بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

siyavash51

عضو جدید
گر زحال دل خبر داری بگو
ورنشانی مختصر داری بگو

مرگ را دانم ، ولی تا کوی دوست -
راه اگر نزدیکتر داری بگو


اگر کسی شاعر این شعر را می داند مرا بیاموزد دستبوس می شوم .
 

amir ut

عضو جدید
همه لرزش دست و دلم

از آن بود

که عشق

پناهی گردد

پروازی نه

گریزگاهی گردد

آی عشق آی عشق

چهره آبیت پیدا نیست



و خنکای مرهمی

بر شعله زخمی

نه شور شعله

بر سرمای درون

آی عشق آی عشق

چهره سرخت پیدا نیست



غبار تیره تسکینی

بر حضور وهن

و دنج رهایی

بر گریز حضور


سیاهی

بر آرامش آبی

و سبزه برگچه

بر ارغوان

آی عشق آی عشق

رنگ آشنایت پیدا نیست



شاملو
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
همی گویم و گفته‌ام بارها / بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی‌ست در کیش مهر/ برونند زین جرگه هشیارها


به شادی و آسایش و خواب و خور/ ندارند کاری دل‌افگارها


بجز اشک چشم و بجز داغ دل/ نباشد به دست گرفتارها


کشیدند در کوی دلدادگان/ میان دل و کام دیوارها


چه فرهادها مرده در کوه‌ها/ چه حلاج‌ها رفته بر دارها


چه دارد جهان جز دل و مهر یار/ مگر توده‌هایی ز پندارها


ولی رادمردان و وارستگان/ نیازند هرگز به مردارها


مهین مهرورزان که آزاده‌اند/ بریدند از دام جان تارها


به خون خود آغشته و رسته‌اند/ چه گل‌های رنگین به جوبارها


بهاران که شاباش ریزد سپهر/ به دامان گلشن ز رگبارها


کشد رخت سبزه به هامون و دشت/ زند بارگه گل به گلزارها


نگارش دهد گلبن جویبار/ در آیینهٔ آب رخسارها


رود شاخ گل دربر نیلوفر/ برقصد به صد ناز گلنارها


درد پردهٔ غنچه را باد بام/ هزار آورد نغز گفتارها


به آوای نای و به آهنگ چنگ/ خروشد ز سرو و سمن تارها


به یاد خم ابروی گلرخان/ بکش جام در بزم می‌خوارها


گره را ز راز جهان باز کن/ که آسان کند باده دشوارها


جز افسون و افسانه نبود جهان/ که بسته است چشم خشایارها


به اندوه آینده خود را مباز/ که آینده خوابی‌ست چون پارها


فریب جهان را مخور زینهار/ که در پای این گل بود خارها


پیاپی بکش جام و سرگرم باش/ بهل گر بگیرند بیکارها

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا پرسي كه چوني ، چونم اي دوست ...... جگــــــر پر درد و دل پر خــونم اي دوست
حديـــث عـاشقي بر مــن رهـــــــــا كـن ...... تو ليلـي شو كه من مجنـونم اي دوست
به فــريــادم ز تــو هــر روز ، فـــــــــــــرياد ...... ازيــن فريــــــــــاد روز افـزونم اي دوست
شنيــــدم عــاشقـــــــــان را مي نــوازي ...... مگر مــن زان مــيان بيـرونم اي دوست؟
نگفتــي گـــر بيفتي گيــــــرمت دست؟ ...... ازيـــن افــــــتــاده تر كاكنونم اي دوست؟
غـــزلهـــــاي نظامي بر تـــو خوانم
نگيرد در تو هيچ افسونم اي دوست
 

امید به امید

عضو جدید
http://www.kalam.se/Bild/parvin-sabz.jpg

http://www.kalam.se/Bild/parvin-sabz.jpg

file:///C:/DOCUME%7E1/omid/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot.png
 

amir ut

عضو جدید
انکار ِ عشق را

چنين که به سرسختي پا سفت کرده‌ای

دشنه‌يي مگر

به آستين‌اندر نهان کرده باشي

که عاشق

اعتراف را چنان به فرياد آمد

که وجودش همه بانگي شد

باز هم شاملو
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف‌های ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود!




قیصر امین ‌پور
 

arvarana16

عضو جدید
انسان شیشه ای

انسان شیشه ای

رونوشت:
به شیرین،
به فرهاد،
به فرزاد،
به علی،
به مهدی.



"انسان شیشه ای"
- هوشنگ صهبا

انسان شیشه ای ی من
چشمان مضطربی داشت
گویا صدای شکستن را
پیوسته می شنید.


انسان شیشه ای ی من
آیینه ای صمیمی بود
در انتظار تصویری
از طراوت باران
اما همیشه گریان بود
و از تلاوت آیات جسم یک جنازه ی عریان
که از فراز رنج می آمد
تا عمق انهدام را بپیماید
در اشک و شک
مشایعتی می ساخت.


انسان شیشه ای ی من
با آن شقیقه ی سرخش
از برق اسلحه می ترسید
و از شقاوت چکمه
اما همیشه از شقایق آرام زمزمه
پر بود
و دوستی - که نسترنی بود - بارها
بر او پیچید.


انسان شیشه ای ی من
از کوچه های خلوت پر پیچک
آهسته می گذشت
در جستجوی آوازی که
در جسم پر جلال شب جاری بود:
" - اکنون برای هم آوازی
آواز دیگری خواهم یافت."

اما صدای تو: صدای بسته شدن
صدای فرسودن
صدای تنهایی
صدای خوردن سنگی
به قعر چاهی بود.


انسان شیشه ای ی من
در شهر آهن و آتش غریب بود:
" - ای عینک عظیم تماشا
اینک تمام شهر به تو می خندند؛
و قهقهه همه جا را گرفته است
مثل تشعشع مسموم بمب ها
زیرا رسالت بزرگ تو
تنها
دیدن
و از نهیب ناتوانی و تنهایی
در هم شکستن است.


انسان شیشه ای ی من
تنهاتر از سیاهی ی شب بود
تا آنکه نور بر او نازل شد
نوری که خود فراموشی
نوری که خود
شکستن و
رفتن
تا
عمق
سرد
خاموشی
بود


انسان شیشه ای ی من
در قتل عام شبانه
با سنگ سرخ شکنجه
شکست و
مرد !


:(


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شد زغمت خانه ی سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
از طلب گوهرِ گویای عشق
موج زند، موج چو دریا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم، وای دلم، وای دلم
در طلب زهره رخ ماهرو
می نگرد جانب بالا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم، وای دلم، وای دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم، وای دلم، وای دلم ...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای که با سلسه ی زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
ساعتی ناز مفرمای و بگردان عادت
که بهر حال برازنده ی ناز آمده ای
پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ
چون بخلوت گه ارباب نیاز آمده ای
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای
آفرین بر دل نرم تو که بهر ثواب
کشته ی غمره ی خود را بنماز آمده ای
زهد من با تو چه سنجند که بیغمای دلم
مست و آشفته بخلوت گه راز آمده ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده ای
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردان خدا پرده ي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا يار نديدند

هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند

يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند

جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند

يک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
يک زمره به حسرت سر انگشت گزيدند

يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند

فرياد که در رهگذر آدم خاکي
بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند

همت طلب از باطن پيران سحرخيز
زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند

زنهار مزن دست به دامان گروهي
کز حق ببريدند و به باطل گرويدند

چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نفروشند متاعي که خريدند

مرغان نظرباز سبک سير «فروغي»
از دامگه خاک بر افلاک پريدند
 

amir ut

عضو جدید
سکوت سرشار از سخنان نا گفته است
از حرکات نا کرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه سودا زده چشم تو بوده است منم
و آنکه از هر مژه صد چشمه گشوده است منم
آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت
ره برسر منزل وصلش ننموده است منم
آنکه پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش
آفرین گفته و دشنام شنوده است منم
آنکه خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آنکه یک بوسه از آن لب ربوده است منم
ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آنکه چون آه به دنبال تو بوده است منم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده
در هر دهن خوشی لب تو مثل شده

آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده
مشاطهٔ جمال تو لطف ازل شده

از نیم ذره پرتو خورشید روی تو
ارواح حال گشته و اجسام حل شده

جان‌ها ز راه حلق بر افکنده خویشتن
در حلقه‌های زلف تو صاحب محل شده

ترک رخت، که هندوک اوست آفتاب
آورده خط به خون من و در عمل شده

ای از کمال روی تو نقصان گرفته کفر
وز کافری زلف تو در دین خلل شده

بر تو چو من بدل نگزینم، روا مدار
آبی که من خورم ز تو با خون بدل شده
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گفتمش نقاش را نقشي بكش از زندگي ، باقلم نقش حبابي بر لب دريا كشيد،گفتمش تصويري از ليلي و مجنون رابكش ،عكس حيدر در كنار حضرت زهرا كشيد،گفتمش بر روي كاغذ عشق را تصوير كن ،در بيابان بلا تصويري از سقا كشيد،گفتمش سختي و درد و آه گشته حاصلم ،گريه كرد، آهي كشيد و زينب كبري كشيد:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری
شراب شوق او در کام و نامش در زبان میری

چو با تو شاد بنشیند ز هر چت هست برخیزی
جو از رخ پرده برگیرد به پیشش شادمان میری

چو عمر جاودان خواهی به روی او بر افشان جان
بقای سرمدی یابی چو پیشش جان فشان میری

به معنی زیستن باشد که نزد دوست جان بازی
حقیقت مردن آن باشد که دور از دوستان میری

در آن لحظه که بنماید جمال خود عجب نبود
که از حسرت سرانگشت تعجب در دهان میری

ببینی عاشقانش راکه چون در خاک و خون خسبند؟
تو نیز از عاشقی باید که اندر خون چنان میری

اگر تو زندگی خواهی دل از جان و جهان بگسل
نیابی زندگی تا تو ز بهر این و آن میری

مقام تو ورای عرش و از دون همتی خواهی
که چون دونان درین عالم ز بهر یک دو نان میری

به نوعی زندگانی کن که راحت یابی از مردن
ببین چون می‌زیی امروز، فردا آن چنان میری

اگر مشتاق جانانی چو مردی زیستی جاوید
و گر عشقی دگر داری ندانم تا چسان میری؟

بدو گر زنده‌ای، یابی ز مرگ آسایش کلی
و گر زنده به جانی تو، ضرورت جان کنان میری

عراقی، گفتنت سهل است ولیکن فعل می‌باید
و گر تو هم از آنان به مردن هم چنان میری
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلک را جور بی‌اندازه گشت ا‌ست
جهان را رسم و آیین تازه گشت ‌است
هزار امروز هم آواز زاغ است
گل از بی‌رونقی‌ها خار باغ است
نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد
نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد
غم دیرینه گر در سینه داری
چه غم گر باده دیرینه داری
دو چیز اندوه برد از خاطر تنگ
نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ
فلک را عادت دیرینه این است
که با آزادگان دائم به کین است




میرزا نصیر اصفهانی

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
درختی ست روییده بر یال کوه


به سنگ اندرون ریشه هاش استوار


زپیشانی کوه ، برکرده سر


چو کوهی گرفته ست در خود قرار


نه منّت پذیرفته از باغبان


نه یک جرعه نوشیده از جویبار


مگر دست پاک نسیم سحر


مگر بارش ناب ابر بهار


نداند کسی کاین تناور درخت


بُوَد از کدامین زمان یادگار



غروری ست استاده ، گردوی پیر


سرش بآسمان ، پای بر کوهسار


همه ساله بار آرَد و بار خویش


کند زان بلندی به دره نثار


تکاند به خود بار خود ، کش کسی


نیارد زدن دست بر برگ و بار.


به آزادی بکر، ماند درست


که خندد به تسلیم این روزگار


و یا چون عقابی ست – بر فرق کوه


فرو هشته بال و پر شاخسار



نعمت میرزا زاده (م. آزرم)
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]زنده یاد مهدی اخوان ثالث[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ،
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]سرها در گریبان است .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] که ره تاریک و لغزان است .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]وگر دست ِ محبت سوی کس یازی ،[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] که سرما سخت سوزان است .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین !
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی... [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] دمت گرم و سرت خوش باد !
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] تگرگی نیست ، مرگی نیست .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] من امشب آمدستم وام بگزارم.
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] حسابت را کنار جام بگذارم .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود ، پنهان است .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ،[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین ،
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]درختان اسکلتهای بلور آجین .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] زمین دلمرده ، سقفِ آسمان کوتاه ،
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]غبار آلوده مهر و ماه ،[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] زمستان است .[/FONT]​
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]زنده یاد حسین پناهی[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]
[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]به گربه هه سنگ میزنی گنا داره![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]چشمات ُوا کنی اونم خدا داره ! [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ما همه مون بادوم یک درختیم ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]کفترای اسیر تو تور بختیم ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]خونه میخوای ستون میشیم![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]خاکُ گچُ بتون میشیم ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]مرده داری؛ این جون مون ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]لاغر داری؛ این خون مون ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]رویاهامون ُ ازمون نگیرین ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نگین بمیرن،همه مون میمیریم![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]هی کی نتونه بپره دیونه س ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]پول نباشه قد کشیدن فسونه س؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بپر گلی این ور جوب ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]آقا یحی منتظره ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]خواستی بیای – جون حنا-[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] سیگار زر یادت نره![/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است!

اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست

من از تو می­نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل، شبیه غزل­های من شود

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می­کنم

اما چقدر دلخوشی خواب­ها کم است

خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟!

محمد علی بهمنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه ی پیدا و نهانش باشی

زان می ترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی

دانی که به دیدار تو چونم تشنه؟
هر لحظه که میرود فزونم تشنه

من تشنه ی آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه

مولانا

 

امید به امید

عضو جدید
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] دردم از یار است و درمان نیز هم این که می گویند آن خوشتر ز حسن دوستان در پرده می گویم ولی هر دو عالم یک فروغ روی اوست یاد باد آن کو به قصد خون ما اعتمادی نیست بر کار جهان چون سرآمد ددلت شبهای وصلhttp://hafezdivan.blogpars.com/?tand=%D9%88%D8%B5%D9%84 عاشق از قاضی نترسد می بیار محتسب داند که حافظ عاشق است [/FONT] [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] دل فدای او شد و جان نیز هم یار ما این دارد و آن نیز هم گفته خواهد شد به دستان نیز هم گفتمت پیدا و پنهان نیز هم عهد را بشکست و پیمان نیز هم بلکه بر گردون گردان نیز هم بگذرد ایام هجران نیز هم بلکه از یرغوی سلطان نیز هم و آصف ملک سلیمان نیز هم[/FONT]

 

ghisoo_tala

عضو جدید
ويرانه نه آن است كه جمشيد بنا كرد، ويرانه نه آن است كه فرهاد فرو ريخت ، ويرانه دل ماست كه با هر نگه تو،صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاطرم نیست تو از بارانی ؟

یا که از نسلِ نسیم؟

هر چه هستی گذرا نیست ،

هوایت ،بویت

فقط آهسته بگو!

با دلم می مانی؟
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گاه همچون صبح خندانم نميدانم كيم:gol: گاه همچون ابر گريانم نميدانم كيم:gol:گاه همچون قطره هستم محو درياي وجود:gol:گاه چون درياي عمانم نميدانم كيم:gol:گاه خاك تيره ام در زير پاي اين و آن:gol:گاه چون خورشيد رخشانم نميدانم كيم:gol:گاه در فرشم گهي عرشم نميدانم چرا:gol:گاه جسم محض و گه جانم نميدانم كيم:gol:گاه از شادى غمينم گاه از غم شادمان:gol:من به كار خويش حيرانم نميدانم كيم:gol:گاه در بند قيودم، گاه در بزم شهود:gol:گه گدايم گاه سلطانم نميدانم كيم:gol:گاه فرعونم به نيل و گاه موسايم به طور:gol:گاه كافر گه مسلمانم نميدانم كيم:gol:چند ميپرسي ز كاشاني كجايي؟ كيستي؟:gol:من كه محو روي جانانم نميدانم كيم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بيا بامن
مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقي پرسي
بدان دلتنگ آن هستم
**
بيا با من مدارا
کن که من غمگين و دل‌خستم
اگر از درد من پرسي

بدان لب رافرو بستم
**
بيا از غم شکايت کن

که من همدرد تو هستم
اگر از همدلي پرسي
بدان نازک‌دلي خستم

**
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]زنده یاد حمید مصدق[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]اين مرد خود پرست [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]اين ديو، اين رها شده از بند[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]مست مست[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]استاده روبه روي من و [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]خيره در منست[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]***[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]گفتم به خويشتن[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]مشتي زدم به سينه او،[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]ناگهان دريغ[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]آئينه تمام قد روبه رو شكست ... [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا