امشب به کمک همتون نیاز دارم بچه ها

وضعیت
موضوع بسته شده است.

یک دختره

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم نادانی خودمو از کجا شروع کنم به نوشتن.....

از اونجا شروع شدکه توی محل کارم یک اقایی از من به ظاهر خوشش اومده بود خب خیلی از همه نظر اون اقارو قبول داشتم....

زیاد نمیشناختمش.....

دوست برادرم بود .....

اقا پسر برام چند تا میل فرستاد اخرشم شمارشو داد که بیشتر باهم اشنا بشیم...هنوز 2روزی از اشنایمون نمیگذشت که خیلی اتفاقی برادرم گفت این اقا رو با زنشون یک مجلسی دعوت کنم....شاخ در آوردم گفت همسرش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت اره خیلی وقته ازدواج کرده.....چند ساعت از این حرفش گذشت ازش پرسیدم زنش کی هس حالا؟خندید هیچی نگفت بهش گفتم عروسیش تو دعوت بودی؟هیچی نگفت...اخرشم گفت احتمالا زن داره....

خیالم یکم راحت شد....فرداش از اون اقا پرسیدم شما ازدواج کردی گفت اره 2سالی میشه.... .ولی بعدش گفت به وقتش واست توضیح میدم خیییییییییییییییلی اسرار کردم که همه چیزو بهم بگه گفت ازدواج نکردم بهت دروغ گفتم .....2سال پیش رفتم یک جا خواستگاری که بخاطر یک اتفاق هایی درست نشد.از اون روز هرکی ازم میپرسه زن داری میگم اره ازدواج کردم......

.....


خب تا این جای ماجرو گوش کردید....


حالا بدبختی منو بخونید.....

امروز بعد چند وقت گفت میخوام ببینمت گفتم کجا؟گفت خونه ی پسر عموم....رفتن کیش تا اخر ماه رمضون هم نمیان....منم که خیالم ازش راحت بودم رفتم اونجا باهم صحبت کنیم....

وقتی رفتم تو خونه در رو قفل کرد.....هیچی نگفتم ازش شناخت داشتم چون....

حدود 1ساعتی بود که باهم صحبت میکردیم....که تلفن خونه زنگ زد گفت به نظرت کیه؟گفتم نمیدونم خونه پسرعموته به ماه....

5دقیقه بعدش تلفن خودش زنگ زد گفت خواهرم...برداشت بهش گفت من تا 1ساعت دیگه میام....تو همون جا بمون...

نیم ساعت که گذشت یکهو صدای در خونه اومد اقاه سریع رفت پشت در گفت کیه؟یک خانومی گفت باز کن منم...بهش گفت صبر کن دوستم خونه هس...

هی به من اشاره میکرد برم خودمو قایم کنم.....ولی همه ی درهای اتاق هاشون قفل بود.رفتم توی اشپزخونه...خانومه اومد تو با داد وبیداد گفت کو دوستت کو پس؟؟؟؟؟

داد میزد منم تنم میلرزید....

اومد توی اشپز خونه تا منو دید زد توی سر خودش بهش گفت عوضی ابرومو بردی اینو کجای دلم بزارم دیگه....

نمیذاشت من حرف بزنم حتی ...گفتم خانوم بزار من توضیح بدم اما حتی اجازه حرف زدن به من نمیداد....در خونه رو قفل کرد میخواست زنگ بزنه پلیس یک کتک توی صورت اون اقا زد یکی هم توی صورت من....

داد میزد و فوش میداد....اقاه فقط میگفت توروخدا بزار این خانوم بره این گناهی نداره من بهش دروغ گفتم....نمیدونم چیرو دروغ گفته بود...

کلید رو پرت کرد طرفم واون خانوم رو چسبید تا من تونستم در رو باز کنم و از اون خونه فرار کنم....توی خیابون میدویدم وگریه میکردم به حال خودم....
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
آخه خواهر من چرااعتماد کردی به چیش اعتماد داشتی به یه مشت حرفی که بزبون آورده بود؟؟
خوب خدایی نکرده یه بلایی سرت میاورد میخواستی چیکارکنی؟
 

MK264

کاربر بیش فعال
یعنی یک رابطه با یک مرد یا زن این همه براتون مهمه؟
 

soniajune

عضو جدید
ای بابا عجب اشتباه کردی رفتی خونش دختر خوب
تو این دوره زمونه نمیشه به کسی اعتماد کردی
تورو خدا دیگه از این کارا نکن
حالا ناراحت نباش خدارو شکر به خیر گذشت
 

یک دختره

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم بچه ها....

من تجربه اولم بود...بخدا هنوز گیجم اصلا هنوز نمیدونم اون خانوم کی بود......
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
نمیدونم نادانی خودمو از کجا شروع کنم به نوشتن.....

از اونجا شروع شدکه توی محل کارم یک اقایی از من به ظاهر خوشش اومده بود خب خیلی از همه نظر اون اقارو قبول داشتم....

زیاد نمیشناختمش.....

دوست برادرم بود .....

اقا پسر برام چند تا میل فرستاد اخرشم شمارشو داد که بیشتر باهم اشنا بشیم...هنوز 2روزی از اشنایمون نمیگذشت که خیلی اتفاقی برادرم گفت این اقا رو با زنشون یک مجلسی دعوت کنم....شاخ در آوردم گفت همسرش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت اره خیلی وقته ازدواج کرده.....چند ساعت از این حرفش گذشت ازش پرسیدم زنش کی هس حالا؟خندید هیچی نگفت بهش گفتم عروسیش تو دعوت بودی؟هیچی نگفت...اخرشم گفت احتمالا زن داره....

خیالم یکم راحت شد....فرداش از اون اقا پرسیدم شما ازدواج کردی گفت اره 2سالی میشه.... .ولی بعدش گفت به وقتش واست توضیح میدم خیییییییییییییییلی اسرار کردم که همه چیزو بهم بگه گفت ازدواج نکردم بهت دروغ گفتم .....2سال پیش رفتم یک جا خواستگاری که بخاطر یک اتفاق هایی درست نشد.از اون روز هرکی ازم میپرسه زن داری میگم اره ازدواج کردم......

.....


خب تا این جای ماجرو گوش کردید....


حالا بدبختی منو بخونید.....

امروز بعد چند وقت گفت میخوام ببینمت گفتم کجا؟گفت خونه ی پسر عموم....رفتن کیش تا اخر ماه رمضون هم نمیان....منم که خیالم ازش راحت بودم رفتم اونجا باهم صحبت کنیم....

وقتی رفتم تو خونه در رو قفل کرد.....هیچی نگفتم ازش شناخت داشتم چون....

حدود 1ساعتی بود که باهم صحبت میکردیم....که تلفن خونه زنگ زد گفت به نظرت کیه؟گفتم نمیدونم خونه پسرعموته به ماه....

5دقیقه بعدش تلفن خودش زنگ زد گفت خواهرم...برداشت بهش گفت من تا 1ساعت دیگه میام....تو همون جا بمون...

نیم ساعت که گذشت یکهو صدای در خونه اومد اقاه سریع رفت پشت در گفت کیه؟یک خانومی گفت باز کن منم...بهش گفت صبر کن دوستم خونه هس...

هی به من اشاره میکرد برم خودمو قایم کنم.....ولی همه ی درهای اتاق هاشون قفل بود.رفتم توی اشپزخونه...خانومه اومد تو با داد وبیداد گفت کو دوستت کو پس؟؟؟؟؟

داد میزد منم تنم میلرزید....

اومد توی اشپز خونه تا منو دید زد توی سر خودش بهش گفت عوضی ابرومو بردی اینو کجای دلم بزارم دیگه....

نمیذاشت من حرف بزنم حتی ...گفتم خانوم بزار من توضیح بدم اما حتی اجازه حرف زدن به من نمیداد....در خونه رو قفل کرد میخواست زنگ بزنه پلیس یک کتک توی صورت اون اقا زد یکی هم توی صورت من....

داد میزد و فوش میداد....اقاه فقط میگفت توروخدا بزار این خانوم بره این گناهی نداره من بهش دروغ گفتم....نمیدونم چیرو دروغ گفته بود...

کلید رو پرت کرد طرفم واون خانوم رو چسبید تا من تونستم در رو باز کنم و از اون خونه فرار کنم....توی خیابون میدویدم وگریه میکردم به حال خودم....
جل الخالق
اعتماد به این راحتی:w06::surprised::eek:
فقط خدا رو شکر کن که به خیر گذشت همین
 

ashkanhpb

کاربر بیش فعال
خب حالا همه چی با خیر و خوشی تموم شده . مهم اینه که انسان از یه سوراخ دوبار مار نگزدش.
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اولا شما بدون شناختي از اون آقا رفتين خونشون اين اولين اشتباهت بود نترسيدي ............
خواهر گلم اين آدمو به كل فراموش كن ....به زندگيت ادامه بده گذر زمان بهت كمك ميكنه
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزم اینجا جای نصیحت نیست... اون خانومم یا زنش بوده یا نامزدش.
باید خداروشکر کنی که هم به خیر گذشته هم اون آقارو شناختی.... تو خیلی خوش شانسی لیلا جون ;)
 

یک دختره

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی سریع اتفاق افتاد بخدا هنوز گیجم باورم نمیشه....


حس میکنم یک لحظه شنیدم که دختره گفت بهش داداش...من درست یادم نیست
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
اون اقا کسی بود نماز مسجدش ترک نمیشد....توی این 1ساعتی که باهم بودیم من یک طرف خونه نشسته بودم اون یک طرف دیگه

طرف هر کی میخواد باشه
فقط نباید تنها با نا محرم زیر یک سقف بود
نفر سوم بدون شک شیطان هست که وارد میشه
 

یک دختره

عضو جدید
کاربر ممتاز
به ها به نظر شما اون خانوم کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟هنوز واسم سواله نمیتونم به این راحتی که شماها میگید همه ی چیرو فراموش کنم.....
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی سریع اتفاق افتاد بخدا هنوز گیجم باورم نمیشه....


حس میکنم یک لحظه شنیدم که دختره گفت بهش داداش...من درست یادم نیست
عزیزم مهم نیس اون کی بوده.... همون جملش که گفته اینو دیگه کجای دلم جا کنم یعنی خیلی کار آقای محترم خرابه!!!
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون اقا کسی بود نماز مسجدش ترک نمیشد....توی این 1ساعتی که باهم بودیم من یک طرف خونه نشسته بودم اون یک طرف دیگه

یه سوال خودت همراهش میرفتی مسجد خودت نماز خوندنشو دیدی؟
بعدهم به نماز وروز نیست
حالا میگیم کلا اون اتفاق یه سوءتفاهم بوده واون خانم هم مثلا یه قوم وخویشی بوده
اما به هیچ عنوان نباید میرفتی همراهش تویه خونه ی خالی
معصوم ترین آدماهم تویه لحظه ................
 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بمیرم برات خواهر آدم بعضی وقتا مغزش هنگ می کنه :w04:
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
به ها به نظر شما اون خانوم کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟هنوز واسم سواله نمیتونم به این راحتی که شماها میگید همه ی چیرو فراموش کنم.....

فراموش کردن آدماچه خوبشون چه بدشون چه کسایی که خوبی کردن ورفتن چه بدی کردن ورفتن
به این راحتیا نیست میشن جز خاطرات زندگیمون نیاز به زمان وتمرین داره
خوب دوست برادرت ازطریق برادرت ماجرارو میفهمیدی
 

senaps

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای چی باید فرار کنی؟ من نمیدونم این فرار کردنه چیه ماجراش؟
الان بشینید تا اخر عمر، به این فکر کنین که اون خانم کی بوده..... یادتون باشه، به نظر میاد که این اقا برای ازدواج به شما نزدیک شده.... اگر همسر داشته باشه و اون خانم زنش باشه، ممکنه حالا که شما نیستی بگه خیابونی بوده و حالا هم رفته و یه هدیه‌ای چیزی بخره و اون خانم رو گول بزنه...
شما که کار بدی نکردی.... یه اقایی خودش رو عاشق شما معرفی کرده و خواسته با شما حرف بزنه... حالا اون خانم هم که اومده بوده، شما باید سعی میکردی ارومش کنی و بزنی تو دهن اون اقا و بپرسی که این خانم کیه؟؟؟؟

الان اون خانم فکر میکنه شما یه خیابونیی چیزی بودی(دور از جون شما...) ....

به نظر من، اشتباه نکردین که باهاش رفتین تو اون خونه....شما بالغید و عقل دارید تو کله‌تون.... دلیل داشتید که رفتید اونجا.... دوست برادرتون هم بوده... برادرتون اگر حس میکرد که ادم بدیه، فک میکنید همینجوری میذاشت شما باهاش حرف بزنید؟!!!

اگر انرژی و توانش رو دارید، ته‌توی ماجرا رو با خانومه در بیارید... اگر هم که حوصله ندارید، کلا این روز و این اقا رو فراموش کنین... سعی کنین ذهنتون رو درگیرش نکنین....
این شما نیستید که اشتباه کردین، این اون اقا بوده که از اعتماد شما سواستفاده کرده... این اونه که باید خجالت بکشه و ناراحت باشه که چه کار احمقانه‌ای کرده...
 

ashkanhpb

کاربر بیش فعال
برای چی باید فرار کنی؟ من نمیدونم این فرار کردنه چیه ماجراش؟
الان بشینید تا اخر عمر، به این فکر کنین که اون خانم کی بوده..... یادتون باشه، به نظر میاد که این اقا برای ازدواج به شما نزدیک شده.... اگر همسر داشته باشه و اون خانم زنش باشه، ممکنه حالا که شما نیستی بگه خیابونی بوده و حالا هم رفته و یه هدیه‌ای چیزی بخره و اون خانم رو گول بزنه...
شما که کار بدی نکردی.... یه اقایی خودش رو عاشق شما معرفی کرده و خواسته با شما حرف بزنه... حالا اون خانم هم که اومده بوده، شما باید سعی میکردی ارومش کنی و بزنی تو دهن اون اقا و بپرسی که این خانم کیه؟؟؟؟

الان اون خانم فکر میکنه شما یه خیابونیی چیزی بودی(دور از جون شما...) ....

به نظر من، اشتباه نکردین که باهاش رفتین تو اون خونه....شما بالغید و عقل دارید تو کله‌تون.... دلیل داشتید که رفتید اونجا.... دوست برادرتون هم بوده... برادرتون اگر حس میکرد که ادم بدیه، فک میکنید همینجوری میذاشت شما باهاش حرف بزنید؟!!!

اگر انرژی و توانش رو دارید، ته‌توی ماجرا رو با خانومه در بیارید... اگر هم که حوصله ندارید، کلا این روز و این اقا رو فراموش کنین... سعی کنین ذهنتون رو درگیرش نکنین....
این شما نیستید که اشتباه کردین، این اون اقا بوده که از اعتماد شما سواستفاده کرده... این اونه که باید خجالت بکشه و ناراحت باشه که چه کار احمقانه‌ای کرده...

ایشون عاقل اند اما این دوره زمونه همه گرگن به عقلت کاری ندارن می خورنت.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون خانم یا زنش بوده یا نامزدش یا خواهرش یا هر خانم دیگه ای فرقی در اصل ماجرا نداره

یک مرد با شخصیت و منطقی و عاقل و عاشق هرگز دختری رو که دوست داره در چنین موقعیتی قرار نمیده

شما هم عزیزمن بهتره برات بشه درس عبرت دیگه به حرف و وعده وعید دل خوش نکن
 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای چی باید فرار کنی؟ من نمیدونم این فرار کردنه چیه ماجراش؟
الان بشینید تا اخر عمر، به این فکر کنین که اون خانم کی بوده..... یادتون باشه، به نظر میاد که این اقا برای ازدواج به شما نزدیک شده.... اگر همسر داشته باشه و اون خانم زنش باشه، ممکنه حالا که شما نیستی بگه خیابونی بوده و حالا هم رفته و یه هدیه‌ای چیزی بخره و اون خانم رو گول بزنه...
شما که کار بدی نکردی.... یه اقایی خودش رو عاشق شما معرفی کرده و خواسته با شما حرف بزنه... حالا اون خانم هم که اومده بوده، شما باید سعی میکردی ارومش کنی و بزنی تو دهن اون اقا و بپرسی که این خانم کیه؟؟؟؟

الان اون خانم فکر میکنه شما یه خیابونیی چیزی بودی(دور از جون شما...) ....

به نظر من، اشتباه نکردین که باهاش رفتین تو اون خونه....شما بالغید و عقل دارید تو کله‌تون.... دلیل داشتید که رفتید اونجا.... دوست برادرتون هم بوده... برادرتون اگر حس میکرد که ادم بدیه، فک میکنید همینجوری میذاشت شما باهاش حرف بزنید؟!!!

اگر انرژی و توانش رو دارید، ته‌توی ماجرا رو با خانومه در بیارید... اگر هم که حوصله ندارید، کلا این روز و این اقا رو فراموش کنین... سعی کنین ذهنتون رو درگیرش نکنین....
این شما نیستید که اشتباه کردین، این اون اقا بوده که از اعتماد شما سواستفاده کرده... این اونه که باید خجالت بکشه و ناراحت باشه که چه کار احمقانه‌ای کرده...
چه جالب :eek:
 
  • Like
واکنش ها: etnn

یک دختره

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای چی باید فرار کنی؟ من نمیدونم این فرار کردنه چیه ماجراش؟
الان بشینید تا اخر عمر، به این فکر کنین که اون خانم کی بوده..... یادتون باشه، به نظر میاد که این اقا برای ازدواج به شما نزدیک شده.... اگر همسر داشته باشه و اون خانم زنش باشه، ممکنه حالا که شما نیستی بگه خیابونی بوده و حالا هم رفته و یه هدیه‌ای چیزی بخره و اون خانم رو گول بزنه...
شما که کار بدی نکردی.... یه اقایی خودش رو عاشق شما معرفی کرده و خواسته با شما حرف بزنه... حالا اون خانم هم که اومده بوده، شما باید سعی میکردی ارومش کنی و بزنی تو دهن اون اقا و بپرسی که این خانم کیه؟؟؟؟




الان اون خانم فکر میکنه شما یه خیابونیی چیزی بودی(دور از جون شما...) ....

به نظر من، اشتباه نکردین که باهاش رفتین تو اون خونه....شما بالغید و عقل دارید تو کله‌تون.... دلیل داشتید که رفتید اونجا.... دوست برادرتون هم بوده... برادرتون اگر حس میکرد که ادم بدیه، فک میکنید همینجوری میذاشت شما باهاش حرف بزنید؟!!!

اگر انرژی و توانش رو دارید، ته‌توی ماجرا رو با خانومه در بیارید... اگر هم که حوصله ندارید، کلا این روز و این اقا رو فراموش کنین... سعی کنین ذهنتون رو درگیرش نکنین....
این شما نیستید که اشتباه کردین، این اون اقا بوده که از اعتماد شما سواستفاده کرده... این اونه که باید خجالت بکشه و ناراحت باشه که چه کار احمقانه‌ای کرده...

همه میگن چرا باهاش رفتم خونه...اخه میدونید ما شهرمون کوچیکه ....طوری که همه همدیگرو میشناسنم میترسیدم برم بیرون باهاش حرف بزنم کسی مارو ببینه....

من از خانواده ایشون شناخت داشتم میدونم خیییییییییلی مذهبی بودن واصلا نمیتونستن اینجور چیزا رو تحمل کنن...

حتی خودش به من گفته بود میخوام اگه باهم ازدواج کردیم هیچ کس نفهمه ماهمدیگرو میشناختیم میخوام همه فکر کنن خیلی اتفاقی باهم ازدواج کردیم
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مهم نیست که اون خانوم کی بوده مهم اینه که اگه واسه خودت ارزش قائلی دیگه طرفش نری... میتونی ماجرا رو به داداشت بگی و بخوای در موردش تحقیق کنه بفهمی طرف کی بوده
 
  • Like
واکنش ها: etnn

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه میگن چرا باهاش رفتم خونه...اخه میدونید ما شهرمون کوچیکه ....طوری که همه همدیگرو میشناسنم میترسیدم برم بیرون باهاش حرف بزنم کسی مارو ببینه....

من از خانواده ایشون شناخت داشتم میدونم خیییییییییلی مذهبی بودن واصلا نمیتونستن اینجور چیزا رو تحمل کنن...

حتی خودش به من گفته بود میخوام اگه باهم ازدواج کردیم هیچ کس نفهمه ماهمدیگرو میشناختیم میخوام همه فکر کنن خیلی اتفاقی باهم ازدواج کردیم

شما هم باور كردي؟
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
برای چی باید فرار کنی؟ من نمیدونم این فرار کردنه چیه ماجراش؟
الان بشینید تا اخر عمر، به این فکر کنین که اون خانم کی بوده..... یادتون باشه، به نظر میاد که این اقا برای ازدواج به شما نزدیک شده.... اگر همسر داشته باشه و اون خانم زنش باشه، ممکنه حالا که شما نیستی بگه خیابونی بوده و حالا هم رفته و یه هدیه‌ای چیزی بخره و اون خانم رو گول بزنه...
شما که کار بدی نکردی.... یه اقایی خودش رو عاشق شما معرفی کرده و خواسته با شما حرف بزنه... حالا اون خانم هم که اومده بوده، شما باید سعی میکردی ارومش کنی و بزنی تو دهن اون اقا و بپرسی که این خانم کیه؟؟؟؟

الان اون خانم فکر میکنه شما یه خیابونیی چیزی بودی(دور از جون شما...) ....

به نظر من، اشتباه نکردین که باهاش رفتین تو اون خونه....شما بالغید و عقل دارید تو کله‌تون.... دلیل داشتید که رفتید اونجا.... دوست برادرتون هم بوده... برادرتون اگر حس میکرد که ادم بدیه، فک میکنید همینجوری میذاشت شما باهاش حرف بزنید؟!!!

اگر انرژی و توانش رو دارید، ته‌توی ماجرا رو با خانومه در بیارید... اگر هم که حوصله ندارید، کلا این روز و این اقا رو فراموش کنین... سعی کنین ذهنتون رو درگیرش نکنین....
این شما نیستید که اشتباه کردین، این اون اقا بوده که از اعتماد شما سواستفاده کرده... این اونه که باید خجالت بکشه و ناراحت باشه که چه کار احمقانه‌ای کرده...


نظرت خیلی آرمانی و خاص بود !!
راستیتش باهات موافق نیستم !


لیلا خاونم به نظر من یک دختر نباید به هیچ فردی اعتماد کنه !! اینو یادت باشه حتی اون فرد خیلی نزدیک باشه !!!
پشیمونی بعدا سودی نداره !!

بعدشم من که پسرم اگر دوستم (اونم پسر باشه ) منو دعوت کنه خونشون با احتیاط میرم !!
یعنی جوانب رو میسنجم !
حالا شما رو چه حسابی بهش اعتماد کردین !!
در یک صورت اونم هم که یا دوستش داشتید و یا بهش وابسته بودین .
از این چیزا دیدم میگم
آخرش صورت خوشی نداره !! منظور از اخری هست که اعتماد میشه و حتی اتفاق خاصی نمیوفته هست .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا