بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره‌گون شد، خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل، باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کسی آهسته می خواند ورق های تماشا را
هزار آیینه می‌گیرد تبسم های دریا را



صدا از کوچه باغ روشن اشراق می آید
که می‌خواند به گوشم سوره ی سبز تماشا را



صدا پژواک تسبیح شقایق‌های تجریدی است
که گسترده است اینجا جانماز اطلسی ها را



صدا با خود مرا تا آبی اوقات باران برد
سپس فواره ای شد سایه روشن های زیبا را



صدایش طعم شب های خلیج عشق می‌ریزد
و طرح نی لبک‌های جنون ناشکیبا را



کدامین مرغ آمین پشت پرچین خیال اوست
که در هر واژه می‌ریزد شهود باغ معنا را



و در موج غزل‌هایش خدا را می‌توان حس کرد
به ادراک تبسم‌های گل تا می برد ما را



از آن بالا صدایم کرد می‌گویم ببخش ای خوب
درو کردم شبی بال و پر خورشید پیما را



چقدر آن روزها تعطیل کردم آسمانم را
و آونگ هجوم باد فانوس خدایا را



چقدر آن روزها مصلوب شد در من مسیح عشق
دلم ناقوس شد یکشنبه‌های بی کلیسا را



ولی تا با شکوه لحظه‌هایت آشنا گشتم
فراسوی افق های شکفتن می نهم پا را



نشستم زیر باران اشارات سحرزایت
از این آیینه باید آفتابی دید فردا را
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری
نــه بــه انـتـظـــار یــاری ، نــه ز یـــار انـتــظــاری

غــم اگــر بــه کــوه گـویــم، بــگـریــزد و بــریــزد
کــه دگــر بــدیـن گــرانـی نـتـوان کشیــد بــاری


سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته‌ست
تــو بـکــش که تا نیفـتـد دگـرم بـه شـب گـذاری


نه چنان شکسـت پشتـم که دوبـاره سـر بـرآرم
منـم آن درخـت پیـری که نـداشـت بـرگ و بـاری
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه دیدار نزدیک است
باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

اي نخورده مست


لحظه ديدار نزديك است .




مهدی اخوان ثالث
لحظه دیدار
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگویید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت
مهربان بود
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش جنب و جوشی بود
ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز

من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار دزمان ندهم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران

بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نیم شرمسار دوست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اي برادر عزيز چون تو بسي ست
در جهان هر كسي عزيز كسي ست

هوس روزگار خوارم كرد
روزگارست و هر دمش هوسي ست


عنكبوت زمانه تا چه تنيد
كه عقابي شكسته مگسي ست

به حساب من و تو هم برسند
كه به ديوان ما حسابرسي ست

هر نفس عشق ميكشد مارا
همچنين عاشقيم تا نفس ست

كاروان از روش نخواهد ماند
باز راه است و غلغل جرسي ست

آستين بر جهان برافشانم
گر به دامان دوست دسترسي ست


تشنه نغمه هاي اوست جهان
بلبل ما اگرچه در قفسي ست

سايه بس كن كه دردمند و نژند
چون تو در بند روزگار بسي ست
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاخه ای تکیده؛ گل ارکیده
با چشمای خسته لبهای بسته

غم تو روی چشماش آروم نشسته
شکوفه شادیش از غم گسسته

آشنای درد خورشیدش سرد
تو قلب سردش غم لونه کرده

مهتاب عمرش در پشت پرده
اما حصارش پاییز سرد

دستای ظریفش تو دست مادر
پیکر نحیفش چون گل پرپر

از محنت و درد آروم نداره

سایه سیاهی رو بخت شومش
ارکیده تنهاست زیر هجومش

طوفان درد پایون نداره

دست منو تو میتونه با هم
قصری بسازه با رنگ شبنم

شکوفه ای که غمگین و سرد
گل ارکیدست نمیره کم کم

بیا نذاریم گل ارکیده
گلی که چهرش پاک و سپیده

که توی پاییز شاخه ای بیده
بهار ندیده بمیره کم کم

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خواری از اغیار بهر یار می‌باید کشید
ناز خورشید از در و دیوار می‌باید کشید

عالم آب از نسیمی می‌خورد بر یکدگر
در سر مستی نفس هشیار می‌باید کشید

شیشهٔ ناموس را بر طاق می‌باید گذاشت
بعد ازان پیمانهٔ سرشار می‌باید کشید

تا درین باغی، به شکر این که داری برگ و بار
برگ می‌باید فشاند و بار می‌باید کشید

آب از سرچشمه صائب لذت دیگر دهد
باده را در خانهٔ خمار می‌باید کشید
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
 

mahdi271

عضو جدید
با زمزمه ی بهار بیدارم کن
از جرئت آبشار سرشارم کن
در عزلت بی عشق دلم می پوسد
ای با خبر از عشق خبر دارم کن
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
 

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه دیدار نزدیک است......
...
باز من دیوانه ام ، مستم

باز می لرزد دلم ، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های !! :

نپریشی صفای زلفکم را باد

و آبرویم را نریزی دل !
ای نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است .

"مهدی اخوان ثالث "
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را صدا كردم
تو عطري بودي و نور
تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال
درون ديده من ابر بود و باران بود
صداي سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمي ديدم
تو را كه مي رفتي
مرا نمي ديدي
مرا كه مي ماندم
ميان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود
غروب غمزدگي
سايه هاي دلتنگي
تو را صدا مردم
تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا كردند
و برگ برگ درختان تو را صدا كردند
صداي برگ درختان صداي گلها را
سرشك ديده من ناله تمنا را
نه ديدي و نه شنيدي
يرن تو را مي برد
برن تو را به تب و تاب تا كجا مي برد؟
و من خصار فاصله فرسنگهاي آهن را
غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را
نظاره مي كردم
 

پنجره

اخراجی موقت
به هردرب رسم نقش تو دارد
به هربوستان رسم عطر تو دارد
به هرباغي رسم نام تو دارد
به هرگل مي رسم بوي تو دارد
به هرشهدي رسم طعم تو دارد
به هرشبنم رسم لطف تو دارد
به هرغنچه رسم شكل تو دارد
به هردشتي رسم لاله تو دارد
به هرلاله رسم داغ تو دارد
به هرباران رسم آب تو دارد
به هرليلي رسم عشق تو دارد
به هرشمعي رسم نور تو دارد
به هردريا رسم موج تو دارد
به هرگيسو رسم تاب تو دارد
به هرآهو رسم چشم تو دارد
به هرروزي رسم شمس تو دارد
به هرشب مي رسم ماه تو دارد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو سپیده ی صبح من غروب شبم
تو به صافی آب من پر از پیچ و خم

تو شراب کهن من سبو که شکست
تو امید منی واسه عمری که رفت


تو بزرگ و قشنگ مثل قله کوه
من مثل یه سایه و تویی مثل طلوع

تویی اولین من تو عشق آخرین من
تویی تنها خاطره از روزای شیرین من


چقدر بیقرارم برگرد
دیگه طاقت ندارم برگرد

از بغض تو صدام بخون
که من گرفتارم برگرد


چقدر بیقرارم برگرد
دیگه طاقت ندارم برگرد

بیا و از چشام بخون
چقدر دوستت دارم برگرد


تویی تنها کلام توی دفتر من
تویی اوج غرور واسه باور من

بیا برگرد دوباره دلم طاقت نداره
آسمون بی ستاره دیگه بی تو نمیباره
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ويرانه، نه آن است كه جمشيد بنا كرد
ويرانه، نه آنست كه فرهاد فرو ريخت
ويرانه، دل ماست كه با هر نظر تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مثل اون موج صبوري كه وفاداره به دريا
تو مهمي مثل حقيقت مهربوني مثل رويا
چه قدر تازه و پاكي مثل ياساي تو باغچه
مثل اون ديوان حافظ كه نشسته لب طاقچه
تو مثل اون گل سرخي كه گذاشتم لاي دفتر
مثل اون حرفي كه ناگفته مي مونه دم آخر
تو مثل بارون عشقي روي تنهايي شاعر
تو همون آبي كه رسمه بريزن پشت مسافر
مث برق دو تا چشمي توي يك قاب شكسته
مث پرواز واسه قلبي كه يكي بالاشو بسته
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ملکا ذکر تو گويم که تو پاکی و خدايی
نروم جز به همان ره که توام راهنمايی

همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم که به توحيد سزايی
 

mehdi metal 84

عضو جدید
یا رب آن نو گل خندان که سبردی به منش میسبارم به تو از چشم حسود چمنش
گر به سر منزل سلمی روی ای باد صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
...
..
.
هر که ترسد ز ملال اندوه عشقش نه حلال سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمي گذارندم دست هاي شاخه شكن
به قدر سهم تو سيبي، كنار بگذارم

تو باز عقربه ات مانده روي دلتنگي
كه من براي تو شادي شمار، بگذارم

قلم تراش كه دارم، دلم نمي آيد
كه بر غرور كسي، يادگار بگذارم

به رغم اين همه سنگ و به رغم اين همه دست
بيا براي تو سيبي كنار بگذارم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زمانه اگر می پسندیدم کر و لال

به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال

مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست

که دوست جان کلام من است در همه حال

قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت

به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال

تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم

بشوق توست که تکرار می شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی

که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز

نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی

بگو رسیده بیفتم به دامنت ، یا کال ؟

اگر چه نیستم آری بلور ،با رفتنت

مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال

بیا عبور کن از این پل تماشایی

ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال

ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام

کدام قله نشین را نکرده ام پامال

تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را

نمی توانم حتی بابالهای خیال

محمد علي بهمني
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ايرانی به سر کن خواب مستی، بر هم زن بساط خودپرستی
که چشم جهانی سوی تو باشد، چه از پا نشستی

در اين شب، سپيده نادميده، تير شب به خونش درکشيده
اميد چه داری از اين شب که در خون کشيده، سپيده

تيغ برکش، آذر فشان، نغمه‌ها را تندری کن
در دل شب، رخ برفروز، کار مهر خاوری کن

از درون سياهی برون تاز، پرچم روشنايی برافراز
تا جهانی از تباهی وارهانی، تيغ شب را تير بر دل، برنشانی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا