ ‌ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﯽ

ﻓﻘﻂ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ ..

ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗـــﻮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﺩ ...
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
زمان حال اگر گذشته پرتوی از داستانی در آن نیفکنده باشد سرشار از آینده ها خواهد بود...اما افسوس که یک گذشته تنها یک آینده تنها را رقم میزند...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق کسی است که تشخیص دهد...

اندوه پنهان شده در لبخندت را،

عشق پنهان شده در عصبانیتت را،

و معنای حقیقی سکوتت را ...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مانده تا برف زمين آب شود.
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر .
ناتمام است درخت .
زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوك از افق درك حيات .
***
مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سنبوسه و عيد .
در هواي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد
و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام .
مانده تا مرغ سر چينه هذياني اسفند صدا بردارد .
پس چه بايد بكنم
من كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال
تشنه زمزمه ام ؟
***
بهتر آن است كه برخيزم
رنگ را بردارم
روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم .

سهراب سپهری
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته و پریشانم در غم تو گریانم
از همه گریزانم تا رود ز تن جانم


تو که گفتی به پیش من بمان
چرا چونین نهان مرا به حال خود رها کردی


چرا ندیده ایی که از غمت فغان
رود به آسمان چه گویمت مرا فدا کردی


مگر که جان به لب رسد که یادت از نظر رود
چرا تو بی خبر زما رفتی


چه می شود عیان شوی مرا عزیز جان شوی
بگو چرا بگو کجا رفتی


دیده بر رهت دارم در دل شب تارم
در غم تو بیمارم تا دوباره برگردی


به هر کرانه رفته ایی به یک بهانه رفته ایی
دلم نشانه رفته ایی بجویمت ز بی نشان ها


دوباره پیش من بیا ببین که میشود بپا
نوای شور و نغمه ها به کوه و دشت و آسمان ها


ببین که دل شکسته ام به گوشه ایی نشسته ام
بجز تو دل نبسته ام دمی بمان به پیش من عزیز جانم


ز دیده خون شود روان به یادت ای امید جان
ز چشم من نشو نهان که در فراغ روی تو رسد خزانم



:gol:
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
...

جواد نوروزی که در جواب مناظره فروغ فرخزاد و حمید مصدق سروده است.
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه بی تاثیر ما را کم مگیر
هر کجا دودی است آتش در قفاست...
بیدل دهلوی
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام،شب خاموش، راه آسمان ها باز...

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز...

رود آنجا که می بافند کولیهای جادو

گیسوی شب را

همان جاها،

که شب ها در رواق کهشان ها عود می سوزند؛

همان جاها، که اخترها، ببام قصرها،مشعل می افروزند؛

همان جاها که پشت پرده شب، دختر

خورشید ردا را می آرایند؛

همین فردای افسون ریز رویایی

همین فردا که راه من بسته است

همین فردا که روی پرده پدار من پیداست

همین فردا که ما را روز دیدیر است!

همین فردا که ما را روز آغوش نوازش هاست!

همین فردا، همین فردا...

... من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد!

زمان، در بستر شب خواب و بیدار است

سیاهی تار می بند،

چراغ ماه لرزان، از نسیم سرد پاییز است

دل بی تاب و بی آرام من ، از شوق لبریز است

بهرسو، چشم من رو می کند: فرداست!

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند

قناری ها سرود صبح می خوانند...

...من آمجا چشم در راه توام. ناگاه:

ترا از دور میبینم که میایی،

ترا از دور می بینم که می خندی،

ترا از دور می بینم که می خندی و میایی،

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند،

سرا پا چشم خواهم شد

ترا در بازوان خویش خواهم دید!

سرشک اشتیاق شبنم گلبرگ رخسار تو خواهم شد

تنم را از شراب چشمان تو خواهم سوخت

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین ترا ، با بوسه خواهم چید!

وگر بختم کند یاری

در آغوش تو...

... ای افسوس!

سیاهی تار می بندد،

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان باز

زمان در بستر شب خواب و بیدار است


فریدون مشیری (شراب شعر چشمان تو)
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
عشقین که وفاسیندا قرار اولمویاجاقمیش....بولمم که طبیعت نیه قویموش بو قراری...
 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
این شعر اقبال لاهوری رو خیلی دوست دارم


عالمان از علم قران بی نیاز
صوفیان درنده گرگ و مو دراز

گرچه اندر خانقاهان های و هوست
که او جوانمردی که صهبا در کدوست

هم مسلمانان افرنگی ماآب
چشمه کوثر بجویند از این سراب

بی خبر از سر دین اند این همه
اهل کین اند اهل کین اند این همه

خیر و خوبی بر خواص امد حرام
دیده ام صدق و صفا را در عوام

اهل دین را باز دان از اهل کین
هم نشین حق بجو با او نشین

کر کسان را رسم و ایین دیگر است
سطوت پرواز شاهین دیگر است

 

sarooneh

عضو جدید


[FONT=&quot]بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود[/FONT]

[FONT=&quot]بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود[/FONT]

[FONT=&quot]ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم[/FONT]

[FONT=&quot]ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم[/FONT]

[FONT=&quot]ما حقیقت هارا، زیر پا له کردیم[/FONT]

[FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]و چقدرحظ بردیم، که زرنگی کردیم[/FONT]

[FONT=&quot]روی هرحادثه ای، حرفی از مهر زدیم[/FONT]

[FONT=&quot]از تو من میپرسم ، ما که راگول زدیم؟؟؟[/FONT]
ممنون عالی بود
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
دریچه ها

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ...
آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
مهدی اخوان ثالث


من عاشق این شعرم. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد ..

[/FONT]
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "

فریدون مشیری
 

سماته

عضو جدید
در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من
دلهره ویرانی است
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن وزش ظلمت را مشنوی؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در ان بیم فرو ریختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای و پس از آن هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به آرزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان
براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ... دوست مي دارم ...

" پل الووار ، ترجمه احمد شاملو "
 
آخرین ویرایش:

l-mohajeri

عضو جدید
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
 

"زهرا"

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اشعاری که دوستشون دارم و اشعار خودم........

اشعاری که دوستشون دارم و اشعار خودم........

زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریش

خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دست کم هر دو سه شب خوب به فکرش هستم

گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم !

گاه و بی گاه شقیقه است و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است ..

قبل رفتن دو سه خط فحش بده داد بکش
هی تکانم بده نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از ته دل آه شوم
طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم

مثل سیگار خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن و باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز …

من خرابم بنشین زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکش ..

آن به هر لحظه تب دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم

توله گرگی که در اندیشه ء شریان منی
کاسه خونی جگری سوخته مهمان منی

چشم بادام دهان پسته زبان شیر و شکر
جام معجون مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازم

سیب سیب است تن انگیزه ء هر آه منم
رطب عرش نخیل او قد کوتاه منم

ماده آهوی چمن هوبره ء سینه بلور
قاب قوسین دهن شاپری قلعه ء دور

مظهر جان پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماه بیرون زده از کنگره ء پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم ؟؟

خنده های نمکینت تب دریاچه ء قم
بغض هایت رقمی سرد تر از قرن اتم

موی بر هم زده ات جنگل انبوه از دود
و دو آتش کده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند تو ام آزادم

چشممان خورد به هم , صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلو بند تو دوخت

سرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم مشغول پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی دادن بود

پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس در مشت مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چای داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان جنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ء خود پیر ترم
از خر زخمی ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ء ساتورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دووو… دهنه روی دهانم زدو رفت

همه شهر مهیا است مبادا که تو را ..
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را …

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را …

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده را خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم ؟

بی تو پتیاره ء پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالی است
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالی است !

بی تو تقویم پر از جمعه ء بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیده ام که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعا های پدر شک دارم

میپرم , دلهره کافی است , خدایا تو ببخش!
خودکش دست خودم نیست , خدایا تو ببخش

علیرضا آذر
 

"زهرا"

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اشعاری که دوستشون دارم و اشعار خودم

اشعاری که دوستشون دارم و اشعار خودم

قسمت این بودکه من با تو معاصر باشم
تادر این قصه ی پر حادثه حاضر باشم..
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم..
تو پری باشی و تا ان سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم..
قسمت این بود چرا از تو شکایت بکنم؟..
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟..
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد..
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم..
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من..
در پس پرده ی ایمان به تو کافر باشم..
دردم این است که باید پس ازاین قسمت ها..
سال ها منتظر قسمت آخر باشم..
غ.طریقی
 

azin94

عضو جدید
یه شعر قشنگ ...

یه شعر قشنگ ...

من چند ماه پیش تو یه شب شعر بودم که این شعرو خوندن ، خیلی خوشم اومد از اون روز هرجا تونستم گذاشتمش ... امیدوارم خوشتون بیاد ...
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!
روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم
در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم
روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم
پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم
.
.
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




تا می کشم خطوطِ تو را پاک می شوی
داری کمی فراتر از ادراک می شوی



هر لحظه از نگاه دلم می چکی ولی
با دستمال کاغذی ام پاک می شوی



این عابران که می گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می شوی



تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن
در گور خاطرات خوشم خاک می شوی




باید به شهر عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چقدر خطرناک می شوی


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای رفته ز دل رفته ز بر ،رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ،راست بگو !بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من آن نیم او مرده و من سایه اویم
من آن نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا ،با همه کس ،در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر به سر داشت
من آن نیم ،این دیده ی من سرد و خموش است
در دیده او آن همه گفتار نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموز تر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری ،لب من این لب بی رنگ
دیریست که با خنده یی از عشق نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
 

chekedal

عضو جدید
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم

رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری

در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری

رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری

هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری

شبیه کودک زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا