spow
اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز
این یه شعرزیبا از دوست عزیزمون ممول
گاهی گمان نمی كنی و می شود ...
گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...
گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...
گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!
واینم یه روایت از دیدی متفاوت به انچه دراطرافمان اتفاق می افتد
روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه میکرد، ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد.
با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید.
آنها کودک را روی تاب گذاشتند.
خدایا! چه می دید! پسرک عقب مانده ذهنی بود.
با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت، او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد.
حالا همه چیز بستگی به خودمون داره
اینکه همیشه از پیش داوری مغرضانه بپرهیزیم
این یه شعرزیبا از دوست عزیزمون ممول
گاهی گمان نمی كنی و می شود ...
گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...
گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...
گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!
واینم یه روایت از دیدی متفاوت به انچه دراطرافمان اتفاق می افتد
روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه میکرد، ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد.
با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید.
آنها کودک را روی تاب گذاشتند.
خدایا! چه می دید! پسرک عقب مانده ذهنی بود.
با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت، او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد.
حالا همه چیز بستگی به خودمون داره
اینکه همیشه از پیش داوری مغرضانه بپرهیزیم