بگویید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت
مهربان بود
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش جنب و جوشی بود
ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن...
ای مهربان تر از برگ در بوسههای باران بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمیتوان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
تو را صدا كردم تو عطري بودي و نور تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال درون ديده من ابر بود و باران بود صداي سوت ترن صوت سوگواران بود ز پشت پرده باران تو را نمي ديدم تو را كه مي رفتي مرا نمي ديدي مرا كه مي ماندم ميان ماندن و رفتن حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود غروب غمزدگي سايه هاي دلتنگي تو را صدا مردم تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا كردند و برگ برگ درختان تو را صدا كردند صداي برگ درختان صداي گلها را سرشك ديده من ناله تمنا را نه ديدي و نه شنيدي يرن تو را مي برد برن تو را به تب و تاب تا كجا مي برد؟ و من خصار فاصله فرسنگهاي آهن را غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را نظاره مي كردم
به هردرب رسم نقش تو دارد به هربوستان رسم عطر تو دارد به هرباغي رسم نام تو دارد به هرگل مي رسم بوي تو دارد به هرشهدي رسم طعم تو دارد به هرشبنم رسم لطف تو دارد به هرغنچه رسم شكل تو دارد به هردشتي رسم لاله تو دارد به هرلاله رسم داغ تو دارد به هرباران رسم آب تو دارد به هرليلي رسم عشق تو دارد به هرشمعي رسم نور تو دارد به هردريا رسم موج تو دارد به هرگيسو رسم تاب تو دارد به هرآهو رسم چشم تو دارد به هرروزي رسم شمس تو دارد به هرشب مي رسم ماه تو دارد
مثل اون موج صبوري كه وفاداره به دريا
تو مهمي مثل حقيقت مهربوني مثل رويا
چه قدر تازه و پاكي مثل ياساي تو باغچه
مثل اون ديوان حافظ كه نشسته لب طاقچه
تو مثل اون گل سرخي كه گذاشتم لاي دفتر
مثل اون حرفي كه ناگفته مي مونه دم آخر
تو مثل بارون عشقي روي تنهايي شاعر
تو همون آبي كه رسمه بريزن پشت مسافر
مث برق دو تا چشمي توي يك قاب شكسته
مث پرواز واسه قلبي كه يكي بالاشو بسته
یا رب آن نو گل خندان که سبردی به منش میسبارم به تو از چشم حسود چمنش گر به سر منزل سلمی روی ای باد صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز منش ... .. . هر که ترسد ز ملال اندوه عشقش نه حلال سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش