..... ایرج میرزا.....خالی از لطف نیست

saber.rad

عضو جدید
اینم از ایرج میرزا

مثنوی فوق العاده زیبای ایرج نامه...نیما{ادمین 1}



by ایرج میرزا on Sunday, June 19, 2011 at 11:09pm


«این که خفتست در این خاک منم»
ایرج بی صفت و بد دهنمدشمن دین و معارف هستم
باعث شهرت عارف هستمجمله هایم همه تند و عصبی است
شعرهایم همگی بی ادبی استظلم در حق دیانت کردم
من به اخلاق خیانت کردمقبل من پیچ مضامین شل بود
ادبیات گل و بلبل بود"زهره"در جستجوی چاره نبود
این"منوچهر"که این کاره نبود"داشت عباس قلی خان پسری"
پسر با ادب و با هنریحجره ها خلوت و تو در تو بود
جای زن ها عقب پستو بودبعد من زن پی هتاکی رفت
شعر در جاده خاکی رفتزیپ شلوار نجابت وا شد
"ادبیات شلم شوربا شد"دهن اهل هنر دوخته شد
بعد من، شعر"پدر سوخته"شدانوری جرئت فریاد گرفت
سوزنی هجویه را یاد گرفتهزلیاتی که ز سعدی برجاست
همگی حاصل کج ذوقی ماستبره را یک شبه گرگش کردم
مولوی را که بزرگش کردمهر که از کسب ادب وا مانده است
برگی از دفتر ایرج خوانده استعاقبت نیز ادیبی بی درد
شرح دیوان مرا گردآورداسم او بود محمد جعفر
اهل مهمانی و تفریح و سفرگرچه پا در ادبیات گذاشت
مدرک دکتری جعلی داشتنه مقاله نه کتابی می خواند
توی اوزان عروضی می ماندهمه ی عمر خودش را این فرد
صرف تصحیح کتاب من کرداز همان روز خبر شد شصتم
که چه انسان وقیحی هستمدر خیالات که نم نم رفتم
خواب دیدم به جهنم رفتمدوزخ از یمن حضورم غوغاست
مجلس عیش زن و مرد به پاستعاشق و گیج و خراب و مستم
بغل حضرت شیطان هستملب شیطان به لبم تا چسبید
عارف آمد یقه ام را چسبیدبا همه دلخوری و بد خویی
گفت با لحن خوش آمد گویی"پیش پای تو رفیق جانی
گاو باید بکنم قربانیاز فراقت همه شب بیدارم
بس که برنامه برایت دارمشاعری اهل دل و خلاقی
حیف نالوطی و بد اخلاقیبر حذر باش رفیق نامرد
بنده امشب ادبت خواهم کردتا لباس پدری تن نکنی
هوس نامه نوشتن نکنیبی سبب شکوه نکن از دستم
«شاعر ملی ایران» هستمشعر من شمع شب انجمن است
همه جا صحبت تصنیف من استگرچه ایرج تو خودت استادی
ولی از آن ور بام افتادیواقفی از چه سخن گفتی؟ هان؟
خاک عالم به سرت ایرج جان!گیرم اصلا که تو با کلاشی
پی ناموس خلایق باشیچه نیاز است به شرح و تفسیر؟
ماهی از آب گل آلوده نگیرچقدر هرزه و لاکرداری
تو خودت خواهر و مادر داری"
***
تا به من قبح خطا را فهماند
عارف از مابقی نطقش ماندناگهان آتش خشم اش شد سرد
یهو شل شد یقه ام را ول کرددختر شاه** نقابش افتاد
بند بند دل عارف وا دادیهو افتاد به مِن مِن کردن
گفت:"دل دل دِ دِ دل دل دل من "بس که شد وضع خودش هشت الهفت
کارهای بد من یادش رفتقلمش را به مرکب آغشت
از ته حنجره تصنیف نوشت"افتخار همه آفاقی و...
شمع جمع همه عشاقی و...ز چه رو شیشه جان می شکنی
تیشه بر ریشه جان از چه زنی"
***
شاعری هرزه و بد کردارم
ای خدا! از تو شکایت دارمتو به من طبع روان بخشیدی
دهن و فک وزبان بخشیدیعینهو ارثیه اجدادی
تو به من ذوق نوشتن دادیگرچه دیدی تو زمن نامردی
باز "فخر الشعرا"یم کردیحیف زخم دل من چرکین است
طعم چاقوی رفاقت این استتهمت دوست درشت است خدا
دوره ی خنجرو پشت است خدامن از این شرط بقا می ترسم
دیگر از این رفقا می ترسمپیرهن بس که به خون آغشته است
رحم کردن به برادر زشت استهیچ در ذات بشر خوبی نیست
ای خدا این همه بد ذاتی چیست؟غیر تو عرش ندارد سردار
گُرزی از عالم بالا بردارکمر آدمیت را خم کن
با چماقی همه را آدم کنفلک و چوب که در شٲن تو نیست
این اراجیف که می گویم چیست؟چشم روی بدی از بس بستی
تو سراسر همه خوبی هستی
***
"ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید"بر مزارم الکی غش نکنید
بیش از این نیز شلوغش نکنیدهرچه گفتم ز بد و خوب وطن
همه بود از سر دلسوزی منچون که در خاطرم آمد این پند
"مومنان آینه یکدگرند"گرچه عارف عُنُق و یک دنده است
حتم دارم که خدا بخشنده استنزد او قطعه "مادر "کافی است
شعر های بد من یادش نیست"بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی"هر کسی چشم به من دوخته است
ادب از بی ادب آموخته استپی نوشت:
*دختر ناصرالدین شاه ،«افتخار السلطنه» که عارف تصنیف زیبای «افتخار آفاق» را به نام وی می سراید:
افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
ز چه رو شیشه ی دل می شکنی
تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی؟
سیم اندام ولی سنگ دلی
سست پیمانی و پیمان شکنی
 

saber.rad

عضو جدید
آن طفل که قدر وقت دانست/دانستن قدر خود توانست
هرچ آن که رود ز دست انسان / شاید که بدست آید آسان
جز وقت که پیش کس نیاید/ چون رفت ز کف به کف نیاید
گر گوهری از کفت برون تافت /در سایه ی وقت میتوان یافت
ور وقت رود ز دست ارزان / با هیچ گهر خرید نتوان
ایرج میرزا
 

root

عضو جدید
ایرج میزرا شعراش یه جوریه. فقط از برگردان شعر مادرش خوشم اومد.
 

Similar threads

بالا